فریلنسینگ در هزارهٔ پهپادها و رباتها!

من راستش همون اولها می‌خواستم راجع به تجربهٔ فریلنسینگ خودم به اختصار بنویسم. بعد اما به فراموشی رفت و محو شد میون کارهای روزانه. اما الان که گویا قراره هدیه‌ای هم داده بشه و هر فریلنسری خوب می‌دونه که باید این جور موقعیتها رو از دست نده، گفتم چند خطی بنویسم و این درفت رو زنده‌ش کنم :)

اینم بگم که اینجا قراره راجع به تجربیات خودمون بگیم و هدف نوشتن مقاله‌ای در باب مضرات و فواید آزادکاری-دورکاری نیست. به نظر من مشکل اساسی موقع بحث دربارهٔ چنین مواردی اینه که بیشتر دوستان قضیه رو سیاه و سفید و درست و غلط می‌بینن. مثلن این که یا باید نتیجه بگیریم فریلنسینگ برای همه خوبه و یا باید همه رو متقاعد کنیم که کارمندی و استخدام تنها راهه.

قضیه اینه که هر کس باید با توجه به روحیات، تجریبات و توقعاتش تصمیم بگیره. البته در مورد من زیاد قضیه تصمیم‌گیری نبود، بلکه یه جور پیش اومدن و ادامه دادن بود:

من تو دانشگاه عمران خونده بودم، ولی از قبلترهاش هنر و کامپیوتر به طور تقریبن همزمان از علاقه‌مندی‌هام بودن. بنابراین چون می‌دونستم که قرار نیست عمران رو به عنوان شغل ادامه بدم، در حال سبک و سنگین کردن بودم که کم‌کم دستم به نوشتن دربارهٔ گرافیک و شرکت در فراخوانها باز شد. نوشته‌هام از اون اولها تو نشریات گرافیک و چاپ منتشر شدن و اولین کاری که برای یه فراخوان بزرگ و کشوری فرستادم از دیوار موزهٔ هنرهای معاصر تهران آویزون شد! فکر کنم اینا نشانه‌های بدی نباشن.

مورد بعدی این بود که من از اونایی بودم که به علت علاقه‌م به کامپیوتر و اینترنت تو تقریبن تمام شبکه‌های اجتماعی پروفایل داشتم و از حدود ۱۰ سال پیش وبسایت شخصی خودم رو به عنوان یه طراح گرافیک! خب ممکنه زیاد تعجب نکنین، ولی باید بکنین :) چون اون موقعها این چیزا خیلی عادی نبود. هنوز هم گاهی وقتها و جاها عادی نیست یه جورایی.

بنابراین سفارش گرفتن و کار کردن این جوری یه طورایی خودش پیش اومد و دلیل دومش هم البته این بود که من ساکن رشت بودم (و هستم) و آتلیه یا دفتر طراحی گرافیکی که بتونه یه درصدی از حداقل‌های حرفه‌ای بودن و به روز بودن و همین‌طور متمایز بودن با یه دفتر فنی که فتوکپی می‌گیره رو داشته باشه، اون روزها نمی‌دیدم و هنوز هم البته آنچنان آسون نیست چنین چیزی رو پیدا کردن! بنابراین با یکی دو بار امتحان کردن فهمیدم که من به این سیستم کاری تو رشت نمی‌تونم عادت کنم و باهاش کنار بیام.

دو سه سال قبل هم که طراحی فونت رو جدی‌تر ادامه دادم و فروشگاه فونت سیاوش رو باز کردم، یه مقدار این سطح فریلسنیگم به حیطهٔ دیگه‌ای منتقل شد. حالا یه جورایی میشه گفت فریلنسر-فاندر یا همون فانسر! :)

وقتی که به گذشته نگاه می‌کنی می‌بینی که خب یه چیزایی شاید گم شده باشه در غبار این سالیان. مثلن امنیت شغلی یا بیمه یا کار منظم و مشخص و روز به روز و مستمر. اما از طرف دیگه خوبی‌های فریلنسینگ همون مکان رایگان و بدون اجاره، حذف هزینه‌های حمل و نقل و این چیزهاست. حتی به نوعی انتخاب کردن این که با کی می‌خوای کار کنی و با کی نه. چه روزهایی می‌خوای به خودت آف بدی و چه روزهایی می‌خوای ۱۸ ساعت کار کنی! امنیت شغلی هم که خب حتی استخدام شده‌ها هم این روزها ندارن. بیمه که هم می‌شه از طریق بیمهٔ هنرمندان گرفت که خب البته اون هم با وجود این ورشکستی‌ها و وضعیت اقتصادی آینده‌ش چندان مشخص نیست.

بهترین بخش فریلنسینگ اما به نظرم اینه که شما می‌تونین در خلوتی که دارین بیشتر امکان بهبود فردی و کاری رو داشته باشین. چون در فرایند کار کردن برای دفترهای طراحی و یا آتلیه‌ها معمولن وقتی باقی نمی‌مونه و طراح یهو نگاه می‌کنه و می‌بینه ۱۰ سالی هست داره مدام همون کارها رو تکرار می‌کنه.

دیدین چطور شد؟ بخش اعظم تفاوت رو داشت یادم می‌رفت: پیدا کردن سفارش‌دهنده! به هر حال اینم چالشیه که به نظرم باید با حضور موثر و قوی تو فضای مجازی و از طریق سایت و شبکه‌های اجتماعی تقویتش کرد، چون به حال دست روی دست بسیار است! روابط فردی و چهره به چهره بیشتر اوقات در اغلب فرهنگها بهتر جواب میدن در ایجاد اطمینان و اعتماد. اما هِی! الان ما تو قرن بیست و یکم، هزارهٔ پهپادها و رباتها هستیم، مگه نه؟ ;)