داستان صفرکلمه‌ای!

شاید اصطلاح «داستان صفرکلمه‌ای»، اگر آن را پیش‌تر نشنیده باشید، عجیب و نامعقول به نظر برسد و البته باید بگویم اصطلاح ادبیِ چندان شناخته‌شده‌ای هم نیست؛ پس اگر آن را نشنیده‌اید جای تعجب نیست!

من شخصاً نخستین بار در کتابی از «استنلی بابین» به نام «کوتاه‌ترین داستان» (نشر سالی – 1381) با این اصطلاح برخوردم. «بابین» یک نویسنده و ویراستار و در عین حال یک مهندس نرم‌افزار است و این کتاب، داستان‌ها (یا بایت‌های داستانی!) را به ابعاد صفرکلمه، دو کلمه، چهار کلمه، هشت کلمه، شانزده کلمه و... شامل می‌شود.

غیر از این و در همین رابطه با یک جستجوی اینترنتی، با اصطلاح دیگری نیز روبرو شدم: metamicrofiction که در مورد این یکی هم اطلاعات چندانی جز یکی دو مقالۀ دانشجویی در دست نبود.

ویژگی‌های اصلی داستان‌های خیلی خیلی کوتاه چیست؟
1. عنوان داستان جزو بدنۀ داستان لحاظ نمی‌شود.
2. کلمات مرکب، یک کلمه حساب می‌شوند؛ مثلاً: رئیس‌جمهور، شیردل و...
3. عنوان گوینده‌ها در داستان‌های شبه نمایشی جزو بدنۀ داستان نیستند؛ مثلاً:
علی (من‌من‌کنان): «این نمی‌تونه درست باشه...» (= 4 کلمه).

اما به نظر من، مهم‌تر از همۀ این‌ها این است که بخش عمدۀ داستان در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد.

نویسندۀ داستان‌های خیلی‌خیلی کوتاه (به ویژه صفرکلمه‌ای) با کمترین میزان دیکتاتوری هنری، دست مخاطب را باز می‌گذارد تا روایت شخصی خود را از داستان بسازد.

داستان صفرکلمه‌ای فقط یک «عنوان» دارد و باقی ماجرا در ذهن من و شما به مثابه خالقان اثر بازآفرینی می‌شود.

داستان صفرکلمه‌ای یک تابلوی نقاشی آوانگارد است که تنها با تلنگری کوتاه، احساسات من و شما را برمی‌انگیزد تا داستان خود را بسازیم.

نویسندۀ داستان صفرکلمه‌ای نمی‌خواهد روایت خاص خود را به مخاطب دیکته کند. او تنها یک «مسیر» می‌سازد تا در آن گام برداریم؛ یک «فضا» که در آن غوطه‌ور شویم.

◄ البته گاه داستان صفرکلمه‌ای قالبی طنزگونه دارد مثل این:

تلاش نافرجام شاعری که اجاق خلاقیتش کور شده

« »

یا این یکی از خود «استنلی بابین»:

زندگی و ماجراهای تنبل‌ترین فرد روی زمین

« »

خب، آیا همۀ این‌ها را گفتم که شما را با یک ژانر جدید ادبی آشنا کنم؟
درواقع نه!
همۀ این‌ها با هدف طرح انگاره‌ای بود دربارۀ «موسیقی بی‌کلام»!

از دید من «موسیقی بی‌کلام» هم داستانی صفرکلمه‌ای است.

موسیقی بی‌کلام، عمدتاً (و نه همیشه) روایتی است موسیقایی با یک عنوان، که نظیر عنوانِ داستان‌های خیلی‌خیلی کوتاه، بخشی از خود داستان نیست اما خط سیر کلی روایت را تعیین می‌کند.

عنوان یک اثر موسیقی برخلاف آثار موسیقی باکلام، در دموکرات‌ترین شکل ممکن، یک چارچوب کلی می‌سازد؛ یک سرزمین بکر؛ یک جزیرۀ ناشناخته... و از اینجا به بعد، من و شماییم که باید در این سرزمین گام برداریم و روایت خود را از آن‌چه می‌شنویم بسازیم.

