آسِ‌مان

آسمانم، چه دلت می‌خواهد؟

که بباری و بباری و بباری آیا؟

نم به نم یا که به رگبار ببندی ما را؟

آسمان، این همه رنگ

تو چرا چون ماهی‌،

دل خود را ز سیاهی

به هوای رخِ آبی‌وشِ دریا، متمایل نکنی؟

آسمان، آبیِ دریا،

گرم است.

بسطِ رخساره‌ی پُر مِهر و زرِ خورشید است.

اشتهای سَحرت کور شده؟

که چنین دود و دخان

به ورم کرده‌ی خاکستریِ شب‌پره‌ها

یخ زده است؟


آسمانم،

گریه می‌خواهد دلت؟

دیوبادی شو

وَ بر گِردَم بگَرد.

کرمِ شب‌تابی شدم.

تا تنم هر شب بتابد بر غمم.

بر سَرم آوار می‌خواهد فلک؛

سر به زیرِ ناله‌یِ شخ‌کاسه را.

قهقهِ قهارِ رعدت را مکُن از من دریغ.

انجمادی سرد و برف‌آلود می‌خواهد دلم.


آسمانم، تندرِ غُران بزن.

بغض شبنم‌های ساکت را بِدَر.

دُرِ اشکِ گوی‌سانت را بریز

بر تَتَق تَق‌های چتر،

واژگونْ آلاله‌ی این چترها،

بس تشنه‌اند.

آسمانم، پشتِ کوهِ واهمه، آزفنداکی بکار.

تا نگردد با شعاعِ آوخِ مغشوش، تار.

پس، به نالِ نورَسِ گُل‌تنگ‌ها

ارمغانی از خم‌آهنگی نواز.


آسمان چیزی بگو.

بی‌شفق گشته دلت؟

جان، جدا از آفتابِ روشنت،

ابری‌ شده است.

آسمانم، بازگو.

می‌شوَد آیا شهابی بگذرد؟

روحِ بی‌تابِ مرا،

تا بلندای ثریا بَر‌دَمد؟

آسمانم، گریه کن بر دامنم.

تا ز بحرِ بی‌کرانِ چشمکانِ اختران

کهکشانی دم‌ کنم.

آسمان، برقی بزن.

آسمان، حرفی بزن.

آسمان، بورانی‌ام.

کهکشان، طوفانی‌ام.

مهربان، ... .

پیوست🎼؛Magnesia by Cedric Vermue.

  • نگاهی می‌اندازم به دواتِ قیراندود و خفقانِ شش ماهِ پیش... :) می‌پرسم که آیا نوشتن ارزشش را داشته؟ لبخندی می‌نشیند بر لبانم که آری، داشته. :)

(...)
(...)