تبدیل شدن به بهترین بازی ساز دنیا

قسمت پنجم از سری نوشته های در مسیر ساخت Indie Games



این حس در همه رشته ها هست، یک نقاش علاقه داره بهترین نقاش دنیا بشه، یک بازیگر دوست داره محبوبیت و فنش دهان همه رو باز بزاره و یک مخترع آرزو داره به یادموندتی ترین و بهترین وسیله دنیا رو بسازه. همین انرژی هاست که به زندگی سمت و سو میده، قدرت میده و من اصلا باهاشون مخالف نیستم، آرزو من هم ساختن یک بازی عالی و ثبت اسمم به عنوان یک سازنده بازی خوبه.

اما چی میشه که ما از آرزو هامون دست میکشیم ؟ چه اتفاقی میافته که آرزو بهترین شدن یک شبه به جمع بقیه آرزو های آرشیوی اضافه میشه ؟

صبر نداریم ؟ یا امکانات ؟ مشکل از ماست یا از بقیه ؟ مشکل از کشور ناآرام و بدون ثباتمون هست ؟ مشکل از خانوادست ؟

به نظرم مشکل از روش و انتخاب ماست.

چند روز پیش بعد از شنیدن اخبار شیرین اقتصاد کشور و دیدن قیمت های شیرین تر فشار عصبی زیادی روی ذهن من شکل گرفت، طوری که احساس میکردم هر لحظه امکان سکته مغزی من هست. غصه من خانواده ها و جوان هایی بودن که باید توی این شرایط زندگیشون رو سر و سامون میدادن، و همش با خودم میگفتم آخه چطور ؟ وقتی برای خرید یک لپ تاب خوب باید این همه سختی کشید چطور برای یک نفر انرژی میمونه ؟ با همین افکار به خونه رسیدم.


به همسرم در مورد ماجرا و فشاری که بهم هست گفتم، توقعم همدردی بود ولی با اخم همسرم مواجه شدم،

  • گفت: شرایط سخت هست ولی دلیلی برای کار نکردن نیست
  • گفتم: این میزان فشار ذهنی و سختی و بی ثباتی جونی برای آدم نمیزاره
  • گفت: بازهم دلیل نمیشه
  • گفتم: دیگه خرید ماشین و خونه شده آرزو، ما هم قبل اینا زندگی رو ساختیم
  • گفت: بازهم دلیل نمیشه
  • گفتم: یعنی چی ؟ فلانی رو میشناسم اول جوونیشه با برجی 2 میلیون حقوق از پس خودش هم دیگه نمیتونه بربیاد
  • گفت: فلانی کم کاری کرده
  • گفتم: شرایط ها فرق میکنه نمیشه قضاوت کرد
  • گفت: قضاوت نمیکنم کم کاری کرده و میکنه
  • گفتم: من درکت نمیکنم
  • گفت: برای اینکه فلانی به آرزوهاش برسه قانون جلوش رو گرفته ؟ مشکل ذهنی یا بدنی داره ؟
  • گفتم: نه
  • گفت: خب پس دیگه بهانه ای نیست
  • گفتم: داری قضیه رو خیلی ساده میبینی
  • گفت: تو خودت دوست داری بازی بسازی، شرایط سخته درست ولی جز بحث مالی چه چیزی جلودار توئه ؟
  • گفتم: حرفت درسته ولی یه نفر هست باید روزی چند شیفت کار کنه برای پول درآوردن
  • گفت: خب مطمئن باش یه جای کارش ایراد داره، قبلا تصمیم درستی نگرفته هنوزم نمیخواد تغییری توش بده، تو خودت چندسال یه سر کار کردی ؟ چه نتیجه ای گرفتی ؟ چندسال درست کار کردی و نتیجه گرفتی ؟ مشکل رو اون دختری داره که خانوادش سرافکارشون نذاشتن بره مدرسه، اون هنرمندی داره که کارش رو کلا قانون قبول نداره، مشکلات مالی اذیت میکنه درست، ولی باید فکر کنی داری کجای راهو اشتباه میری

ساکت شدم. شروع کردم به مرور زندگی خودم. من تا دوم دبیرستان جز شاگرد های خوب مدرسه بودم، سال سوم و پیش دانشگاهی اما فاز نامیدی باعث شد به شدت از درس عقب بیافتم. این فاز که من با این سطح مالی چه کار میتونم بکنم ؟

