فکر می کنم که تعلیم و تربیت ما بیشتر از هر چیز دیگه ای به بررسی مبانی نیاز داره و دوست دارم در این مسیر سهمی داشته باشم.
چیزی به نام «توفیق اجباری» وجود ندارد! - قسمت اول
شاید ما همواره به این فکر کردیم که چگونه انگیزه را به افراد برگردانیم و راه های ایجاد انگیزه در خودمان و دیگران چیست. اما من شما را دعوت میکنم که به این موضوع فکر کنید که «اجبار چیست؟» بیایید یکبار از این زاویه به مسئله نگاه کنیم. پیشاپیش شما را دعوت میکنم که از مقداری فلسفی بودن این نوشته لذت ببرید.
ما کجا از کلمه ی اجبار استفاده می کنیم؟ در چه موقعیت هایی می گوییم مجبوریم؟ بنظر میرسد تفاوت معنایی در استفاده ی ما از کلمه ی اجبار وجود دارد. من 7 ساحت معنایی برای اجبار پیدا کردم.
ساحت اول: فلسفی ترین حالت استفاده از اجبار و شاید قدیمی ترین و کهن ترین معنای اجبار در اینجاست و آن هم مسئله ی جبر و اختیار است. در ادبیات فلسفی به آن freewill & determination می گویند. اینکه آیا ما در این جهان اختیار داریم یا برنامه ای پیش تعیین شده وجود که ما را برنامه ریزی کرده است و این ما نیستیم که داریم زندگی می کنیم و انتخابی در این زندگی وجود ندارد. خُب مولوی هم می گوید که:
اینکه گویی این کنم یا آن کنم // خود دلیل اختیار است ای صنم
الان به دنبال بحث جبر و اختیار نیستیم که تلاش های متعدّدی در آن صورت گرفته است ولی به هر حال یکی از معانی اجبار ریشه در مسئله ی جبر و اختیار دارد.
ساحت دوم: اینجا اجبار اندکی سیاسی می شود و چهره ی فلسفی خود را کنار می گذارد و ماسک سیاستمدار می زند. دو گانه ی آزادی و اجبار.(captivity & liberty) اینکه ترجمه ی انگلیسی اش را هم می گویم برای این است که اگر مایل بودید ادبیات آن را دنبال کنید. در اینجا آزادی و آزاد بودن در مقابل اجبار قد علم می کند. آزادی و استقلال سیاسی در مقابل اجبار و بردگی.
ساحت سوم: اجبار در این ساحت ماسک روان شناسانه را بر می دارد و به چهره می زند. این بار مفهومی دیگر در مقابل اجبار قرار می گیرد و آن خود مختاری است. (autonomy & alignment) خود مختاری را یکی از پایه ها و ارکان سلامت روان اعلام می کنند و اجبار در این ساحت روان آدمیزاد را بیمار می کند. البته ترجمه های دیگری نیز از خودمختاری وجود دارد مانند استقلال فردی، خودگرائی و غیره ولی من خودمختاری را بیشتر می پسندم.
ساحت چهارم: اجبار در اینجا بین رشته ای عمل می کند. مقداری فلسفی است، مقداری سیاسی، مقداری اجتماعی، مقداری روان شناسی. در اینجا اجبار نقاب تحمیل با خود دارد و در مقابلش عاملیت می ایستد. (coercion & agency) مفهوم عاملیت واقعاً مفهوم پیچیده و عجیبی است. هرچند اینجا بیشتر از مفهوم انسان شناسانه اش مفهومی اجتماعی دارد ولی به هر حال سزوار است که یک ساحت را به این نزاع اختصاص دهیم.
ساحت پنجم: اجبار در این ساحت پناه به ساختار ها و نظام های صُلب می آورد. ادبیات های انتقادی و دارک، کتاب های ترسناکی که از سلطه ی ساختارها صحبت می کنند مانند 1984 این نوع از اجبار را به تصویر کشیده اند. در اینجا دوگانه ی رهایی و ساختار به مقابله با هم می آیند. (emancipation & structure) دوگانه ای کاملاً اجتماعی - سیاسی. اگر از اهالی تربیت باشید احتمالاً اسم تربیت رهایی بخش را شنیده اید. تربیتی که باور دارد باید چنگال های قدرت و ساختار را به بچه ها نشان بدهیم و به آنها بیاموزیم چگونه خود را از زیر یوغ آن بیرون بیاورند. ساختار می تواند فرهنگی هم باشد. می تواند حاکمیتی باشد. می تواند بین المللی یا ملی باشد. به هر حال حالتی اتوپیایی از رهایی در اینجا تصویر می شود که حالت دیستوپیایی ساختار را بشکند.
ساحت ششم: در اینجا اجبار راه به دنیای هنر نیز می یابد و پایش به عرصه هایی مانند سازمان، برنامه درسی، توسعه ی فردی و غیره باز می شود. اجبار در اینجا متوسل به مفهوم استاندارد می شود و تلاش می کند نوآوری را از میان بر دارد. (standard & innovation) اجبار سراسیمه می خواهد شرایط را پیش بینی پذیر کند اما نوآوری غیر قابل پیش بینی بودن را ارزش می داند. اجبار به دنبال کلیشه راه می افتد ولی نوآوری و خلاقیت مقابلش می ایستند و او را به نقد می کشند.
