یه دانشجوی داروسازی...
اندر حکایت برجام
گویند ظریفی, خندان روی و سپید موی و مسلط به لسان غرب و آشنا به رسوم شرق, ز بهر مذاکرات و ملاطفات به بلاد فرنگ عزیمت نمودی و آنگاه که با جان کری قدم های بسیار زدی و با فدریکا گل گفتی و گل بشنیدی, معاهده ای تنظیم کردندی و نامش #برجام نهادندی, که نهادش بر اعتماد متقابل استوار بودی و شعارش لغو تحریم ها من یوم الاجرا. چو نقادان از باب #تضمین بپرسیدندی و از نقض عهد عدو بیمناک بودند, دستیارش یک جمله فرمود که دهان همگان بدوخت و جن و انس را به تحسین و تمجید بنواخت و آن, این بود; امضای کری تضمین است.
روز از پی روز گذشت و بر طبق عهدنامه و به امید تغییر مواضع غرب و حب مجدد با شرق و رفع تحریم در قبال تسلیم, صنع هسته ای را تیره و تار نمودندی و در تک تک حفرات فؤاد راکتورش بتن ناب بریختندی و حکیمانش را به روز سیاه بنشاندندی.
چو کری و سرورش برفتندی و مردکی معلوم الحال و دیوانه, بر مسند ریاست آن ملک پتیاره، تکیه بزد, چو نوش نوشابه ی کولا, دبه بنمودی و معاهده را چو حطام خشکیده, ریز ریز کردی, بر بقایای آن تف انداختی و آنگاه در آتش سیگار برگش بسخوتی. خاکسترش را در کوزه کردی و در دریا به باد فنا دادی, خر ز پل بگذراند و در آنحال که چو کفتار نجس خوار, به ریش همگان قهقهه ها زدی, اتمم و أکمل تحریمها را به تکرار به جان ملت بیچاره بینداختی...دگر بار از نقادان زبان بگشادند که ای شیخ, شد آنچه نباید می شد, اندکی به خود آ که نباید و نشاید و نسزاید که مکرر به این جماعت روبه صفت بوقلمون تکیه کردن, ولیکن, آن بزرگمرد به اعتدال, آن نیکو ریش صاحب جمال, آن شیرِ دره دیپلماسی و آن عقاب تیزبین عرصه ی برجام سازی, آن بگرفته مدرکش ز گلاسکو و آن حقوقدان بس نکو, آن نور ارغوانی در شب ظلمانی و آن صاحبکلید قفلگشای ربانی, شیخنا و مرادنا حسن روحانی(رضی الله عن برجامه الکبیره), جملتی چو درِ دریا و گنج صحرا بفرمودی که موی بر تن بزدلانِ لرزانِ جهنم مکان سیخ بنمود...آنگاه که چه شیوا بفرمود: ما امریکا را منزوی کردیم و چه بهتر که مزاحمی از سرمان کم شد هر چند که کدخدا باشد, ما به معیت رعایایش, سرانجام وفای به عهد کنیم...
#مصطفی_زارع_بیدکی
پ.ن: بقیه ش رو شما تکمیل کنین?
مطلبی دیگر از این انتشارات
مستند قمار - داستان مک فارلین و معامله با ایران
مطلبی دیگر در همین موضوع
کاش میشد بخواهی و بمانی
بر اساس علایق شما
کفش بزرگان[ناصراعظمی ]