دیباچه‌ی کتاب «چکامه‌های دیروز و همیشه»


به نام واژه؛

همه‌ی ما کمابیش در زندگی ترانه‌ها و آهنگ‌هایی را می‌شناسیم که می‌توانیم بارها و بارها به آن‌ها گوش داده، هر بار از شنیدن‌شان همان لذتِ نخستین را –‌ و گاه چه بسا بیشتر- ببریم.

اما چرا گاه بیشتر از پیش؟

به گمان‌تان اگر بتهوون، واگنر، موزارت و باخ، امروز زنده بودند چه سبکی را برای نمایشِ موسیقیِ درونیِ نبوغ و جنون‌شان برمی‌گزیدند؟

بسیاری بر این باورند و من نیز، که آثارِ برخی از سبک‌های موسیقی، مانند بیشترِ کارهایی که در این گردآورد به بازسرایشِ چکامه‌هایشان کوشیده‌ام، درست همچون سمفونی‌های نامدارِ بزرگانی که امروزه کلاسیک‌شان می‌خوانیم، بسی ژرف و چندلایه‌اند و در خور مطالعه. آن گونه که هر چه بیشتر در لایه‌های آن غور می‌کنید ابعاد گسترده‌تری بر دیدگانِ گوش‌هایتان گشوده می‌شود... البته به شرطی که بدانید و بیاموزید چگونه به آن‌ها گوش فرا دهید وگرنه حق دارند گوش‌ها که از تند و تیزیِ آن بخراشند و سرها که از کوبندگیِ بی‌امانش به درد آیند!

من اغلب، موسیقیِ «راک» و فرزندِ خلفِ آن «متال» را با تمام شاخه‌ها و زیرگروه‌هایشان به اقیانوسی ژرف تشبیه می‌کنم که در رویه‌ی سطحیِ آن توفانی سخت به پاست و خیزابه‌های بلند و خروشانِ آن دهشتناک و گاه مرگبارند! اما در هنگامه‌ی همین توفان سهمگین، در ژرفای اقیانوس، -‌ همچون هر اقیانوس دیگری در این جهان- آرامش و سکوتی ابدی حکمفرماست و هیچ چیز نمی‌تواند این آرامش را بر هم بزند. از همین روست که بسیار کسان با شنیدن نخستین کوبه‌های کوبنده‌ی این گونه از موسیقی، گرفتارِ آن خیزابه‌ها شده، دریازدگی حال‌شان را آشوب می‌کند و نمی‌توانند بیش از چند ثانیه‌ای تاب بیاورند حال آن که دیگرانی از جنس من و -‌ احتمالا شما – در ژرفنای این اقیانوس توفنده، به سادگی آرام می‌گیرند و حتی می‌توانند در این میانه به خواب رَوَند!... چیزی که از دید شنونده‌ی ناآشنا، امری بی‌شک ناشدنی است.

و همین دوگانگی، تفاوتِ بنیادین این گونه از موسیقی با گونه‌های عامه‌پسندترِ آن است. موسیقیِ به اصطلاح پاپیولار یا مردمی، بی‌گمان در جای خود، هم شنیدنی است، هم زیبا و خاطره‌انگیز، آن‌گونه که می‌تواند به طور مستقیم و فوری بر احساسات مخاطبینش تاثیر بگذارد اما طبعا از ژرفا و اندرونه‌ی پر و پیمان و چندلایگی در آن خبری نیست. این موسیقی را برخلاف موسیقی‌های ژرفمایه می‌توان به عنوان پس‌زمینه‌ی زندگی (مثلا حین آشپزی یا خواندنِ روزنامه) گوش داد و چیزی را از دست نداد. همه چیز در سطح و رویه است و اتفاقا به همین سبب نیازی به اندیشه و مطالعه و ژرفکاوی ندارد و به سادگی با بدنه‌ی اجتماع، ارتباط برقرار می‌کند.

این ارتباط و تاثیرگذاری اما جز در مواردی نادر که راهِ خود را از میان تونل زمان می‌گشایند و در یاد و خاطره‌ی موسیقاییِ نسل‌های پیاپی ماندگار می‌مانند، اغلب «تاریخ مصرف» دارد و خیلی زود از یادها زدوده می‌شود.

بگذریم...

گزینش ترانه‌های این گردآوردِ کوچک و بی‌ادعا، رده‌بندیِ ویژه‌ای ندارد جز سلیقه‌ی نگارنده و این که در سال‌های زندگی‌ام، یک‌یک‌شان چنان خوگیرانه به گوشِ جانم آمده باشند که معنا و مفهومِِ اغلب چندین و چند لایه‌شان را با گوشت و پوست خویش لمس کرده باشم که جز این قانون دیگری در کار نداشته‌ام!

هدفم برگردان اشعاری چند از انگلیسی به پارسی نبود که این کار بارها -‌ حتی در مورد همین ترانه‌ها- انجام گرفته و شوربختانه بیشترشان انگار از سر رفع تکلیف‌اند و چنگی به دل نمی‌زنند. چنین چیزی را مثلا در ترجمه‌ی گزین‌گویه‌های عارفانه‌ی ژاپنی، «هایکو» نیز بارها دیده‌ایم که اگر برگردان آن، صرفا ترجمه‌ی آن بود، چیزی جز متنی کوتاه و بی‌معنا به جای نمی‌نماند که حتی از دید بازی‌های زبانی به درد کاریکلماتور هم نمی‌خورد! «ع پاشایی» می‌خواهد و «الف بامداد» که تازه آن هم با کوهی از توضیح و پانویس، یک هایکوی سه خطی را آن گونه که باید برگردانند.

