بلدم اما نمی‌تونم حرف بزنم

آتیلا پسیانی می‌گوید: «ترکی می‌فهمم اما نمی‌توانم صحبت کنم.» خانواده آن‌ها اصالتا ترکی هستند و متعلق به حوالی زنجان. با مهاجرت به تهران زمینه عوض می‌شود و آتیلا فقط در خانه ترکی می‌شنود؛ بتدریج ارتباطش را با ترکی از دست می‌دهد. یک نسل قبل‌تر، جمیله شیخی، مادر آتیلا به راحتی و روانی ترکی حرف می‌زد.

این مطلب به این سوال می‌پردازد که چرا «با وجود دانستن کلمات و دستور زبان، باز هم نمی‌توانیم سلیس و روان حرف بزنیم؟» و «چکار کنیم که از این مرحله بگذریم؟»

مهارت‌های فعال، مهارت‌های غیرفعال

شنیدن و خواندن توانایی‌های غیرفعال (passive) یا گیرنده هست؛ یعنی نیازی نیست که مطلبی تولید یا ساخته شود بلکه ما با اتکا به متن و محتوا می‌فهمیم. در مقابل نوشتن و گفتن مهارت‌های فعال (active) یا زاینده هستند که نیاز به تفکر و کاوش دارد. زبان آموز باید هم‌زمان عوامل متعددی را در نظر بگیرد و محتوای تولید کند.

The receptive skills are listening and reading, because learners do not need to produce language to do these, they receive and understand it. These skills are sometimes known as passive skills. They can be contrasted with the productive or active skills of speaking and writing.

مشابه این وضعیت را برای کلمات، دستور زبان (grammar) و ساختارها (structures) داریم.

ارتباط مهارت‌ها و کلمات فعال و غیرفعال
ارتباط مهارت‌ها و کلمات فعال و غیرفعال

اصطلاحات و کلمات فعال و غیرفعال

هرچیزی که غیرفعال باشد الزاما به کلام و نوشته نمی‌آید. مثلا در فارسی فردی معنی شور را می‌فهمد اما هیچوقت چنین جمله‌هایی را بکار نبرده و نمی‌برد:

  • من از همیشه پرشورترم.
  • امروز شور عجیبی در وجودم حس می‌کنم.
  • من احساس آرامش می‌کنم که این شور و حال خوب رو با تو تجربه می‌کنم.
Passive vocabulary refers to words that learners understand but are not yet able to use. Active vocabulary, on the other hand, is the words that learners understand and use in speaking or writing.
A passive vocabulary . . . includes the words stored in verbal memory that people partially 'understand,' but not well enough for active use.
These are words that people meet less often and they may be low frequency words in the language as a whole. In other words, activating them takes longer and it demands greater stimulus than most textual contexts provide. Words stop being passive if people are regularly contracting relations that activate them, since this lowers the amount of stimulus needed to put them to use.

من داشجویان زیادی دیده‌ام که گرامر را به درستی می‌فهمند، اما هنگام حرف زدن رعایت نمی‌کنند. دلیل آن در آموزش و پرورش ما نهفته است. به ما کلمات را یاد داده اما کمتر در معرض استفاده و به چالش کشیدن آن‌ها بوده‌ایم برای همین فعال نشده‌اند.

مضخرف‌ترین نوع آموزش وقتی است که افراد را پای تخته می‌برند؛ در این حالت یک دو جین چشم به زبان‌آموز نگاه می‌کند؛ اشتباه افراد به چشم همه می‌آید و تحقیر می‌شود. پس نه تنها چیزی فعال نمی‌شود بلکه از زبان زده می‌شود.

من دیده‌ام زبان‌آموزها از حرف زدن فرار می‌کنند و در عوض فشار می‌آوردند به حفظ کردن کلمات!

به جای انبار کردن، به فکر استفاده از آن‌ها باشید.
به جای انبار کردن، به فکر استفاده از آن‌ها باشید.

سکه‌های در جیب اما خرج نمی‌شوند!

کلمات غیرفعال مثل سکه‌های تو جیب هستند که نمی‌شود خرج کرد! تجربه نشان داده دانستن کلمات کمتر و در عوض فعال‌تر به مراتب بهتر از گنجینه لغات غیرفعال است. لغات غیرفعال به فراموشی هم نزدیکترند.

هر کلمه که یاد می‌گیرید مثل یک سکه طلاست، بلدید چطور خرجش کنید؟

حفظ کردن، اضافه کردن پول‌های توی جیبت هست اما چه فایده که نتوانی استفاده‌شان کنی؟ ما آدم‌ها می‌ترسیم از کلمات، عبارات، گرامر و هر چیز جدیدی استفاده کنیم. موانع ذهنی داریم. مثلا می‌ترسیم اشتباه تلفظ کنیم، حرفی را نابجا بزنیم و از چشم جمع بیافتیم.

تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد

چرا ما از گفتن کلمات جدید پرهیز می‌کنیم؟

می‌ترسیم؛ خجالت می‌کشیم. نگرانیم سبک شویم و هزار دلیل دیگر. اولین بار که در دانشگاه صنعتی اصفهان در حضور جمع مطلبی را به انگلیسی ارائه دادم، از ۱۵ دقیقه وقت مجازم کمتر از ۷ دقیقه حرف زدم. مطالب روی کاغذ بود و قبلا تمرین کرده بودم اما به خاطر نگاه‌های حاضرین کلماتی را که حس می‌کردم ضعفیم رد می‌کردم. نتیجه این که بیشتر از نصف متن حذف شد و تنها موضوعاتی را گفتم که کامل مسلط بودم.

تعامل در مغز ما چه می‌کند

کسی که می‌داند اما نمی‌تواند حرف بزند باید در موقعیت قرار بگیرد. در تمرین‌های جمعی اتفاق‌های مهمی می‌افتد.

تو در موقعیت که باشی دستت می‌آید چه بگویی، چطور بگویی، با چه لحن و آهنگی صدا بزنی، این‌ها همه در ارتباط برقرار کردن بی‌نهایت مهم هستند. کلمات تنها ۷ درصد مفهوم را می‌رسانند، حدود ۴۰ درصد لحن و آهنگ صدا و نصف دیگر حالت‌های بدن. مثلا کلمه بشین (امری و صدای آرام)، بشین (مهربان و دوستانه)، بشین (با صدای بلند)، بشین (عصبانی)، بشین (با صدای آرام و منطقی و اشاره دست به صندلی) معانی کاملا متفاوتی دارند.

فکر نکنیم با دانستن چند کلمه و گرامر رستم دستانیم، اتفاق اصلی در میدان می‌افتد.

اتفاق مهم دیگر به حالت‌های روحی برمی‌گردد. در جمع تحقیر می‌شویم، سبک می‌شویم، با هم می‌خندیم، همدیگر را مسخره می‌کنیم، به هم افتخار می‌کنیم، ذوق زده می‌شویم، عصبانی می‌شویم، طعم شکست را بهتر حس می‌کنیم و موفقیت برایمان معنی ملموس‌تری دارد. تعاملات رودررو ارزش و اعتبار زیادی دارند.

زبان یاد گرفتن تمرین آزمایشگاهی و کتابخانه‌ای نیست؛ در همین زندگی واقعی رشد اتفاق می‌افتد!

این جوری شامه‌تان تیز می‌شود. زیرو بم‌های کار دستتان می‌آید. به لحن، آهنگ، تاکیدات دقت می‌کنید. به حالت چهره وقتی تلفظ می‌شود. با زبان بدن ارتباط برقرار می‌کنید. با کلمات خاطره می‌سازید.

ما با تک تک کلمات زبان مادری‌مان خاطره داریم. برای یکی کتاب یک سری برگه‌های مضخرف به هم گره خورده است که عمر ما را تلف کرده است. برای دیگری، کتاب دریچه‌ای است به دنیای جدید. کتاب فقط یک کلمه نیست؛ کلی احساسات و خاطرات به آن ضمیمه شده.

گذر از این مرحله چقدر طول می‌کشد

مرحله فهمیدن و حرف نزدن مرحله حساسی است. کمی تمرین نمود زیادی دارد چون به زبان‌آموز مهارت مهم و کاملا کاربردی می‌دهد. در واقع به هدف زبان که ارتباط برقرار کردن است، نزدیک می‌شود. در اینجا با تمرینی درست حسابی می‌توانید تکانی اساسی به زبانتان بدهید. فکر کنم روزی ۳ ساعت ۶ ماه تا یکسال خوب باشد (بسته به کیفیت و نوع تلاش‌تان). در عین حال باید مواد مکمل درجه یک هم داشته باشید. در مطلب بعدی در موردمنابع زبانی می‌نویسم.


پویان هم به زبان قشنگی این موضوع را توضیح داده، مکمل مطلب من است.



من به دلیل صرفه‌جویی در وقت لینک مطالب مرتبط رو در متن نگذاشتم. زحمت بکشید خودتون در انتشارات گفتگوی انگلیسی بخوانید.

ممنون دوست عزیز از همراهی و دلگرمی‌ات