دانشجویان دانشگاه ربوده شدند تا مورد تجاوز گروهی قرار گیرند

می گویند بدن مرده بوی گوشت گندیده می دهد - اما با ته رنگ غلیظ، شربتی و شیرین. این بخش شیرینی است که باعث می شود بیشتر مردم تمایل به استفراغ داشته باشند. اما این روزها از مواد شیمیایی سنگین در سردخانه ها برای خنثی کردن این بوها استفاده می شود - اما در سردخانه کار آسانی نیست.

دانشجویان دانشگاه فیلیپین جشن های آخر هفته را قربانی کردند تا در بیمارستان دانشگاه - داخل سردخانه - کار کنند. یک روز، دانش آموزان با کنجکاوی مشاهده کردند که افسران پلیس به سردخانه می دویدند. آنها دو بدن پوشیده از ملحفه های سفید داشتند. آنها به دانش آموزان هشدار دادند - وحشتناک، خونین بود و یکی از قربانیان شواهدی دال بر مورد تعرض و شکنجه دست کم چند قاتل داشت.

دانش‌آموزان در حالی که برگه را جدا می‌کردند نفس خود را حبس کردند. آنها با وحشت ایستاده بودند تا دوستان دانشگاهی خود را ببینند که روی میزهای فولاد سرد دراز کشیده بودند.

آیلین و اَلِن
آیلین و اَلِن

آیلین و الن برای مطالعه‌ی دروسشان در کافی شاپ قرار گذاشتند. در بین مطالعه، از در و دیوار حرف می‌زنند؛ از معلم‌هایشان، اینکه چه کسی، چه کسی را دوست دارد.

الن: «دیروز سراغ من آمد، می‌خواست دست از سر تو بکشم تا تو را به دست بیاورد.» و آستینش را بالا آورد.

آیلین نگاهی به ساق دست زخمی الن کرد و با تاسف روی آن را نوازش کرد.

از در کافی شاپ بیرون آمدند و به سمت در ماشین رفتند که ونِ آمبولانس ِ پلیس نزدیک آنها ایستاد. 7 مرد درون ون آمبولانس پلیس بودند. دو مرد به سمت الن حرکت و او را داخل ون آمبولانس کردند، انها متوجه افتادن کیف پول الن در صحنه‌ی حادثه نشدند و همزمان دو مرد دیگر آیلین را از شانه گرفتند و در صندوق عقب ونِ الن فرو کردند.

الن و آیلین روبروی مردی با لباس سفید زانو زده اند.

یکی از 7 مرد: «بفرمایید قربان. دختری که می‌بینید همراه پسره بود و برای پیشگیری از مشکلات بیشتر، او را هم همراهمان آوردیم.»

مرد سفید پوش تایید می‌کند: «زیبا هم هست.»

بلافاصله، مرد سفید پوش آیلین را به سمت اتاقی می‌کشاند و در را محکم پشت سر خود می‌بندد. دو مرد از هفت مرد، الن را همراه خود به اتاق مهمان می‌برند و او را کتک می‌زنند. یکی از آنها به الن تیر می‌زند و با ته تفنگ، روی زخم ضربه می‌زند.

«باید الان بکشیم؟ نفس می‌کشد.»

«الان وقت مرگ او نیست.» و تلوزیون را روشن می‌کند.

مرد سفید پوش ساعت یک نیمه شب از اتاق به همراه آیلین بیرون آمد. دستان آیلین محکم به هم بسته شده بود، چشمان سرخش پر از اشک بود و لباسی نداشت. به 7 مرد، یا بهتر است بگویم، 7 پلیس خبر داد: «کارم با دختره تمام شده است. هرکاری می‌خواهید با او بکنید.»

«با این پسر چه کنیم؟»

«او را بکشید.»

7 پلیس بدن های بی‌حال آیلین و الن را در ون های جداگانه برمی‌گردانند. آیلین از پنجره‌ی ون، الن را می‌تواند ببیند که با پلیس‌ها درگیر شده است و ماشین ون، ویراژ می‌رود تا اینکه صدای بلند دو شلیک گلوله توانست ماشین را متعادل نگه دارد؛ دو افسر پلیس بدن بی‌جان الن را مانند یک گونی سیب زمینی روی زمین انداختند و به مسیرشان ادامه دادند. حالا آیلین تنها و ترسیده است. نگاهی به دور و اطرافش کرد، هیچ نشانه‌ای از آدم یا چیزی که بتواند نجاتش دهد نبود. آنها در مزرعه‌ی نیشکر بودند.

7 پلیس به سمت آیلین آمدند: «بیایید همانطور که رئیس با او رفتار کرد، با او رفتار کنیم!» و در آخر، لوله‌ی تفنگ را به سمتش گرفتند.

«خواهش می‌کنم، مرا نکشید. شما آبروی مرا از من گرفتید. لطفا نفسم را از من نگیرید، تنها چیزیست که برایم مانده است.» افسران تفنگ را درون دهانش شلیک کردند تا حرف نزند.



بعد از اینکه نیروهای پلیس شروع به جستجو و تحقیق درباره‌ی الن و آیلین کردند، کیف پول آیلین و پودر سیاه تفنگی روی زمین مشاهده کردند. بعد از کشف مدارک، به طور عجیبی شاهد غیب شدن ستوان سوم و پاک کردن مدارک درون ون آیلین توسط یکی از زندانی‌ها شدند؛ این دستور را فقط یک مرد قدرتمند می‌توانست به یک زندانی دهد.

پودر سیاه تفنگ، متعلق به یکی از افسران پلیس بود. آن افسر پلیس، به دادگاه اعلام می‌کند که او فقط دستور سروان را اجرا کرد و آن سروان، پدر ِ دانش‌آموزی بود که الن را تهدید کرده بود.
در آخر، او به 60 سال زندان محکوم شد تا در سال 2021 در زندان مُرد.