سه ماه قبل کنکور ذهنیتی در من شکل گرفت که تو باید از جایی شروع کنی، مشکل مالی داری ؟ خب تلاش کن دانشگاهی قبول بشی که مشکل مالی برات ایجاد نشه، در نهایت همون دو سه ماه خوندن باعث شد دانشگاه دولتی قبول بشم با اینکه دانشگاه کوچکی بود. از همون ترم اول شروع به یادگیری و جلب نظر اساتید کردم، یک ترم نگذشت که اولین کار رو از استادم گرفتم، ترم سوم وارد شرکت شدم و بعد از دو سال کار مستقل رو شروع کردم. کار مستقل من تا الان طول کشیده ولی 5 سال اولش تقریبا با نتیجه ی مثبتی همراه نبود، با اینکه من صبح تا شب کار میکردم، خب مشکل از کجا بود ؟ مشخصا من. برنامه ریزی اشتباه من، قبول کردن کارهای اشتباه و کار کردن با افراد اشتباه من رو هر روز عقب تر مینداخت.

خب بعد از 5 سال تصمیم گرفتم هرکاری رو قبول نکنم، و فشار کاری هم روی خودم نیارم. طوری شد منی که نمیتونستم یک گوشی موبایل خوب برای خودم بخرم، بهترین وسایل رو برای خودم و خانمم فراهم کردم. خودروم رو عوض کردم و در نهایت خونه خریدم. اینها همه توی دو سال اتفاق افتاد.

در مورد فلانی فکر کردم که چقدر بهش کارهای مختلف که توی خونه میتونست انجام بده رو پیشنهاد دادم و اون با این بهونه که کارم زیاده خودش رو توجیه میکرد. میگفت هر از شنبه تا 5 شنبه از صبح تا عصر سر کار سنگینم و انرژی برام نمیمونه، گفتم خب جمعه رو که داری، گفت نیاز ندارم یه روز استراحت کنم ؟ و هنوز هم روشش رو تغییر نداده. هنوز هم میره سر کار پر فشار و وقتی میرسه خونه تنها برنامش دیدن فیلم و خوب در کنارش گردش با دوستانه. اون حق داره چنین زندگی داشته باشه ولی حقیقتا انتخابی هم هست که خودش کرده و با عواقبش باید کنار بیاد.

حرفم تا اینجا این بود اگر قانون جلوی شما نیست، اگر مشکل اساسی ندارید بقیه حرف ها بهانست، و ما در حال گول زدن خودمون برای عدم انجام کاریم، حتی در این شرایط مسخره مملکت، مشکلات مالی اذیت کنندس ولی همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

بعد از این که اراده اوکی شد اما چی ؟ اینکه میخواستم یکی از بهترین ها بشم چی ؟

برگردیم به زمان اولین نوشته من توی ویرگول، دقیقا زمانی که من انرژی خیلی خوبی برای ادامه یادگیری بازی سازی پیدا کردم. همین چند ماه پیش بود، من با ایده ای شروع به ساخت بازی کردم، به نظرم خیلی ایده خوبی بود و حرف های زیادی برای گفتن داشت ولی هر وقت برای دوستام ارسال میکردم صرفا با این جواب مواجه میشدم: "خوب بود" !

من دنبال خوب نبودم، من میخواستم ذوق کنن، من میخواستم بگم دمت گرم ! چه ایده ی خفنی ! ولی اینطور نمیشد، همینطور روی ایده ام کار میکردم و جواب ها ذره ای فرق نمیکرد. دوباره کم کم این انرژی داشت برمیگشت که تو آدم اینکار نیستی، تو بهترین نخواهی شد.

دنبال اشتباهم گشتم، اتفاق خوبی که افتاد آشنایی من با یه سری از بازی های مستقل بود، بازی های کوچکی که من رو دیوانه خودشون کردن. این باعث شد برم دنبال اینکه چرا این بازی های کوچک اینقدر خوبن ؟

من در قدم اول این مورد رو برای خودم حل کرده بودم که تو قرار نیست الان خدای جنگ یا کالاف دیوتی درست کنی، تو یک نفری با حداقل دانش فنی، تو نیاز به تجربه داری و این مورد شاید سال ها طول بکشه ولی در قدم دوم همین ایده های کوچک من برای بقیه جذاب نبود که خیلی من رو اذیت میکرد.

