روزنامهنگار و پژوهشگر مطالعات فرهنگی، علاقهمند به سینما، ادبیات، عکاسی، فلسفه، جامعهشناسی و کارآفرینی
خلاصهای از فیلم شهربانو به کارگردانی مریم بحرالعلومی
زن با ذوق به خیابانهای شهر چشم میدوزد، مانند نابینایی که پس از سالها ماندن در تاریکی، میتواند جهانی روشن را ببیند. شهربانو (فرشته صدر عرفایی)، ده سال از عمرش را در زندان گذرانده و خروج از دنیایی که دورش را دیوارهای بلندی کشیدهاند، برایش سخت و در عین حال هیجانانگیز است. شهربانو برای اولین بار به مرخصی میآید تا در عروسی تنها پسرش شرکت کند. عروسی پسر، بهانهای شده برای مرخصی مادر. این مرخصی اما بیشتر از آنکه باعث شادی شهربانو شود، بار رنجهایش را سنگینتر میکند.
شهربانو، مادریست که هر سه فرزندش از او دور شدهاند و تلاشهایش برای بهبود روابط و عمیقتر شدن ریشههای خانوادگی بیفایده است. این زن در برزخ بیخبری اسیر شده و تصور میکند که فرزندانش در آسایشی نسبی زندگی میکنند، اما تمام فکرها خیال باطل است. بیرون آمدن از چهاردیواری زندان برای شهربانو، به معنای آزادی نیست. باز شدن درهای زندان و بیرون آمدن شهربانو از زندان درست مانند این است که این زن پس از بیرون آمدن از غار تنهاییهایش، به پایین دره سقوط کند و در این مسیر، گرههای زندگیاش یکی یکی باز شود. این گرهگشایی، بازگشت به زندان را برای شهربانو راحتتر میکند.
شهربانو و همسرش ۱۰ سال قبل، به امید ساختن روزهای بهتر برای فرزندانشان، کالا قاچاق میکنند. در یکی از سفرهایشان، به آنها مواد مخدر داده میشود و شهربانو بدون آنکه بداند داخل آن جعبهها چیست، دستگیر میشود. شوهرش که متوجه دستگیری شهربانو شده، خودش را پنهان میکند و حتی مسئولیت بچههایش را هم قبول نمیکند. شهربانو از فرزند اولش تقاضا میکند که هیچوقت فرزند کوچکش را برای ملاقات با او به زندان نبرد.
بعد از ده سال دوری از فرزندان و ندیدن کوچکترین دخترش، وقتی از زندان آزاد میشود و برای دیدن دختر کوچکش بیتابی میکند، متوجه میشود که فرزندش به جرم دزدی از محل کار تحت تعقیب است. دختر بزرگتر وقتی میخواهد شهربانو را به دخترش معرفی کند، به او نمیگوید که این زن مادربزرگ اوست. پسرش قرار نیست او را بهعنوان مادر شوهر به همسرش معرفی کند و این زن در عروسی پسرش غریبهای آشناست، یک فامیل دور شاید. حجم فشارهای روانی در روزهای بیرون آمدن از زندان بهقدری زیاد است که شهربانو دلتنگ سقفی میشود که در ۱۰ سال گذشته بالای سرش بوده. نقطه عطف شهربانو، دیدار با شوهرش است، ملاقاتی که تماشاگر فیلم هیچ جزییاتی از آن را نمیبیند. فقط و فقط دگرگونی و فروپاشی این زن را بعد از ملاقات با همسرش میبینیم، شوهری که شهادت دادنش در دادگاه به نفع شهربانو بود ولی هیچوقت این کار را در حق زنش نکرد. شهربانو، شهریست که مردم لگدمالش میکنند، روی آثار تاریخیاش خط میکشند و هویتش را نادیده میگیرند.
یک قاب از شهربانو
زن به آینه کوچکی خیره شده و اطرافش پر از لوازم آرایش است. چند زن در اتاقی که شهربانو (زن خیره به آینه و شخصیت اصلی فیلم) حضور دارد، در حال شادی و رقصیدن هستند. اطراف زن پر از انرژی مثبت و شادی است، اما شهربانو بغض کرده و به چهرهی خودش نگاه میکند. در نگاه زن، خوشحالی و تحسین برای زیباتر دیده شدنش را نمیبینیم، بلکه در چشمهای زن غم و حسرت را میبینیم. آرایش برای شهربانو نقابی دروغین است و حتی با وجود رنگهایی که صورتش را زیبا کرده، رد شکستگی درونی را در این زن میبینیم. شهربانو غمگین است چون در این قاب متوجه چروکهایی میشود که در زندان روی صورتش افتاده و احساس میکند که عمرش را بیهوده هدر داده است. زن خیره به آینه، تلاش میکند بغضش را پنهان کند تا دوستش از ناراحتیاش بویی نبرد، اما این کار برایش خیلی سخت و طاقتفرساست. زن، دندانهایش را به هم فشار میدهد و چانهاش از حجم بغضی که گلویش را گرفته، چین میافتد. این قاب، مواجههی شخص با خودِ دیگرش است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرار از موگادیشو؛ روایتی از یک برادری نابرابر
مطلبی دیگر از این انتشارات
Dissolve، معمای حل نشده کیم کیدوک
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازی ماهی مرکب؛ هالیوودیسم کرهای