«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
زندگی کن تک تک لحظهها رو!
بعد از اینکه به آهنگ "زندگی کن تک تک لحظهها رو" راغب گوش دادم:
با خودم گفتم خُب من دیگر از همین الان میخواهم تک تک لحظههایم را زندگی کنم. یک لحظه گذشت. دو لحظه گذشت. سه لحظه گذشت و من هنوز هیچ غلطی نکرده بودم جز اینکه به چگونه گذراندن این لحظهها فکر کنم. چهار لحظه گذشت. پنج لحظه گذشت. شش لحظه، هفت لحظه،... صد لحظه گذشت و من همچنان توی این فکر بودم که این لحظهها را باید چه جوری بگذرانم که تک تکشان را زندگی کرده باشم؟!
دویست، سیصد، چهارصد، پانصد، ششصد، هفتصد، هشتصد، نهصد و هزار لحظه گذشت و این درگیری فکری داشت شدّت میگرفت که با ادای جملهی "مرده شور این تک تک لحظهها را ببرند!" به آن پایان دادم. محض اطمینان بیشتر از این پایان دادن، از جایم نیمخیز شدم، یک کلونازپام و یک پروپرانولول را از کنار بسترم برداشتم و به همراه ته ماندهی آب ته لیوان بالای سرم، روانهی معدهام کردم.
دوباره سرم را روی بالشت گذاشتم. گوشی همراهم را برداشتم و اینبار به جای آهنگ، نمایش رادیویی قدیمی "خرمگس آتن" را پیدا و عاشقانه لمسش کردم. چشمانم را بستم، چادرشب یزدیام را چند لایه کرده و روی چشمانم انداختم و دل به نمایش دادم.
"ثریا قاسمی" (در نقش همسر بداخلاقِ سقراط) داشت به "احمد آقالو" (در نقش سقراط) میگفت: "ای مرد! من چگونه شکم بچههای تو را با یک پیاله گندم سیر کنم؟... بیچاره کوچههای آتن!" که در عالم هپروت فرو رفتم... !
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدای من با صدای تو آشناست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی که در ایستگاه مجسمه شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
غروب خورشید