من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
دختری 7 ساله با دهانی پر از سیمان به قتل رسید
بدن بیجان هِوِن روی سنگ ها افتاده است، خواهر 3 سالهاش او را میبیند و به سراغ عمهاش میرود: «عمه، هِوِن آنجا خوابیده است.»
عمهی هون و همسایهها او را به معبد بودا میبرند تا با آب مقدس درمان کنند. حرفهای زیادی بین آنها رد و بدل میشود: «هِوِن حتما از تاب افتاده و مُرده.»
«موافقم، نگاه کن. همه جای بدنش زخمی است و رد سنگ و چوب... باورپذیر است چون پایین تاب سنگهای زیادی است.»
اما سوال اینجاست: اگر از تاب افتاده که منجر به مرگش شده، آیا استخوانی نمیشکست؟ یا مو برنمیداشت؟ چرا هیچ رد خون زیادی روی بدنش نیست؟ فقط یک انگشت خون پشت لباسش میبینیم. چرا درون دهان دختر سیمان است؟ پس یعنی او از روی تاب افتاده و گِل روی زمین را خورده؟ با عقل جور درنمیآید... چطور رد دست روی گردنش را توجیح میتوان کرد؟
همسایهها توضیح میدهند: «برای درمانش، به او سیمان خوراندیم.»
و حالا مادر هون دنبال حقیقت است.

مادر هون، در داخل اتاق جراحی است که تلفنش زنگ میخورد. زنگ را نادیده میگیرد تا قطع شود. اما دوباره زنگ میخورد، مادر هون، پرستار را صدا میکند تا گوشی را بیرون از اتاق عمل جواب دهد. پرستار بعد از چند دقیقه وارد اتاق عمل میشود: «باید همین الان خانه بروی. اضطراریست. دخترت مریض است.»
«واقعا؟ صبح امروز سرحال و خندان بود!»
با این حال کارش را رها و با اولین تاکسی خودش را به خانهی مشترک میرساند. خانهای بزرگ که در آن خانههایی کوچک و جدا از هم برای اجاره هست اما دستشویی آنها در حیاط و اشتراکیست. دور و بر را نگاه میکند، اثری از هون نیست. او را صدا میکند و جوابی نمیشنود. گِتنِت از بزرگترین خانه بیرون میآید، مادر هون از صاحبخانه میپرسد: «هون کجاست؟ بقیه کجا هستند؟»
گتنت به چشمانش نگاه نمیکند، روی مبل مینشیند و جوابی نمیدهد. یکی از کفشهای هون را در اتاق گتنت میبیند.
«چرا حرفی نمیزنید؟ چه اتفاقی افتاده؟ شما تنها بالغ در خانه هستید. همه سرکارند.»
گتنت با گیجی پاسخ میدهد: «چی؟... ها؟...»
دستهای گتنت که مدام درون جیب شلوارش تکان میخورد، نظرش را جلب میکند. بعد از اصرار فراوان، گتنت لباس عزا میپوشد تا او را پیش دخترش در بیمارستان ببرد.
به بیمارستان میرسند، مادر هون به دخترش نگاه میکند.
سه ماه بعد تصمیم میگیرد با خبرنگارها صحبت کند:
«عضلات اندام تناسلی دخترم پاره شده بود در حدیکه تنها ستون فقراتش قابل مشاهده بود... دخترم نه تنها کشته شده بود، بلکه با طرزی وحشتناک مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. او نمیتوانست فریاد بزند. این رفتار بیرحمانه ایست... کسی نمیتوانست صدای او را بشنود بخاطر مقدار زیادی سیمان که در دهانش بود... دخترم... برای رشد و تربیت او خیلی زحمت کشیدم که میگفتند بالاخره درحال بزرگ شدن است -هون بخاطر اندام کوچکش به 5 ساله ها شباهت بیشتری داشت با اینکه 7 سالش بود.- با خودم میگفتم من درحال بزرگ کردن دوستم هستم. برای او زندگی میکردم. الان حالم خیلی بد است.»

در روز حادثه، هون از دستشویی عمومی بیرون میآید تا آب برای شستن خودش بردارد که گتنت را میبیند. گتنت مخلوط خاک، سنگریزه و آب را درون دهان هون میریزد و همانجا او را میکشد. جنازه را در سطل میاندازد و با دستمال مرطوب، بدن هون را از خون پاک میکند. با تیغ، سراسر بدنش را زخمی میکند تا مثل زخمهای ناشی از شاخهی درختان شود.
گتنت به زندان انداخته میشود اما بعد از سه روز، موفق به فرار از زندان میشود. پلیس به مادر هون اطلاع میدهد: «بله، او قاتل بود اما الان از زندان فرار کرده است و به شما پیشنهاد میکنیم از هند بروید چون قصد قتل شما را دارد.»
حالا تمام همسایهها قاتل بودن گتنت را انکار میکنند. همسر گتنت با لبخندی ملیح به سوالات دربارهی قتل هون پاسخ میدهد: «مادر هون، حقیقت را نمیگوید. من در شبکههای احتماعی هستم چون هرچیزی که او میگوید دروغ است و این مرا اذیت میکند.»
«پس به نظرتان چه بلایی سر هون آمد؟»
«نمیدانم. فقط خدا میداند.»
گتنت دوباره دستگیر شد و برای 25 سال در زندان خواهد بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سارای سه ساله: هیولا تو اتاقمه
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک برنامه تلویزیونی کرهای به طور تصادفی یک قاتل سریالی شوهر را دستگیر کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
سر بریدهای که به نردههای مدرسهای در ژاپن فرو رفته و یادداشتی در دهانش است: «بیا بازی کنیم»