. تحوت یک پادکست اسطوره ایه – که توش قصد داریم با هم به مطالعه کتب مرتبط با اسطوره شناسی بپردازیم.
اپیزود چهاردهم - کتاب اسطوره شناسی - پگاسوس و بلروفون
پگاسوس و بلروفون
دو قسمت از این داستان از قدیمیترین شاعران گرفته شده است. هزیود در قرن هشتم یا نهم دربارهٔ کیمیرا Chimaera صحبت میکند، و عشق آنتیآ و پایان غمانگیز بلروفون در ایلیاد آمده است. بقیه داستان برای اولین بار و به بهترین شکل توسط پیندار در نیمه اول قرن پنجم پیش از میلاد روایت شده است.
در افیره Ephyre، شهری که بعداً کورینتوس نامیده شد، گلاوکوسGlaucus پادشاه بود. او پسر سیزیف بود، که در هادس باید برای همیشه سنگی را به سمت بالا بغلتاند زیرا او یک بار رازی از زئوس را فاش کرده بود. گلاوکوس نیز خشم آسمان را به خود جلب کرد. او سوارکار بزرگی بود و اسبهایش را با گوشت انسان تغذیه میکرد تا آنها را در نبردهایش وحشیتر کند. این اعمال شنیع همیشه خشم خدایان را برمیانگیخت و آنها همانگونه که با دیگران رفتار کرده بود، با او رفتار کردند. او از ارابهاش پرت شد و اسبهایش او را تکهتکه کرده و خوردند.
در شهر، یک جوان جسور و زیبا به نام بلروفون به طور عمومی به عنوان پسر او شناخته میشد. با این حال، شایعهای بود که بلروفون پدر قدرتمندتری داشت، خود پوزئیدون ، فرمانروای دریا، و استعدادهای برجسته روحی و جسمی جوان این احتمال را تأیید میکرد. علاوه بر این، مادرش، یورینومه Eurynome ، اگرچه فانی بود، توسط آتنا آموزش دیده بود تا جایی که در خرد و حکمت همتای خدایان شده بود.
با توجه به همه این موارد، طبیعی بود که بلروفون کمتر فانی و بیشتر الهی به نظر برسد. ماجراجوییهای بزرگ او را به خود میخواند و هیچ خطری نمیتوانست او را بازدارد. با این حال، عملی که او بیشتر به خاطر آن شناخته شده است، نیازی به شجاعت نداشت، حتی هیچ تلاشی نمیطلبید. در واقع، این ثابت کرد که: آنچه انسان قسم میخورد که نمیتواند انجام شود، نباید امید داشت، - قدرت بزرگ در بالا میتواند به راحتی آن را به دست او بدهد.
بلروفون بیش از هر چیز دیگری در زمین، پگاسوس را میخواست، اسب شگفتانگیزی که از خون گورگون هنگامی که پرسئوس یکی از قهرمانان یونان او را کشت، زاده شد. او بود: اسب بالدار، خستهنشدنی از پرواز، به سرعت بادی قوی در هوا پرواز میکرد.
معجزات او را همراهی میکردند. چشمهای که شاعران آن را دوست داشتند چون آب آن برای شاعران الهام بخش بود، هیپوکرنه Hippocerene, ، در هلیکون Helicon کوه میوس ها، در جایی که سُم او زمین را ضربه زده بود، جوشید. چه کسی میتوانست چنین موجودی را بگیرد و اهلی کند؟ بلروفون از اشتیاق ناامید کنندهای رنج میبرد. پیشگوی خردمند افیره یعنی پولیئیدس، که بلروفون خواسته ی ناامیدانه خود را به او گفت، به جوان توصیه کرد که به معبد آتنا برود و در آنجا بخوابد.
خدایان اغلب در خواب با انسانها صحبت میکردند. بنابراین، بلروفون به مکان مقدس رفت و هنگامی که در کنار محراب به خواب عمیقی فرو رفت، به نظر میرسید که الههای با شیئ طلایی در دستش در مقابل او ایستاده است. الهه گفت: «خوابیدی؟ نه، بیدار شو. این چیزی است که اسبی را که آرزو داری افسون میکند.» او به سرعت از خواب بیدار شد. هیچ الههای آنجا نبود، اما شیء شگفتانگیزی در مقابل او قرار داشت، افساری تماماً طلایی که هیچگاه قبلاً دیده نشده بود.
بلروفون با امید در دستش، به سرعت به مزارع رفت تا پگاسوس را پیدا کند. او را دید که از چشمه معروف افیره یعنی پیرنه، مینوشید؛ و به آرامی نزدیک شد. اسب به آرامی به او نگاه کرد، نه ترسید و نه هراسان شد، و بدون کوچکترین مشکلی اجازه داد تا افسار زده شود. افسون آتنا اثر کرده بود. بلروفون ارباب این موجود باشکوه شده بود.
در زره کامل برنزی خود بر پشت او پرید و او را به حرکات مختلف واداشت، و به نظر میرسید که اسب به اندازه خودش از این ورزش لذت میبرد. اکنون او ارباب آسمان بود، پرواز میکرد هر کجا که میخواست، مورد حسادت همه. همانطور که اوضاع پیش رفت، پگاسوس نه تنها یک لذت، بلکه در مواقع نیاز نیز یاریدهنده بود، زیرا آزمایشهای سختی در انتظار بلروفون بود.
به نحوی، که جزئیات آن به ما گفته نشده است جز اینکه کاملاً از طریق حادثهای بود، بلروفون برادرش را کشت؛ و به آرگوس رفت، جایی که پادشاه پروئتوس Proetus او را تطهیر کرد. در آنجا آزمایشهای او آغاز شد و اعمال بزرگش نیز. آنتئیا Anteia ، همسر پروئتوس، عاشق او شد، و هنگامی که بلروفون از او روی برگرداند و نخواست هیچ کاری با او داشته باشد، او در خشم شدیدش به شوهرش گفت که مهمانش به او توهین کرده و باید بمیرد.
پروئتوس، اگرچه خشمگین بود، اما او را نکشت. بلروفون از سفرهاش خورده بود؛ او نمیتوانست خود را وادار به استفاده از خشونت علیه او کند. با این حال، نقشهای کشید که به نظر میرسید نتیجه مشابهی خواهد داشت. او از بلروفون خواست نامهای به پادشاه لیکیا در آسیا ببرد و بلروفون به راحتی پذیرفت. سفرهای طولانی برای او که بر پشت پگاسوس بود، اهمیتی نداشت.
شما را دعوت میکنم ادامه داستان و همچنین داستان فائتون را در پادکست تحوت گوش دهید.
لینک کانال تلگرام پادکست : https://t.me/ThothPodcast
آدرس پیج اینستاگرام پادکست تحوت : http://Instagram.com/thoot.podcast
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود دوازدهم - 4 داستان عاشقانه کوتاه - کتاب اسطوره شناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای الف شما مُردهاید
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصه سرباز سربی پابرجا