دانشجوی ممتاز برای پنهان کردن اسرار دانشگاهی‌اش، مادرش را با ماهیتابه چدنی به قتل رساند

هر دانشجوی دانشگاه رازهای خودش را دارد و راز سیدنی این بود که دیگر در دانشگاه Mount Union واقع در آمریکا نیست. او از دانشگاهش تعلیق شده بود اما به هیچ کس نمی‌دانست. او در خوابگاهش می‌ماند، وانمود می‌کرد که به کلاس می‌رود، با دوستانش در کتابخانه درس می‌خواند.

او در یک دروغ زندگی می‌کرد تا اینکه مادرش به مدرسه‌اش تلفن زد. او در شرف کشف حقیقت و تمام دروغ‌های سیدنی بود.

سیدنی یک ماهیتابه چدنی سنگین و یک چاقوی استیک برداشت... سلاح‌های قتل مادرش. آیا سیدنی در زمان قتل از نظر قانونی دیوانه بود؟ یا حاضر بود برای حفظ رازش هر کاری انجام دهد؟

سیدنی
سیدنی

آن طرف خط، دو مدیر مدرسه صدای ضربت بلند و پشت سر هم و نفس نفس زدن براندا، مادر سیدنی را می‌شنوند و تماس قطع می‌شود. مدیر با نگرانی دوباره به براندا زنگ می‌زند و کسی گوشی را برمی‌دارد: «براندا حالت خوب است؟ چه صدایی بود؟»

صدایی از پشت خط می‌آید: «من براندا هستم، همه چیز خوب است.»

مدیرها به هم نگاه می‌کنند: «این صدای براندا نیست، سیدنی میدانیم تو پشت خط هستی.»

تماس قطع می‌شود.

براندا
براندا

سیدنی و براندا به هم نزدیک بودند، سیدنی همیشه نمره های بالا می‌گرفت و کمترین نمره‌اش B بود؛ او با بورسیه‌ی ویژه در دانشگاه ممتاز Mount Union قبول شده بود و همه چیز عادی و آرام بود تا اینکه پدر سیدنی از طریق دوست پلیسش باخبر می‌شود که شیشه‌ی خانه‌شان شکسته است، او به سیدنی زنگ می‌زند تا از احوال سیدنی و مادرش باخبر شود و سیدنی به او اطمینان خاطر می‌دهد که همه چیز خوب است تا اینکه پشت تلفن جیغ می‌کشد: «پدر کسی پنجره خانه را شکسته و وارد خانه شده.»

«اوه، آره، پلیس در راه است.»

وقتی پلیس منطقه را بررسی می‌کند، اثری از کسی که به زور وارد خانه شده باشد، نمی‌بینند. سیدنی حال خوبی ندارد: «کسی به زور داخل شده، خیلی خون در زمین ریخته، مادرم گفت بیرون بروم، بیرون.»

پلیس دستان سیدنی را بسته و روی زمین می‌خواباند. روی دستان و پاهای سیدنی اثری از خون می‌بینند. پدر سیدنی به محل حادثه می‌رسد تا براندا را ببیند اما پلیس ها بخاطر صحنه‌ی ناخوشایند جلوی او را می‌گیرند. همسرش روی زمین اتاق خوابشان غرق در خون با 30 زخم عمیق در گردنش طوریکه انگار گردنش سوراخ شده است، قابلمه‌ای چدنی و چاقویی خونی نزدیک سرش. پنجره از داخل به بیرون شکسته شده بود و روی شیشه آثار خون بود؛ پس شکستن شیشه بعد از مورد ضربه قرار گرفتن براندا اتفاق افتاده بود.

دانشگاه سیدنی هر ترم، معدل دانش آموزان را محاسبه می‌کرد و اگر معدل کسی از حدی پایین‌تر می‌بود، امکان استفاده از تمام تجهیزات دانشگاه ممنوع می‌شد تا نمراتش بهتر شوند و اگر ترم بعد دوباره معدل کمی داشت، از دانشگاه به مدت یک ترم اخراج می‌شد و ترم بعد دوباره از اول تمام ترم‌هایی که قبلا هم خوانده بود را می‌گذراند.

سیدنی برای یک ترم از دانشگاه اخراج شده بود و کسی از خانواده نمی‌دانست تا اینکه پس از 2 ماه به خانه برگشت و هفت روز بعد، مادرش را کشت. پدر سیدنی برای پرداخت شهریه به سایت دانشگاه رفت اما صفحه باز نمی‌شد، به دانشگاه زنگ زد تا ببیند مشکل از کجاست که به او گفتند دخترش برای دو ماه دانشگاه نخواهد آمد و نیاز به پرداخت شهریه نیست؛ پدر سیدنی ماجرا را به همسرش گفت و قرار شد با هم حرف بزنند و فردای آن روز براندا به دانشگاه زنگ می‌زند که کمی با مدیران حرف بزند شاید بتواند انها را به بازگشت سیدنی راضی کند که کشته می‌شود.

در دادگاه، سیدنی دلیل کشتن مادرش را دیوانگی می‌داند اما روانپزشک دادگاه ادعایش را رد می‌کند چون او بود که شیشه را شکست و با تلفت حرف زد که اعمالی آگاهانه است و سابقه‌ی بیماری روانی نداشته است.

درآخر، سیدنی 23 ساله گناهکار شناخته می‌شود و تا آخر عمرش در ززندان خواهد ماند.