من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
او از طریق فیسبوک قاتل برادرش را پیدا کرد
۵ نفر در قایق «به دام افتاده بودند» و یکی از آنها قاتل زنجیرهای بود. تا زمانی که قایق به ساحل برگردد، دو نفر مرده بودند. آنها به مدت دو روز متوالی از نظر روحی و جسمی شکنجه میشدند.
قاتل زنجیرهای با دو قربانی بازی میکرد. هیجان دیدن آنها که برهنه و وحشتزده التماس میکردند برای زندگیشان، برای او سرخوشی بود. بدترین قسمت ماجرا این بود که او از همه چیز قسر در میرفت.

پنی بعد از مهمانی خیر مقدمی برای برگشتن برادرش، تصمیم میگیرد به اتاقش رود و از حس دلتنگیاش وقتی خانه نبود بگوید و اینکه چقدر دلش برای او تنگ شده بود. کریس در رخت خواب است، پنی به سمت او میرود و کمی تکانش میدهد، بدنش جا به جا میشود و پنی میفهمد کسی که در رخت خواب است، کریس نیست و کنارش روی میز ماسکی شبیه چهرهی برادرش؛ پنی با جیغ از خواب بیدار شد.
از زمانیکه تصمیم به پیدا کردن برادرش گرفته بود، هر روز کابوس میدید؛ بعد از تلاش روزانه بالاخره توانسته بود اکانت فیسبوک کسانی که در قایق همراه با برادر و برادر زنش بودند را پیدا و به آنها پیام دهد.
لطفاً پاسخ بده، به تو میگویم چرا به تو پیام میدهم اگر جواب دهید.
چرا جواب نمیدهی؟ چون میدانی چرا به تو پیام میدهم؟
در آمریکای شمالی، قایقی روی آب با پنج نفر به مسیرش ادامه میدهد. یکی از آنها سایلس، 36 ساله و صاحب قایق، 7 بار ازدواج کرده بود و زن ها به او جذب میشدند با اینکه مردی خوش اخلاق نبود؛ با افتخار به پسرانش خاطرات قتل دیگران را تعریف و احساس لذت میکرد: «هشت سالم بود که اولین نفر را در ایستگاه قطار با سنگ کشتم! آن موقع خیلی سنگ پرتاب کردن به سمت دیگران را دوست داشتم.» او و دو پسرش راسل و وینس هم روی قایق با کریس و زنش پتا روی قایق ماهی میگرفتند و روی آتش میخوردند، حمام آفتاب روی قایق را دوست داشتند و برای چند روز خوش گذراندند تا اینکه کم کم حس نیاز به فاصله گرفتن از راسل در نامههایشان هویدا شد.

سایلس با لحنی شل که راسل میفهمید او مست است، به راسل گفت تا در آب بپرد و لنگر را آزاد کند، راسل ترسان از اینکه اگر این کار را نکند، پدرش بلایی سرش میآورد، در آب پرید و لنگری که آزاد بود را به سمت بالا آورد تا به او نشان دهد از قبل آزاد بوده. راسل روی قایق، لنگر در دست، منتظر چک و لقد بعدی پدرش است، پتا و کریس به سمت راسل میروند تا او را از زدن راسل بازدارند که راسل سر آنها فریاد میزند: «شما حق ندارید به من دیکته کنید چطور پسرانم را بزرگ کنم.» و به سمت کریس مشت پرتاب کرد اما کریس جا خالی داد و راسل به طرز خنده داری به زمین افتاد، بعد از اینکه چهرهی بشاش بقیه را دید، درون آب پرید، مانند کوسه دور قایق شنا کرد و چشم از آنها برنداشت. بعد از شنایی طولانی، بالای قایق آمد و به بچه هایش اطلاع داد که راسل و پتا را خواهد کشت.
روز بعد سایلس قصد پیاده کردن آنها را داشت و کرایه ی کامل از آنها خواست: «500 دلارم را بدهید و گورتان را گم کنید.»
اما کریس اعتراض کرد که تا اینجا نصف راه را آمدهاند و باید 250 دلار بدهند؛ سایلس با چماق محکم به سر کریس کوبید، صدای شکستن استخوان و رنگ خون باعث شد تا سرگیجه بگیرد و بیحال شود. چماق سایلس بر اثر ضربات شکست و به او فرصت داد تا با مشت به شکم سایلس بزند. سایلس با چاقو به بدن کریس ضربه زد. سایلس مجبور به پرداخت 500 دلار شد و اوضاع کمی آرامتر. در تمام این مدت پتا به او دلداری میداد که به زودی جایی پیاده میشوند و حال او بهتر خواهد شد. کریس که یک دکتر بود، برای بهتر شدن اوضاع، زخم سایلس را بست و آمپول بی حسی زد.

قبل از رسیدن به یک جزیره ی دور افتاده، سایلس آنها را لخت کرد و به پتا تجاوز کرد.
به جزیره که رسیدند، سایلس آنها را به هم بست، بالای مشماهای مشکی را سوراخ کرد و سر انها را درونش فرو برد. آنها را به قطعاتی سنگین از قایق بست: «خب، ما نزدیک ساحل هستیم، من شما را به پایین پرت میکنم تا به آن برسید، ما هم از اینجا میرویم.» پسرها به هم نگاه میکنند. آنها کیلومترها از ساحل فاصله دارند.

سایلس انها را به آب میاندازد و چند دقیقه صبر میکند تا حباب های روی آب ازبین بروند و به مسیرش ادامه میدهد. «اوکی، مردند.»
«پسرها میدانید که من انتخابی نداشتم، درست است؟ چماقم شکسته بود، چاقویی که با آن به او ضربه زدم هم شکست، از جنگیدن دست کشید. او خیلی راحت میتوانست بر من غلبه کند؛ او میتوانست با داروی بیحسی مرا بکشد و نکشت. پس مجبور شدم او را بکشم. من فرصت های زیادی به او دادم تا اول مرا بکشد. شاید روزی شما را هم بکشم. اوه راستی، مادرتان را هم من کشتم! اگر بهشتی باشد، میتوانید بروید و او را ببینید.»
بعد از ده ماه، بدن کریس و پتا پیدا شد.

پنی، خواهر کریس و نویسندهی کتاب "Dead in the Water" برگرفته شده از این اتفاق، اکانت وینس، یکی از پسران سایلس را پیدا میکند؛ توسط اکانت او، اکانت برادر و پدرش را هم پیدا میکند. او به آنها پیام ناشناس میفرستد و اینکه همه چیز را میداند تا اینکه بعد از روزها، وینس پاسخ پیامش را میدهد که چه میخواهد و منظورش چیست. پنی بلافاصله به پلیس اطلاع میدهد و آنها بعد از 39 سال به دادگاه احضار میشوند. سایلس حالا 75 ساله است. با بدنی مملو از مواد مخدر و نوشیدنی های الکلی، او تصمیم گرفت از راه نخوردن داروهایش و غذا و آشامیدنی، خودکشی کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک برنامه تلویزیونی کرهای به طور تصادفی یک قاتل سریالی شوهر را دستگیر کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ یک نفر از خانوادهای ۶ نفره که توسط شیاطین تسخیر شده بودند (ماجرای واقعی فیلم ترسناک «طلسم»)
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسکویید گیم در واقعیت