حکم اعدام فروشنده‌یِ دختری ۵ ساله

مادر ظروف شام را روی میز می‌گذارد. دخترش، همسرش، خودش و یک صندلی خالی. رو به دخترش می‌کند: "کمی هم غذا برای نونو جا بگذار." به صندلی خالی لبخندی تحویل می‌دهد. دخترش با چهره‌ای نگران به مادر نگاه می‌کند.

آنها تمام تلاششان را برای مادر کردند. دکتر تزریق وریدی را برای او امتحان کرد و با همسرش از او فاصله گرفتند تا کمی حرف بزنند.

مادر همراه با تزریق، از اتاق خارج و نزدیک درختان می‌شود: "نونو، کجایی؟"

مادر را ساعت‌ها بعد درحالی پیدا می‌کنند که آمپول در دستانش خون رگ‌هایش را می‌مکد: "نونو، من اینجا هستم. کجایی؟"

اما چه زمانی مادر، به این وضع افتاد؟ همه چیز از یک عروسک نه چندان زیبا با چشمانی بزرگ شروع شد.

اما نه تنها عروسک، بلکه صاحب عروسک هم دیگر پیش مادر نیست. دختری ۵ ساله به نام نونو که برای بیست و یک سال خانواده‌اش را گم کرده است.

از چپ به راست: پدر، نونو، خواهرش و مادرش
از چپ به راست: پدر، نونو، خواهرش و مادرش

خانواده‌ی نونو در آپارتمانی زندگی می‌کنند، صدای تق تق در می‌آید:

"سلااااام، ما همسایه‌ی جدیدتان هستیم؛ این دخترم است!"

"سلام، خوش آمدید! ما پنج سال است اینجا ساکنیم! من هم دختری کوچک دارم؛ در آینده می‌توانند با هم بازی کنند!"

" البته! فقط یک خواهش دارم... ما هنوز وسایلمان را باز نکردیم و غذا سفارش دادیم. دخترم قاشق پلاستیکی‌اش را شکست. قاشق اضافی دارید؟"

"بله بله!"

روز بعد همسایه‌ی جدید، قاشق تمیز را به مادر نونو تحویل می‌دهد و همینطور اعتماد بین آنها شکل می‌گیرد و با گذشت زمان بیشتر می‌شود.

تا روزیکه سادگی نونو باعث می‌شود اسکی چرخ‌دارش را با عروسک قدیمی دختر همسایه تعویض کند. زن همسایه به سمت او می‌آید: " به سمت فروشگاه می‌روم. بیا با هم خرید کنیم."

"فکر خوبی است... به نخ و سوزن برای چشمان عروسکم نیاز دارم."

زن همسایه دخترش را در خانه می‌گذارد و با نونو به فروشگاه می‌رود.

اما مسیر فروشگاه به طرز عجیبی طولانی و طولانی‌تر می‌شود.

نونو از صندلی قطار بلند می‌شود تا به سمت دستشویی رود که زن همسایه با زور بازویش را به سمت صندلی فشار می‌دهد تا از جایش تکان نخورد و پنجره‌ی پهن قطار را باز می‌کند: " اگر جیغ بزنی یا جلب توجه کنی، بدون هیچ مکثی از پنجره بیرون می‌اندازمت. لباس گرمت را هم دربیاور."

زمان سفر ۲۴ ساعت طول کشید و نونو در تمام این مدت از سرما می‌لرزید. نونو مجبور به خیس کردن شلوارش و در مقابل، کتک های همسایه شد.

شاید باور داشته باشید که زندگی انسان‌ها قیمتی ندارد... اما در قاچاق انسان،

کودکان از هر کشوری بین ۴۰ دلار و ۲۵ هزار دلار هستند.

زنان و دختران نوجوان بین ۲ دلارو ۱۲ هزار دلار هستند.

بچه‌ها بین ۱۶۰ دلار و ۷۰ هزار دلار هستند.

آخرین خاطره‌ی نونو با زن همسایه و مردی غریبه بود، زن همسایه فریاد می‌زد: "پسر نبودن او برای من مهم نیست. حداقل ۵۰۰ دلار می‌ارزد."

"باشد، او ۴۹۱ دلار به فروش می‌رسد."

