در حال تلاش برای بیشتر نوشتن / mahdikhosravi.com
سه روز با دوستان، یا فریلند خود را چگونه گذراندید
قبل از سفر
داستان از اونجا شروع شد که فهمیدم پونیشا یه همایش داره برگزار میکنه برای فریلنسرها (یا رهاگردها، یا خود اشتغالها، یا هرچی) منم به دلیل کارمند بودن گفتم نپ نمیرم. ولی چند وقت یک بار سایتش رو میدیدم ناراحت میشدم که نمیرم. دو هفته پیش سروش (پدر دو زاویه) یه گروه توی اون پیامرسان آبیه که موشکه لوگوش زد و گفت بریم فریلند با کله گفتم بریم. چون هم میخواستم برم، هم اگه نمیرفتم سروش گردنمو میزد چون هی توی برنامههای مختلف شرکت نکرده بودم و شاکی بود. خلاصه قرار شد با دوتا دیگه از بچهها (علی و محمدجواد) بریم. ویلا رزرو کردیمو به امید سه روز عالی حرکت کردیم.
روز اول
قرارمون کرج بود. از کرج راه افتادیم چهارشنبه صبح قبل از خروج از استان البرز (همون فورک تهران) زدیم بغل یه ساعت صبحونه زدیم. سروش با وسایل کامل اومده بود زود تند سریع یه سوسیس تخممرغ برامون روال کرد. پدر کلاسیک ایرانی. سوار شدیم رفتیم وسط راه یه جا وایسادیم ناهار زدیم (فکر کنم رستوران ارکیده) بعدشم یه تک رفتیم تا انزلی. به دلیل مهارت سایر مسافران سروش تا آخر خودش نشست. ترافیک نبود لذت بردیم.
حدودای ساعت ۵ اینا بود رسیدیم انزلی صاف رفتیم ویلا رو تحویل گرفتیم و یه لش ریزی کردیم خستگی در بره. نقشه رو نگا کردیم ببینیم واسه فردا چقد تو راهیم تا مراسم دیدیم عه محل مراسم توی تقویم گوگل خورده وسط رشت! یکم زدیم تو سرمون بعدش به نیمای عزیز پیام دادیم اونم توی اون وضعیت قبل از برگزاری لطف کرد سریع جواب داد که تو سایت رو چک کنید درسته. چک کردیم دیدم خوبه باز نزدیکه. بقیهی شب رو به بازی و موج شکن و انزلی گردی و شام گذروندیم. آخر شب هم رفتیم دم ساحل یه اسکلهی خسته بود نشستیم چایی خوردیم و تلاش برای ثبت عکس توی شب با گوشی.
روز دوم
صبح پا شدیم صبحونه رو هتل زدیم و راه افتادیم به سمت مراسم. حدودای ده بود رسیدیم هنوز مراسم شروع نشده بود. البته به شبکهسازی نرسیدیم ولی با رمز عملیات خدا کریمه گفتیم بین مریض با بچهها گپ میزنیم. در مورد دسترسی به محل باید بگم جاش عالی بود. البته برای ما که با ماشین بودیم وگرنه هیچ ایدهای ندارم چجوری میشد رفت اونجا. ولی جای پارک مناسب داشت توی مسیر کلا ترافیک نبود و همه چیز خوب بود. تیم میزبانی خیلی شیک و مجلسی بگهای هدیه و کارتامون رو دادن و وارد شدیم. حدود ۳۰ تا غرفه بود از یک سری استارتآپ مربوط. نکتهی بامزهی داستان این بود که حداقل به نظر من هیچ کدومشون بیربط نبودن به مراسم. هزینهی اضافی هم نکرده بودن واسهی غرفهها واسه همین خیلی به دل من نشست. تمام مراسمهای کامیونیتی شده شوآف و این مراسم به دور بود از این چیزا. رئیس هم قهوهی مراسم رو به عهده گرفته بود که واقعا دستش درد نکنه خیلی خوب بود. البته سرعت عملشون یکم پایین بود ولی توتالی ورت ایت.
مراسم توی سالن همایشها نبود. یه سالن معمولی بود که صندلی چیده بودن و بلندگو و چیزای دیگه. یه سری از دمای سالن ناراضی بودن ولی من چون به شدت گرمایی هستم عشق میکردم. کیفیت صدا خیلی خوب نبود ولی کنسرت نیست که! همین که صدا واضح بود برای من یکی بس بود. سخنرانیها تک و توک بیربط بود. فرض بر اینه که اگه کسی میاد همایش این مدلی کوچکترین ایدهای از فریلنسینگ داره پس گفتن این حرفها که میزتون کنار تختتون نباشه و اینا یکم اضافه کاریه. اینا رو گوگل کنیم لینک اول هست. اگه نمیتونیم گوگل کنیم هم کلا جای اشتباهی اومدیم :) ولی یک سری از سخنرانیها به نظر من خیلی خوب بود. حرفای جادی که طبق معمول مفید بود و روند خوبی هم داشت. این موضوع که فریلنسر یک شرکت تک نفرهست رو به خوبی توضیح داد. یکی دیگه از دوستان در مورد سلف برندینگ صحبت کرد که اسمشون خاطرم نیست ولی سرتیترهای خوبی گفتن. مسیح هم فکر کنم در مورد خانه به دوش بودن صحبت کرد که خیلی پایهای بود، ولی تجربیاتش جالب بود.
