مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
شمع و متالیکا و پروانه!
برگردانی کمی آزاد و طنزآلود از ترانهی «Moth Into Flame» متالیکا (2016) ؛ ترانهای در نکوهش جنون نوآمدِ معروفیت در رسانهها و به ویژه شبکههای اجتماعی...
* پروانه در شمـــــع
گیج و سیاهمست و بیخبر؛
"شاخ" شدن به ضرب آمفتامین!
ضجههات دیگه به جایی نمیرسه
خسته و داغون
بنزین رو خالی میکنی روُ خودت
انگاری بیستچهاری نشئهای!
با یه کولهبار پر از گناه و تباهی
با معصومیتی که دیگه از دست رفته
همینجور پایین و پایینتر میری
همهچی هِـــی خرابتر و خرابتر میشه
چون میخوای "شاخ" باشی!
میخوای بشناسنت،
حتی به بدنامی!
حالا کبریت بِکش!
بزن روشنش کن!
تا هرچی درد و ناراحتیه،
بسوزه بِره!
فکر میکردی دیگه توپ هم تکونت نمیده!
هِی به خودت دروغ گفتی
داری با کلّه میری پایین
ولی فکر میکنی این بالا رفتنه!
باز هم بالا رفتنه!؟
روحِت رو فروختی رفت!
دورِ خودت،
برج و بارو کشیدی
که مثلاً در امانی!
اما اون دیروز بود،
حالا براشون یه تیکه آشغالی
که باس بذارن دمِ در!
... همون بالا پایینِ همیشگی،
همون قصهی قدیمی...
هیشکی هم به تخمش نیست!
شُهرت چشماتو کور کرده
عینهو پروانهای که آخرش
دورِ شعلهی شمع جِززز میزنه!
مچاله و داغون،
دغلباز و آدمفروش!
فکر میکنی کارِت درسته،
ولی حالیت نیست که آخرش،
همین معروفیت به گات میده!
حالا دیگه کبریت رو بِکش!
آره روشنش کن!
بزن که هرچی غصه و درده
بسوزه و بِره...
دیگه توپ هم تکونت نمیده، ها؟!
راستشو بگو،
دستکم به خودت!
داری توُ سرازیری قِل میخوری
ولی به خیالت داری بالا میری،
بالا و بالاتر!
روحِت رو فروختی رفت!
دورِ خودت،
برج و بارو کشیدی
که مثلاً در امانی!
اما اون دیروز بود،
حالا براشون یه تیکه آشغالی
که میذارنت دمِ در!
همون قصهی همیشگی،
هیشکی هم به تخمش نیست!
شُهرت چشماتو کور کرده
عینهو پروانهای که آخرش
دورِ شعلهی شمع جِززز میزنه!
- حالا جِــــــززززز بزن!
خودتو جِر دادی،
که فراموشت نکنن؛
اینها مگسانند گِردِ شیرینی!
اگه اونی نباشی که میخوان
همچین لِهِت میکنن
که نفهمی!
و حالا صحنهی مرگ...
«لیموزینِ نعشکش وارد میشود!»
فکر میکنی دیگه راحت شدی ولی
چالهای که واسَت کندن هم
پر از دروغه و حرفهای خالهزنکی!
کار از کار گذشته
اصلاً این عروس هزارداماد
کارش همینه!
پس حالا دیگه کبریت بِکش!
آره کبریت بِکش!
بزن همه چیو بسوزون!
دیگه برج و بارویی نمونده...
دیگه بهونهای نمونده
فکر میکنی بالا میری؟
نه جونم!
با مُخ میری پایین!
روحِت رو فروختی رفت!
دورِ خودت،
برج و بارو کشیدی
که مثلاً در امانی!
اما اون دیروز بود،
حالا براشون یه تیکه آشغالی
که میذارنت دمِ در!
همون قصهی همیشگی،
هیشکی هم به تخمش نیست!
شُهرت چشماتو کور کرده،
عینهو پروانهای که آخرش
دورِ شعلهی شمع جِززز میزنه!
بدبخت!
تو به این که همه بشناسنت
معتادی!
فرهاد ارکانی - مهر 95
مطلبی دیگر از این انتشارات
واکاوی و روایتی شخصی از «مادر قلب اتمی» پینک فلوید
مطلبی دیگر از این انتشارات
آی تو!... «پینک فلوید» و ذایقهی موسیقیِ ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی و دانلود آهنگ Read my name از کریس دِبرگ - من اینجا بودهام