حال، بسته به میزان این دموکراسی، عنوان‌ها نیز گاه بسیار کلی‌تر است و کم‌تر دست‌وپای مخاطب را برای گشت‌وگذار توسنِ خیال محدود می‌کند و گاه یک عنوان، خودش آن‌قدر چارچوب دقیقی را معین می‌کند که ناچارید (مشابه یک تابلوی نقاشی رئال) تنها در همان فضای محدود تعیین شده گام بردارید.

شما کدام را بیشتر دوست دارید؟
شما کدام را بیشتر دوست دارید؟

◄ مثال بزنم:

تصور کنید نام یک اثر موسیقی الکترونیک «پرواز» باشد و نام اثری دیگر «پرنسس دایانا».

دیکتاتوریِ کدام از این‌ دو بیشتر است؟

در اولی شما می‌توانید روایت ذهنی خود را با پرواز یک پروانه از گلی به گل دیگر، پرواز یک هواپیمای مسافربری، پرواز در رویا، پرواز شکوهمند یک عقاب و حتی پرواز یک هواپیمای جنگنده بسازید. تقریباً هیچ محدودیتی ندارید؛ البته تنها در قالب «پرواز».

در دومی چطور؟ هیچ! شما فقط محدود به اندیشیدن دربارۀ یک شخصیت مشخص تاریخی هستید.

البته به کار بردن لفظ دموکراسی و دیکتاتوری در مورد هنر، نشانی از خوب یا بد بودن آن نیست. این‌ها تنها دو ویژگی‌اند که هرکدام طرفداران خود را دارند؛ هرچند غالباً مخاطبان کم‌تر حرفه‌ایِ هنر، ترجیح می‌دهند لقمۀ حاضرآماده و گاه جویده‌شدۀ هنرمند را ببلعند و تلاش چندانی برای جویدن و هضمِ آن نکنند؛ که البته این باز هم به معنای بهتر یا بدتر بودن یا مقایسۀ این دو حالت با هم نیست.

قرار نیست همه مخاطب حرفه‌ایِ هنر باشند.
قرار نیست همه از موسیقی یا نقاشیِ آوانگارد، مینی‌مالیستی، آبستره یا سورئال لذت ببرند.

گاه حتی شاید نامگذاری اثر با عنوانی کاملاً دیکتاتورمآب و محدودکننده لازم باشد. گاه شاید هنرمند اصلاً اثری دربارۀ موضوع ویژه‌ای ساخته که می‌خواهد مخاطب نیز تنها در همان محدوده بیاندیشد؛ و این به‌هیچ‌وجه ایراد کار نیست.

مثلاً مقایسه کنید یک اثر سینمایی قصه‌گو با پایان‌بندی کاملاً مشخص را که در انتهای آن تکلیف همۀ شخصیت‌ها روشن می‌شود با آثار سینمایی با پایان باز که ادامۀ داستان در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد. خب حالا کدام بهتر است؟ درواقع هیچ‌کدام! هرکدام در جایگاه خود می‌تواند اثری ارزنده یا اثری ضعیف باشد.

◄ مثالی دیگر...

در دنیای موسیقی، یکی از دموکرات‌ترین و شگفت‌انگیزترین سرایندۀ روایت‌های صفرکلمه‌ایِ موسیقایی، بی‌شک «جان میشل ژار» افسانه‌ای است که نام نخستین آلبوم موسیقی‌اش «اکسیژن» (1976) بود؛ نامی بسیار کلی که تقریباً هیچ چارچوبی نمی‌سازد و نام آهنگ‌های درون این آلبوم نیز: اکسیژن یک، اکسیژن دو، اکسیژن سه و الی آخر...!
اکسیژن!
اکسیژن!

امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم. در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد...

لطفاً شما هم نظر خودتان را بنویسید.

فرهاد ارکانی
گوهردشت – مرداد 1400