برگردیم به بازی های مستقل. Celeste خیلی من رو کنجکاو کرد که چطور یه گروه کوچک بازی درست میکنن که همه شیفتش میشن، اونم با گرافیک پیکسلی ؟

جواب خیلی ساده بود: اونا یه بازی سرگرم کننده ساختن !

به ایده های اولم فکر کردن، در مورد یه سری قتل، راز های عجیب و غریب که به نظرم هنوز هم خیلی جذابن ولی گیم پلی من چی بود ؟ گشت و گذار در خانه ای که این اتفاقات داره درونش اتفاق میافته. به این فکر فرو رفتم من چقدر به اصل بازی فکر کردم و چقدر به محتوایی که میخواد ارائه بده ؟

به این نتیجه رسیدم من بیشتر در حال داستان گویی بودم یا ساختن بازی و همین بود که هر وقت برای کسی بازی رو تعریف میکردم جذابیت خاصی براش نداشت، شاید داستان قتل ها جذاب بودن ولی گیم پلی من اصلا چیز جالبی نبود و تازه فهمیدم مشکل از کجاست.

بازی وقتی سرگرم کننده نباشه و گیم پلی خوبی ارائه نده هرچقدر هم از لحاظ هنری زیبا و از لحاظ داستان شگفت انگیز باشه، در نهایت بازی خوبی نخواهد شد. این موضوع شاید برای بازی های بزرگ کمی متفاوت باشه ولی برای بازی های مستقل کوچک به شدت درسته.

بازی سرگرم کننده بدون داستان قابل تحمل تر از بازی داستان دار بدون سرگرمیه ! چون ذات بازی سرگرمیه و وقتی این شاخص رو ازش بگیریم در واقع دیگه با بازی طرف نیستیم.

برای همین از اون روز به بعد تمرکزم رو گذاشتم روی ساخت یک اثر سرگرم کننده و نتیجه هم مرحله کوچکی شد که سرگرم کننده بود، حتی وقتی عکسش رو نشون میدادم از اینکه دوست دارن بازیش کنن میگفتن. چیز خاصی درست نکرده بودم ولی یک بازی بود. یک بازی که به دقت و تلاش نیاز داشت، سرگرم کننده بود و هر بار چالش جدید جلوی پات قرار میداد.

چیزی که میخوام بگم اینه، گاهی اون چیزی که ما برای ساخت بازی بهش فکر میکنیم بیشتر تعریف یک داستان تا یک بازی. نه اینکه شدنی نباشه ولی آیا در دنیای بازی های مستقل شدنیه ؟ بازی های AAA این روز ها به شدت سینمایی شدن و خب قدرت اینکار رو هم دارن برای همین با یک گیم پلی نرمال همیشگی راه خودشون رو هموار میکنن ( که البته جز نکات منفی صنعت گیم در این روز هاست ) ولی در بازی های مستقل صرفا داستان گویی خوب برای بازی شما کافی نیست.


اگر به دنیای بازی سازی علاقه دارید، اول اینکه وقتی میگیم بازی سازی فقط منظورمون کارگردان ها نیستن و شما با تخصص های مختلف توی این حرفه میتونید حضور داشته باشید، آرتیست، طراح مرحله، طراح سه بعدی و ... پس اگر علاقه دارید اینو بدونید نیاز نیست حتما یه بازی بسازید که وارد این دنیا بشید! تخصصی در این دنیا رو به طور حرفه ای پیش ببرید.

دوم جلوتر از خودتون نرید، وقتی بی تجربه اید توقع ساخت بازی های بزرگ از خودتون نداشته باشید و با ساخت بازی های کوچک شروع کنید، واکنش های منفی رو تحلیل کنید و روش هاتون رو اصلاح.

سوم یادتون نره تصمیم دارید بازی بسازید نه فیلم، پس صرفا داشتن یک داستان خوب دلیل نمیشه که حتما یک بازی خوب درست کنید، شاید بهتره اون داستان تبدیل به رمان یا فیلمنامه بشه. سرگرمی مهمترین بخش یک بازیه.

موفق باشید


نوشته های قبلی