چهل تکه ی اشعار

آیا اشعار هم داستان هستند ؟ گمان میکنم که هستند.

گمان میکنم داستان ها و قصه ها از اشعار سرچشمه گرفته اند .

یک طوری ست که شعر ،مادرِ داستان است ، انگار.

شماره ی 1: رویای بیابان

سر از خاک بر آورد ، جوانه ای

بیابان گفت ، تو یک ترانه ای

پس بیابان گفت ، باران ببار

مُشتی اشکِ خیس باقی گُذار

باران تا جوانه دید ، سرازیر شد

جوانه ، انگار، قلبِ خونریز شد

آه ، چونان، قلبِ خونریزی شده !

بیابان ز تَفِ دل ز همه غافل شده
 (Lamprocapnos)گل قلب خونریزی شده
(Lamprocapnos)گل قلب خونریزی شده

نکشید طولی که فهمید ، رویاست

جوانه،گل، باران، بیابان تنهاست!

بیابانِ تنها ،وانگهی پرید ز خواب!

گریست و احوالش، گشت،خراب

دلش را بی کس دید،دلِ غمگینش!

تنگِ گل شد ، گنجشکِ دلِ بیتابش

پس ، ای بیابان، ز غم و بی مونسی

خُفتی و دِگر ، خوشحال و خرّم نیستی!
"میبخشمت"

شماره ی 2 : سیاهچاله ی کلمات

حرف ها را موش میخورَد گاهی

یا انگار که گنجشک میبَرَد گاهی

حرف ها تمام میشوند،انگار

ته می کشند

غرق می شوند

در سیاهچاله ای،انگار

شاید راه شیری

هیچ وقت برنمی گردند


شماره ی 3 : کوچکِ بزرگ

چگونه میتوان بود ، ز درون کوچک ؟

و از بیرون بزرگ ؟

طوری که باشد درونت ، کودکی شیرین،

و بیرونت آدم بزرگی غمگین ؟

نیست ممکن ؟

مادرم میگوید،

بزرگ میشوم،

روزی.

و من میترسم

که در آن روز

خودم را از دست بدهم.

"زندگی من گورستان امیدهای مدفون است"

پی نوشت 1(دعوتنامه):

یکسری از دوستان ویرگولی در اپلیکیشن بله گروهی تشکیل داده اند تا دور هم جمع شویم . من اصلا از اپلیکیشن بله خوشم نمیاد هااا ، ولی در هر صورت خواستم شما را به این گروه دعوت کنم ، تا کنار هم خوش باشیم و بخندیم:)))))

این هم لینکش http://ble.ir/join/MzJjYTkxNW

پی نوشت2 :

قرار بود قالب شعرهایم ، مثنوی باشد ولی آخرش شعر نو از آب در آمدند!آخر میدانید ؟ مثنوی نوشتن سخت است وشعر نو آسان. منتظر نظرات و انتقاداتتان میباشم ، کدام شعر را بیشتر دوست داشتید ؟و آیا تمایلی دارید به شعر های بیشتر ؟ آه ،میترسم شعرهایم چرند از آب در آمده باشند!

یادداشت هایم در کتاب ادبیات این چنین بود..
یادداشت هایم در کتاب ادبیات این چنین بود..


متشکرم که اشعار مرا خواندید=)