در خانواده‌ی جدید، خانمی پیر اسم او را عوض کرد و به او توضیح داد که برای مراقبت پسرش که قابلیت ازدواج ندارد، خریده شده است.

اما پسرش (حالا پدرخوانده‌ی نونو) از دست مادرش برای این کار عصبانی بود و هرکاری می‌کرد تا از نونو مراقبت کند.

بعد از سال‌ها نونو توسط واسطه ازدواج کرد و بچه‌دار شد.

تصمیم گرفت پدر و مادر واقعی‌اش را پیدا کند، برای همین دکمه‌ی ضبط را زد:

سلام به همه، من به کمکتان نیاز دارم... به نظرم من از بچگی به سرپرستی گرفته شدم. شاید دزدیده شدم بین نوامبر و دسامبر وقتی حدوداً ۵ سالم بود. یادم است آنموقع با پدر و مادرم بودم. آنها به شهری دیگر برای شغلشان نقل مکان و آپارتمانی کوچک را اجاره کردند. من و خواهرم که سه سال از من بزرگتر است با آنها بودیم. مادربزرگم را "آبودا" صدا می‌زدم و مادرم "مایی" و در جایی کوهستانی زندگی می‌کردیم. همین.

بعد از سال‌ها تلاش، خواهر نونو تلفن نونو به او زنگ می‌زند:

"خواهر یادت است وقتی قایم موشک بازی می‌کردیم و من افتادم؟"

"معلوم است، من بودم و تو و عمه‌ی کوچکمان."

"خواهر، ما در طبقه‌ی دوم زندگی می‌کردیم. آیا راه پله‌ها برای من بخاطر سنم عذاب آور بود؟"

"خانه‌ی ما راه پله نداشت. شیب داشت."

نونو قادر به حرف زدن نیست، او خواهرش است! باورش نمی‌شود!

"چرا دنبال من نگشتید؟"

"شوخی میکنی! ما هر روز در پایانه چادر می‌زدیم تا تو را ببینیم."

"باشه... شماره‌ی پادر و پدر را بده تا با آنها حرف بزنم."

"نونو... آنها دو سال بعد از گم شدن تو مُردند..."

نونو سر مزار پدر و مادرش
نونو سر مزار پدر و مادرش

آن شب، نونو تصمیم گرفت انتقام بگیرد.

زن همسایه (هووآ) که الان ۶۰ ساله‌ است در حال بازی با دوستانش دستگیر شد. این اولین دستگیری او نبود؛ او در سال ۲۰۰۴ به همین جرم دزدی و فروختن کودکان دستگیر شده بود و باید ۸ سال در زندان میماند اما سال پنجم آزاد شد. اولین بچه‌ای که فروخت، پسر خودش بود. وقتی برای بار دوم دستگیر شد، با تلاش های نونو به مرگ محکوم شد.

هووآ
هووآ

هووآ در دفاع از خودش: "می‌دانید؟ تمام زندگی من درد است. من ۶۱ ساله زندگی‌ای پر از درد دارم."

نونو: " هووآ سعی دارد ما را قانع کند که او جوانی ۳۰ ساله بود که فکر عواقب کارش را نکرد. او بیش از ۳۰ سال بود وقتی مرا دزدید؛ فکر می‌کند خیلی جوان بوده است؟ هووآ باعث شد تا مادرم در ۳۲ سالگی فوت کند و عقلش را بخاطر گم شدن من از دست بدهد. پدرم معتاد الکل شد. چرا تمام حرف‌های هووآ از درد و رنج می‌گوید و اینکه این کار را برای پول کرد؟ او باعث رنج ما شد. او می‌توانست زندگی شادی داشته باشد و ما باعث رنج‌های او نبودیم. او می‌گوید پسرش را از درماندگی فروخت اما او کار داشت. او تنها راضی نبود. او فقط راهی سریع می‌خواست و حالا بعد از تمام این‌ها، او درخواست بخشش می‌کند؟ بدون هیچ نگرانی‌ای درباره‌ی ۱۱ بچه‌ای که فروخت؟ درحالیکه والدینشان اینجا هستند؟"

۱۹ دسامبر ۲۰۲۴، هووآ به مرگ محکوم شد.