«احمد شاملو» در جایی نوشته است:

«اصولا مقایسه‌ی برگردان اشعار با متن اصلی کاری بی‌مورد است. غالبا ترجمه‌ی شعر جز از طریق بازسازی شدن در زبان میزبان امرِ بی‌حاصلی است و همان بهتر که خواننده گمان کند آن‌چه می‌خواند شعری است که شاعر به فارسی سروده...»

من نیز به تبعیت از غول‌ها و پای بر شانه‌هایشان، نمی‌خواستم شعری را و ترانه‌ای را صرفا ترجمه کرده باشم که صد البته ترجمه‌ی شعر اگر شدنی هم باشد، به زعمِ بزرگان، خیانتی است نابخشودنی!

دوست داشتم اگر چیزی را به زبان مادری‌ام برمی‌گردانم، از آنِ من باشد و زبانِ مادری‌ام. انگار نخستین بار است که سروده می‌شود با این تفاوت که نه بر منظور و مفهومِ چکامه‌ی اصلی چیزی زیاده بیافزاید و نه چیزی از آن بکاهد...

و آری! در لحنِ بازسرایی‌ها گاه نه به اصل اثر که بیشتر به سلیقه‌ی خود در نگارش وفادار بوده‌ام و این ایرادی است که کمابیش بر این گردآورد وارد است و چون از زبانِ تنی چند از دوستانِ اندیشه‌ورزم اینجا و آنجا شنیده‌ام به دیده‌ی منت می‌پذیرم و برایش پاسخی فن‌دانانه ندارم؛ گو این که در مواردی نیز این سودِگی و سختِگی را دانسته به کار برده، آن را بسیار نزدیک به لحنِ کوبنده‌ی مثلا «جیمز هتفیلد» می‌دانم که در چکامه‌هایش واژه‌های کهن انگلیسی را نیز به کار می‌برد. اپرای «کارمینا بورانا» و گزیده‌های «اوپانیشاد» هم که جای خود دارند!

در آخر شاید باورپذیر نباشد و گزافه به نظر آید اگر بگویم برگردانِ برخی از این چکامه‌ها بیش از چند سـال به درازا کشیده است... چند سال؛ تا این شراب کهنه جا بیافتد و وسواسِ گاه بیمارگونه‌ام را فروبنشاند که اینک من آماده‌ام تا بر کاغذ بیایم! و آن‌گاه فقط چند ساعت دیگر، از شامگاهان تا پگاهِ روز بعد؛ تا ویراسته‌ای پیراسته از آن نوشته آید و رهایم کند!

و باور کنید انصاف نیست به سراغ فریادواژه‌های جگرخراشِ فیلسوفِ انسان‌مداری چون «جیمز هتفیلد» یا زخمه‌های جهان‌روای جگرپریشِ مصلحی چون «جان لنون» یا مانیفست‌های تابوشکنِ نیچـه‌ی موسیقی، «راجـر واترزِ» کبیر و همپالگیِ ورجاوندش «دیوید گیلمور» بروید و کلام‌شان را؛ دردشان را و همه‌ی این فلسفیدن‌‌های ژرفناک‌شان را سرسری و ناگوارده به چیزی برگردانید که حتی خودتان را هم خشنود و خرسند نکرده است! مگر کسی مرا واداشته بود که چنین کنم؟ مگر با کسی پیمان بسته بودم؟! پس تا می‌توانستم به خود زمان دادم تا آن شود که باید...

و این شد که امروز برایم فراتنانه -‌ آخر آن‌قدرها بزرگ نیستم که تواضع کنم! – این جمله‌ی استاد نازنین‌ام، «دکتر میرجلال‌الدین کزازی»، بسنده است که پس از خواندنِ بازسُرایش‌هایم گفت:

«اگر ترجمه‌ی شعری هست، همین است!»

این گردآورد، کار دل است و لاجرم بایستی بر دل نشیند وگرنه شاید جز این، تنها فایده‌اش آشنایی با -‌ یا یادآوریِ- چند واژه‌ی فراموش شده‌ی پارسی باشد یا رویارویی با چند واژه‌ای که خود به فراخور، در جای جای چکامه‌ها برساخته‌ام و امروز حتی دیگر نمی‌دانم کدام از من است و کدام از انباره‌ی واژگانیِ این سالیان‌ام برآمده است.

... بخوانید، ژرفکاوی کنید و اگر چیزی بر دل‌تان نشست، نگارنده را نیز از آن آگاه کنید که آفرینش را جز بازخوردِ نیکِ کارمایه‌ای که صرفِ آفریدنِ آن شده، پاداشِ دیگری نیست.


فرهاد ارکانی - خــزان 93
توضیح لازم: این کتاب در بازار موجود نیست و تجدید چاپ نیز نخواهد شد! بنابراین این متن جنبه‌ی تبلیغی ندارد.
توضیح لازم: این کتاب در بازار موجود نیست و تجدید چاپ نیز نخواهد شد! بنابراین این متن جنبه‌ی تبلیغی ندارد.