ساحت هفتم: شاید ملموس ترین حالت اجبار برای ما همین ساحت آخر است. اجبار پشت مفهومی به نام کنترل پنهان می شود (نمی دانم معادل فارسی کنترل چیست؟ شاید همان اجبار) و در مقابلش مسئولیت پذیری قرار می گیرد. (control & responsibility) جایی که مسئولیت پذیری نباشد به ناچار ابزار های کنترل حاضر می شود. دیده بانی ها، تجسس ها و جاسوسان، و دوربین های تسهیل کننده ی کنترل برای اینکه مبادا کسی دست از پا خطا کند.
اگر تا اینجا با من همراه بوده اید پس می توانیم یک فهم ترکیبی و اصطلاحاً تشخیصی مبهم (characterization) را از کلمه و مفهوم اجبار به دست آوریم. اجبار چیزی است غیر مختارانه، غیر آزاد، نا خود مختار، غیر عاملانه، ساختارمند، استاندارد و کنترل گرانه که تلاش می کند از ما مسئولیت پذیری، نوآوری، رهایی، عاملیت، خود مختاری، آزادی، و اختیار را بگیرد.
با این توصیف اجبار ذاتاً نمی تواند ثمره ی مثبتی داشته باشد. البته زود است تا ادّعا کنیم که اجبار به درد نمی خورد. اما فعلاً فهمیدیم که اجبار حداقل عواقب خطرناکی در پی دارد که مثالهای آن را گفتیم.
دقت کنیم که خشونت چیزی متفاوت از اجبار است. لزوماً اجبار خشن نیست. اما اگر زره پوشید و شمشیر حمایل کرد آن وقت ممکن است دست به خشونت هم ببرد. تمام ساحت هایی که گفته شد می تواند خالی از خشونت باشد ولی همچنان اجباری باشد. کنترل گری با خنده شاید مانند کنترل گری با خشونت نباشد ولی همچنان هر دو به یک اندازه اجباری هستند اما قطعاً متوسل شدن اجبار به خشونت آسیب آن را افزایش چشم گیری می دهد.
ما خواه ناخواه اجبار را لمس کرده ایم و از آن ذاتاً بیزاریم. موهبت گران قیمتی است این نفرت از اجبار؛ اما گاه فراموش می کنیم که اجبار خانه اش از پای بست ویران است و خود دست به اجبار می زنیم. در تعامل خود با کودکانمان، زیر دستان و کارمندان و کارگران در اختیار مان، همسر و شریک زندگی مان، دوستان و اقوام مان، و حتی غریبه ها و دیگران.
ما چرا از اجبار استفاده می کنیم؟
ما باور داریم که رسم و آئین این زندگی اینگونه است که جز این نمی شود رفتار کرد. تا اجبار نکنیم، تا زور بالای سرشان نباشد کار نمی کنند.
ما گمان می کنیم که مجبوریم اجبار کنیم!
راستش را بخواهید اجبار ساده تر است. ماشینی تر و صنعتی تر است. حیوانی تر است. دستور می دهیم تا کاری انجام شود. بررسی می کنیم که کار را انجام داده اند یا نه؛ اگر نداده بودند تنبیه بازدارنده می کنیم و اگر درست انجام داده بودند پاداشی تشویق کننده می دهیم. (من با اصل نظام تشویق و تنبیه مخالفت نمی کنم. جنبه ی اجباری آن را مورد نقد قرار دادم) کُد مورد نظر را وارد برنامه ی فرد می کنیم و انتظار داریم درست عمل کند. استفاده از تطمیع، تخویف، تهدید، تشویق، تنبیه، تنظیم و کلی فعل بر وزن تفعیل دیگر. نهادینه کردن ارزش ها الگوی عملی و تربیتی ما برای هدایت آدم هاست.
ما می خواهیم آدم ها را ببریم به بهشت ولو به زور!!
ما دلمان می سوزد که این کار را می کنیم. مجبور کنندگان، لزوماً، انسان هایی سنگدل نیستند. اتفاقاً اغلب اجبارها که ما تجربه می کنیم از دوستی خاله خرسه هایی نشئت می گیرد که دلشان بیش از اندازه برای ما می سوزد. ما می ترسیم. می ترسیم فرزندمان پایش را کج بگذارد برای همین متوسل به اجبار می شویم. بگذارید مثال تلخی بزنم. ما از ترس اینکه مبادا فرزندمان حرف نا به جایی بزند زبانش را می بُریم. نگران این هستیم که مبادا در چاه بیفتد و با اجبار پایش را قطع می کنیم.
اینکه عدّه ای می گویند لا اقل با اجبار کردن نتیجه می گیریم مانند این است که کسانی بگویند ما با بریدن پای فرزندمان مطمئن می شویم که او داخل چاه نمی افتد و واقعاً هم اینگونه است او دیگر راه نمی رود که بخواهد در چاه بیفتد یا نه.
راستش را بخواهید این ما هستیم که ضعف داریم. کارمندان و دانش آموزان و فرزندان ما مشکلی ندارند، این ضعف ماست که نمی توانیم بدون اجبار ترغیب ایجاد کنیم. هدف وسیله را برایمان توجیه می کند و دست به اقدامی عجیب می زنیم. اما واقعاً هیچ اجبارِ خوبی وجود ندارد؟ آیا همواره نتیجه ی هر اجباری خرابی به بار می آورد؟
ادامه را در قسمت دوم بخوانید
مطلبی دیگر از این انتشارات
پارادوکسی به نام بازی آموزشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
با اتاق فرار آموزشی، قفل اشتیاق دانش آموزان را باز کن!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرگرم آموزی یا آموزش مبتنی بر بازی؟!