من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
زینب، کشته و پرتاب شده در زباله - بدترین قاتل سریالی پاکستان دستگیر شد
این اولین ضربهای بود که خانوادهٔ زینب پس از مفقود شدنِ او دریافت کردند. صاحبِ مغازه گفت که او را شخصاً ندیده است، اما دوربینهای مداربستهٔ بیرونِ مغازهاش دارد.
خانواده نشسته بودند و نفسِ خود را حبس میکردند — چشمانشان در حالِ اسکنِ فیلمِ بیکیفیتِ دوربینِ مخفی بودند. برخی از دیگران به آنها دلداری میدادند که زینب را در فیلم پیدا میکنند و سالم به خانه میآید.
رویِ صفحهنمایش، زینبِ ۷ ساله را با کتِ صورتیاش دیدند که دست در دستِ مردِ غریبهای راه میرفت. آن مردِ عجیب کسی نبود که خانواده میشناختند. او بدترین قاتلِ سریالیِ پاکستان بود.

در سال ۲۰۰۵، یکی از خبرنگارانِ پاکستان ادعا کرد که یکی از بزرگترین وقایعِ شهر، یعنی سوءاستفاده از بچهها، بهمدت ۹ سال مخفی نگه داشته شده است. بیش از ۴۰۰ ویدئو از شکنجهٔ بچهها، جیغ و گریهٔ شدیدِ آنها، استفاده از تبر، تفنگ و وسایلِ دیگر، سر و ته آویزان کردنِ قربانیان و ضربه زدنِ شدید به سرِ آنها برای کشتنشان خبر میداد. بچههایی که بیشترِ شهروندان آنها را میشناختند.
تمامِ این شکنجهها در خانهای خرابه با علامتِ «ورود ممنوع»، نزدیکِ ایستگاهِ پلیس انجام میشد. اگر بچهای زنده میماند، او را تهدید به شکنجهای وحشتناکتر میکردند تا حرفی نزند و بعد به پدر و مادرش برمیگرداندند. آنها از ویدئوهایی که ضبط کرده بودند، برای تهدیدِ بچهها استفاده میکردند تا هر مقدار پولی که میخواستند از آنها بگیرند. یا خودِ سوءاستفادهگران، با ویدئوی بچهشان به خانهٔ پدر و مادر میرفتند و با تهدید به پخشِ عمومیِ آن، از آنها پول میگرفتند.
اما چرا پدر و مادرها سراغِ پلیس نرفتند؟
رفتند. اما پلیس هیچ کاری برای آنها نکرد. سوءاستفاده از بچهها در پاکستان، در آن زمان، قانونی بود.
بهطورِ متوسط، ۲۸۰ کودک موردِ سوءاستفاده قرار گرفتند و پاسخِ پلیس این بود:
«باشه، باشه... دوباره از یه بچه سوءاستفاده شده. یه کیسِ جدید برامون بیارید.»
پدر و مادرها ایستگاهِ پلیس را سنگباران کردند و دمپایی به سمتشان پرتاب میکردند. در مقابل، پلیس با گازِ اشکآور و باتوم به آنها حملهور شد.
وزیرِ قانون واکنش نشان داد:
«در موردِ سوءاستفادهٔ بچهها، تا الان هیچ گزارشی به دست ما نرسیده. احتمال میره برای گرفتنِ زمین، خواستهان تهمتی به هم وارد کنن.»
پدر و مادرِ زینب در حج بودند و عموی زینب از او مراقبت میکرد. پدرِ زینب گوشی را جواب داد:
— «منظورت چیست؟ الان به من چه میگویی؟ چرا کسی با او نبوده؟»
— «شما همانجا در مکه دعا کنید. ما تمامِ کاری که از دستمان برمیآید، انجام میدهیم.»
صورتِ گریانش را به سمتِ همسرش برگرداند:
— «زینب گم شده است...»
مادرِ زینب در مکه و مدینه دست به التماس برداشت، تا جایی که به زمین افتاد. او برای به دنیا آوردنِ زینب سختیهای زیادی کشیده بود و بهمحضِ زایمان، باید به ICU میرفت. حتی نتوانست تا دو هفته، زینب را در آغوش بگیرد.
هرچه زینب بزرگتر میشد، توجهِ اطرافیان بیشتر به لباسهای صورتیاش جلب میشد.

زینب یک دفتر خاطره داشت:
من یک دخترم، اسمم زینب است و اسم پدرم امین. من 7 سالهام. من در شهر Kasur زندگی میکنم. من دختر خوبی هستم و عاشق انبهام!
تمامِ مردم از خانههایشان با عکسِ زینب بیرون آمدند، ماشینِ پلیس را به آتش کشیدند و دست به اعتراضِ شدید زدند، تا اینکه در سالِ ۲۰۱۶ برای اولینبار، سوءاستفاده از بچهها در پاکستان غیرقانونی اعلام شد.

پنج روز بعد، بدنِ بیجانِ زینب لابهلای تپهای از آشغال پیدا شد. قاتلِ او، عمران علی، بدنِ او را دور انداخته بود — فقط ۱۰۰ متر با خانهٔ زینب فاصله داشت.
عمران علی، مداح بود. او بر سرِ قبرِ بچههایی که خودش کشته بود، ابرازِ تأسف میکرد. از بالای پشتبامِ خانهاش، که رو به مدرسهٔ دخترانه بود، دخترانِ کوچک را با دقت زیرِ نظر میگرفت. او مسئولِ بیشترِ سوءاستفادهها بود.

در آخر، عمران علی در معرض عام به دار کشیده شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
همسرش در قطارِ درحال حرکت، ناپدید شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
قاتل، پس از زنده پیدا شدن قربانی ۸ ساله، زجه میزند
مطلبی دیگر از این انتشارات
من 7 سال با یک قاتل سریالی ازدواج کردم! کمکم کنید!