«بامیه می‌خوای؟»: مردی ایرانی که با همین سوال، ۳۳ کودک را به قتل رساند

این اولین ضربه‌ای بود که خانوادهٔ حسین پس از ناپدید شدنِ پسرِ ۹ ساله‌شان دریافت کردند. مأمورِ کلانتری گفت که بچه را ندیده، اما در قهوه‌خانهٔ کنارِ میدان، مردی با لباسِ بامیه‌فروشی دیده شده که بچه‌ها را صدا می‌زده.

خانواده با نفس حبس‌شده نشسته بودند. چشمان‌شان در حالِ اسکنِ خاطراتِ محوِ روزِ قبل بود. برخی به آن‌ها دلداری می‌دادند که حسین را پیدا می‌کنند و سالم به خانه می‌آید.

اما هیچ‌کس نمی‌دانست که آن مردِ بامیه‌فروش، اصغر قاتل بود — اولین قاتلِ زنجیره‌ایِ ثبت‌شده در تاریخِ ایران.

اصغر بروجردی
اصغر بروجردی


در سال ۱۳۱۳، وقتی که هنوز واژهٔ «قاتلِ زنجیره‌ای» در زبانِ فارسی جا نیفتاده بود، علی‌اصغر بروجردی، معروف به اصغر قاتل، در میدانِ توپخانه به دار آویخته شد. او در مجموع، ۳۳ پسرِ خردسال و نوجوان را در ایران و عراق به قتل رسانده بود.

او در خانواده‌ای بزرگ شد که سابقهٔ دزدی و بدنامی داشت. از همان کودکی، علاقهٔ خاصی به پسرها نشان می‌داد. در نوجوانی، چند بار به جرمِ تجاوز بازداشت شد، اما چون سنش کم بود، آزادش کردند. بعدها، وقتی دوباره به زندان افتاد، روشش را تغییر داد: هرکسی را که تجاوز می‌کرد، می‌کشت.

او جنازه‌ها را در قنات، چاه، رودخانه یا کوره می‌انداخت. از بچهٔ ۵ ساله تا مردِ ۳۰ ساله، هیچ‌کس از دستش در امان نبود.

اما چرا کسی جلویش را نگرفت؟

گرفتند. اما دیر.
در عراق، ۲۵ کودک را کشته بود. بعد از آخرین قتل، به ایران گریخت. در ایران هم ۸ قتل دیگر مرتکب شد.
او بامیه‌فروش بود. با پسرهای نوجوان ارتباط برقرار می‌کرد، به آن‌ها تجاوز می‌کرد، و بعد جنازه‌شان را دور می‌انداخت.

در یکی از پرونده‌ها، خانوادهٔ قربانی به کلانتری رفتند. مأمورِ کشیک گفت:
«بچه‌تون خودش رفته. این‌قدر شلوغش نکنید.»

پدرِ قربانی، با چشمانِ قرمز، گفت:
«خودش رفته؟ با پای خودش رفته توی قنات؟»

مأمور، بی‌تفاوت، گفت:
«ما که ندیدیمش. اگه جنازه پیدا شد، خبرمون کنید.»

در یکی از قتل‌ها، جنازهٔ بچه در چاهِ خانهٔ متروکه‌ای پیدا شد. اصغر قاتل، همان‌جا زندگی می‌کرد. همسایه‌ها می‌گفتند که شب‌ها صدای گریهٔ بچه‌ها را می‌شنیدند، اما جرأت نمی‌کردند چیزی بگویند.

اصغر قاتل، در بازجویی، گفت:
«آرزو داشتم سرم بالا باشه و همه زیر پام. حالا که طناب دار بالا می‌ره، به آرزوم رسیدم.»

او در دادگاه، با خونسردی، به قتل‌ها اعتراف کرد. گفت که از نگاه کردن به ترسِ بچه‌ها لذت می‌برد. گفت که بعضی‌ها را با طناب خفه کرده، بعضی‌ها را با سنگ زده، بعضی‌ها را با چاقو کشته.

در یکی از پرونده‌ها، پسرِ ۱۰ ساله‌ای که از دستِ اصغر قاتل فرار کرده بود، گفت:
«منو برد توی خونه‌ش. گفت که برام بامیه داره. بعد درو قفل کرد...»

پسر، در دادگاه، گریه می‌کرد. قاضی، با بغض، گفت:
«چرا این‌قدر دیر فهمیدیم؟»
اصغر قاتل، در میدانِ توپخانه، در معرضِ عام به دار کشیده شد. مردم جمع شدند. بعضی‌ها گریه کردند. بعضی‌ها فریاد زدند. بعضی‌ها گفتند:
«این فقط یه نفر بود. اما چند نفر دیگه هنوز آزادند.»

بعد از اعدامِ اصغر قاتل، قانونِ رسیدگی به جرایمِ جنسی علیه کودکان جدی‌تر شد. اما هنوز، خاطرهٔ آن جنازه‌ها در چاه و قنات، در ذهنِ مردم باقی مانده است.

اصغر قاتل، نمادِ نخستین هراسِ زنجیره‌ای در ایران بود.