من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
دختر نوجوان پس از کتک زدن یک مادر جوان تا سر حد مرگ، با پلیس شوخی میکند
زنی به نام اشلی با جراحات عجیب وارد اورژانس میشود. کبودیهایی در سراسر بدنش، جای خراش روی زانوها و جای گازگرفتگی روی صورتش.
توضیحات او، پرستاران را قانع نمیکند. تنها پاسخی که برای آنها منطقی است، سوءاستفاده شدید و ضرب و شتم است.
آنها با پلیس تماس میگیرند تا گزارش دهند و تا پایان شب، بیمار مرده است.
حالا پلیس باید تحقیقات را انجام دهد - دوست پسر او. شریک رابطهاش از محل کار. دوست دختر معشوقهاش. و حتی خواهر کوچک ۱۷ سالهاش.
۴ نفر مختلف با ارتباط با اشلی.
۴ واکنش متفاوت به خبر مرگ او.
و ۲ نفر مسئول قتل او.

به نظر شما، چه واکنشی عادی به نظر میرسد وقتی پلیس در خانهتان را میزند و خبر مرگ هووی شما را میدهد؟ دو زن جلوی در هستند، یکی 27 ساله به نام اِنتِنِتا و ان یکی، خواهر شوهر او، جنین 17 ساله.

«سلام، پلیس هستم. آیا شما انتنتا هستید؟»
«بله، سلام؟»
«آیا شما از واقعهای که اتفاق افتاد خبر دارید؟»
«بله، چطور؟»
«کسی به ما دربارهاش زنگ زده، ما هم شروع به تحقیق کردیم. به نظرم خانوم مدنظر شما، مُرده است.»
جنین که تا حالا ساکت بود، چشمانش گشاد شد: «مرده؟»
«بله، و ما میدونیم قبل از مرگ او، درگیریای رخ داده بود.»
«اما درگیریای دو طرفه بود، ما قاتل نیستیم. من فقط افسردگی دارم.»
«میفهمم ولی باید با شما حرف بزنیم.»
«باشه.»
انتنتا و دانیل برای 5 سال با هم بودند و بچه دار شدند تا زمانیکه دانیل نگاهی به رابطهشان کرد و تصمیم گرفت به فکر کسی دیگر باشد چون در عمل، رابطهای نزدیک با انتنتا نداشت و فرض را بر این گرفت که به زودی از هم جدا خواهند شد.
رابطهی جنین و انتنتا به هم خیلی نزدیک بود، در حد دو خواهر همه چیز را به هم میگفتند. روزی در آشپزخانه جنین سر حرف را باز کرد: «نزدیک بود یادم برود، دانیل به تو خیانت کرده است!»
انتنتا نگاهی به خودش کرد، او مادری خانهدار با یک بچه بود و شوهرش با مدیر جایی که در آن کار میکرد رابطه داشت.
جنین و انتنتا در اتاق های بازجویی مجزا هستند. جنین در اتاق تنهاست و آواز میخواند، خوشحال و سرحال است. در باز میشود. پلیسها انطرف میز مینشینند: «خب بگو چه اتفاقی افتاد؟»
«خب، میدونی جمع دخترونه میطلبه باهاشون رو راست باشیم! هوم؟»
«بله، درسته! اگه اینطوری نباشه میشه خیانت که!»
«بله، منم همین رو میگم برای همین به اشلی قضیه رو گفتم... اینکه شوهرش داره بهش خیانت میکنه.»
«شوخی میکنی! دیگه چی؟»
«نه باور کنید درسته، داداش من هرکاری هم بکنه بالاخره یه مرده! منظورمو که متوجه میشید؟! [زیر لب میخندد]»
«وای آره از دست این مردا! دیگه چی؟»
«بعدش فهمیدم هووی زن داداشمم داره خیانت میکنه! وای که چقدر خندیدم!»

«ای وای!»
«بعدش تصمیم گرفتیم گوشی داداشم رو یواشکی وقتی خوابه برداریم و به هووش پیام بدیم بیاد پشت خونه. تا مارو دید، شوکه شد! بیچاره فکر میکرد نیاز مردونه داره داداشم!»
«پس گولتونو خورد!»
«اوه آره، همون موقع من و انتنتا ریختیم سرش، من به پشتش محکم با پام زدم و زن داداشم با مشت به سر و صورتش.»
«وای چقدر عصبانی!»
«موهاشم کشیدیم و تا میخورد زدیمش. بعدش گوشیش رو ازش گرفتیم و تهدیدش کردیم که رابطش با برادرم رو به نامزدش میگیم.»
«بعدش چی شد؟»

«بعد از دعوا، به خونه برگشتیم و او هم دنبالمون اومد تا گوشیش رو بگیره، دنیل رو بیدار کردیم تا گوشیش رو بهش بده. دلمون شکسته بود از این عمل دنیل. او باید نقشش رو به عنوان هوو خوب بازی میکرد؛ منظورم اینه اگه میخوای هوو بشی، باید بدونی چجوری دعوا کنی.»
افسر پلیس آهی بلند میکشد و به دستان جنین دستنبند میزند: «شما و انتنتا به جرم قتل و دزدی بازداشتید.»
«چی؟ من... من توی زندان؟... نه... فقط یه لحظه گوشیشو برداشتم تا به نامزدش زنگ بزنم و بعدش گوشیشو گرفت.»

«آیا از دادن گوشیش به شما راضی بود؟»
«نه.»
«پس دزدی کردید.»
بعد از دستگیری انتنتا و جنین، دنیل با حالی نزار از پلیس میپرسد: «حالا من چکار کنم؟ من عاشق اشلی بودم. قرار بود با هم باشیم.. حالا چکار کنم وقتی او نیست؟»
هر کدام (انتنتا و جنین) به 20 سال زندان محکوم شدند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معلم کرهای پس از اینکه دانشآموز ۸ سالهاش را برای «میخواهم با کسی بمیرم» با چاقو به قتل رساند، خندید
مطلبی دیگر از این انتشارات
شوهر فرانسوی با مواد مخدر، همسرش را ۱۰ سال در معرض آزار جنسی ۷۲ مرد قرار داد
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواهر میفهمد برادرش، قاتل مادرشان و با مغزش بازی کرده است