ویرانه

ویرانه را بخش کردیم، الفبای سوزانش به تاب و توان لغتنامه نسل‌مان نبود.

ویرانه‌ایم و گوشمان پر است از رجزخوانی این و آن، دریغ از ذره‌ای شفافیت و غفلت آسودگی.

ویرانه‌ایم و تاوان ویرانگی را به قیمت انفجار بمباران نقطه به نقطه جغرافیای وجودمان می‌پردازیم.

ویرانه‌ایم و خسارت جوانی‌مان به تشخیص مهیب‌اصوات پهپاد از موشک‌باران کنتر می‌افتد.

ویرانه‌ایم و سیه‌شبان مملو از اضطرابمان سر می‌شود به بی‌خوابی و بی‌هوا از جا پریدن با صدای ضدهوایی‌.

ویرانه‌ایم و دلتنگ یک روز خوش، کمی گره‌گشایی در این باتلاق گرفتاری.

ویرانه‌ایم و مفتخر و مدیون غیرت خلبانان جنگنده‌های خطوط هوایی.

ویرانه‌ایم و شرمنده شرف جوانمردانیم که هرچند اندک، مغزهای‌ پوسیده‌ای بر‌می‌خیزند در صدد تشویق مصوب پرپر شدنمان در این روزهای کذایی.

ویرانه‌ایم و پلک‌های خیسمان به مردمکان خسته‌مان سنگینی می‌کنند، با یک دست در پی اخباریم و دست دیگرمان سعی در چسبیدن جان و خاکمان دارد، آن هم هزار دستی.

ویرانه‌ایم و به ژرفنای خوف و خشاب خالی به قصد آزادگی هوشیاری می‌ورزیم و اعتبار به یکپارچگی.

ویرانه‌ایم و به حرمت گرامی‌داشت غدیر، علی را گواه گیریم که به بی‌شرمان بها ندهیم و بیش از این داغ نبینیم...

استاد شفیعی کدکنی زیبا نوشتند; "ایران از پای نمی‌افتد، می‌تپد و چون ققنوس از خاکستر خود برمی‌خیزد."