ناهار رو دیر دادن حقیقتا. یک سری ساندویچ کوچیک کالباس و الویه بود. خوشحال بودم که کباب و جوجه ندادن چون اسرافش خیلی زیاده. ولی یکم استریم غذا از جایی که بود به میزهای وسط سالن خوب نبود.
ما داشتیم زنده میدیدیم مراسم رو طبعا، ولی دوستانی که آنلاین بودن مشکل داشتند. طبعا همه فکر میکنن مشکل از سرویس بوده، ولی در کمال ناباوری سرویس سالم بود، دوربین مشکل داشت! مشکل دوربین هم وسط مراسم قابل حل نبود حقیقتا. نوید از تیم رویداد تیوی خیلی اذیت شد و فکر کنم نصف دیگهی موهاشم سفید شد. سحر هم یه سری استیکر آماده کرده بود که به غریبهها میداد فقط، ولی ما تونستیم آشنایی زدایی کنیم و استیکر بگیریم ازش (منم عاشق استیکر! هزاران کاکلی شاد توی چهرهم بود) در نهایت هم پنل رو داشتیم که آرش میگردوندنش پس قطعا پنل خوبی بوده. البته حس میکنیم یکم باید تعارف رو کنار بذاریم و راحتتر توی پنلها صحبت کنیم. از صحبتهای مانی و سحر خیلی لذت بردم و مفید بود. البته جای جادی کم بود توی پنل.
در آخر هم عکس دسته جمعی با درون گرفتیم و خلاص!
یه سری نظر کلی
خیلی خوشحال بودم که مراسم توی تهران نیست. یکی اینکه وقتی مراسم توی تهران باشه یه سری از دوستان میان که اصن نمیدونن چرا اومدن و الکی مراسم شلوغ میشه. من به شخصه لذت نمیبرم. دوم اینکه وقتی مراسم برای فریلنسرها هست، خب چه فرقی داره کجا باشه؟! این مراسم سبب شد یه سفری بریم آب و هوا عوض بشه خوش هم بگذره.
مورد بعدی اینکه آدمای اضافهی دولتی توی مراسم نبودن یا کم بودن. کسی الکی مجیز کس دیگه رو نمیگفت. بین مراسمی که شرکت کرده بودم فریلند مفیدترینشون بود.
من دوست دارم فریلنسر باشم. چون ساختار شرکتها اذیتم میکنه. هر روز کلی توی ترافیکم، گاها دوستام رو دیر به دیر میبینم و از همه مهمتر کار خسته کننده میشه. فضای شرکت خسته کننده میشه. با آدمای کمتری هم آشنا میشم وقتی صبح تا شب توی یک ساختمونم. ولی چرا هنوز نتونستم فریلنسر باشم؟ یک اینکه سامانهی خوب فریلنسینگ فقط پونیشا رو میشناسم. اونجا هم باید پروژههای خیلی کوچیک گرفت سر همین قضیه تا حالا تلاشی نکردم برای این موضوع. در اصل اصن نمیدونم از کجا باید شروع کرد چه کارهایی انجام داد. البته تلاش خاصی هم نکردم تا حالا ولی این همایش به من رهنگاشت (همون رودمپ) نداد.
مورد بعدی این بود که دوستانم رو دیدم و با خیلیا آشنا شدم. دیدن جادی، ایلیا، مصطفی الهیاری، نوید بهرنگی عزیز، حسین و امین، جاوید (پدر استیکر ایران) و خیلیای دیگه که اسمشون در لحظه به خاطرم نیست هم اتفاق خوبی بود. جواد باهوش و رضا کمالی هم که همیشه همه جا هستند :)
اون وسطها هم یه مصاحبه با امین و حسین کردم که جالب بود. تا حالا انقدر راحت کسی باهام گپ نزده بود جلوی دوربین.
من هیچ وقت نفهمیدم چجوری باید شبکهسازی رو شروع کرد. اگه کسی ایدهای داره خوشحال میشم اینجا، توی توییتر، اینستا یا تلگرام راهنماییم کنه.
واقعا جا داره تشکر بکنم از همهی دستاندرکاران مراسم :)
روز سوم
ظهر پا شدیم به صبحونه نرسیدیم و جمع کردیم به سمت تهران. ترافیک هم نبود و تا تهران گفتیم خندیدیم پادکست گوش دادیم و... رسیدیم کرج و از هم جدا شدیم.
چرا اینها رو نوشتم؟
من یک شرکت کننده بودم و دوست داشتم از چشم خودم تعریف کنم ماجراها رو. از طرفی دنبال بهونه برای نوشتن توی ویرگول هم بودم. چه بهونهای بهتر از این؟! الانم که اینا رو تایپ میکنیم توی تاکسی به سمت تهرانم. باد میخورد پشتم رها میکردم نمینوشتم.
در نهایت خوشحالم از سه روز گذشته. همسفران فوقالعاده داشتم، مراسم خوب بود و جاده خلوت. امیدوارم تعداد مراسمهایی که خارج از تهران برگزار میشه بیشتر بشه
پ.ن: با وجود اینکه پست رو نوشته بودم دو روز بعد داره منتشر میشه. گفتم پشتم باد میخوره :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فریلنسر عزیز! بیمه رو چه کردی؟! (1)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی فریلنسری حمید
مطلبی دیگر از این انتشارات
فریلند، معجزه زندگی من