من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
مانکن نوجوان از شاهزادهی مالزیایی فرار میکند
زیبایی مانوهارا در مالزی، مثل زیبایی آنجلیناجولی در آمریکا میماند.

در آگوست ۲۰۰۸، مانوهارا به مهمانی ثروتمندان سیاسی مالزی دعوت میشود. مادر مانوهارا یکی از بهترین شبکههای ارتباطی را برای خود و دخترش ساخته است.
مانوهارا با متانت، دسرش را تمام میکند و سرش را بالا میگیرد. خانومی به او خیره شده است: "موافقم. دختر خوبیست. مراسم ازدواج بیست و ششم این ماه خواهد بود."
مانوهارا لبخند میزند: "با من هستید؟ منظورتان را متوجه نشدم."
یکی از کارکنان، دعوتنامهی عروسی خودش را به مانوهارا میدهد!
"اوه... نه... با تمام احترام خانم، ولی به نظرم دختران دیگری برای این کار مناسب هستند."
نگاهی به شاهزاده که تا الان کنارش نشسته میاندازد. هیچ اثری از نگرانی یا تعجب در چهرهاش نمیبیند.
مادر شاهزاده رو به مانوهارا میکند: "تو این هفته با پسرم ازدواج میکنی. رد این عمل باعث خجالت خانوادهی سلطنتیست و هیچکس این خانواده را خجالتزده نمیکند."
شاهزاده، از خانوادهی ثروتمند کِلانتِن به نام محمد فخری پترا. یکی از شاهزادههای مالزی و برادر محمد پنجم است.

۲۶ آگوست ۲۰۰۸، مانوهارای ۱۶ ساله با محمد ۳۰ ساله ازدواج میکند.


مانوهارا و همسرش وارد مهمانی سلطنتی میشوند. او با لبخند با مهمانان احوالپرسی میکند و از دیدن دوبارهی تاجر خوشحال میشود. اما تاجر احساس میکند مانوهارا درحال فرو کردن چیزی در دستش است. تاجر احساس ناراحتی میکند، تا اینکه با چهرهای نگران به سمت مهمانان دیگر میرود. تاجر کاغذ مچاله شده در دستانش را باز میکند: "کمکم کن".
بعد از مهمانی، مانوهارا و محمد وارد قصر میشوند. خدمتکاران لباس راحتی به مانوهارا میپوشانند و او کنار تخت دونفره روی زمین میخوابد تا رابطهی جنسی با محمد نداشته باشد.
چند ماه بعد، برای عیادت پدر محمد به سنگاپور میروند و در هتلی مدرن اقامت میکنند. مانوهارا همراه چند محافظ وارد آسانسور هتل میشود: "دوربینهای مخفی اینجا همه چیز را ضبط میکنند و ما دیگر در مالزی نیستیم." دکمهی خطر آسانسور را فشار میدهد و دقایقی دیگر پلیس، همراه با مادر مانوهارا و دوست تاجرش در سنگاپور حاضر میشوند. آنها جلوی محمد را از کشیدن مانوهارا به سمت خود میگیرند.
مانوهارا پاسپورتش را به پلیس نشان و توضیح میدهد که شهروند آمریکاست.
در ادارهی پلیس مانوهارا همه چیز را تعریف میکند: " بعد از اولین فرارم، محمد به مادرم زنگ زد و با زبانی چرب اعتراف کرد که با من بد برخورد کرده است و مادرم مرا راضی کرد که با هم به دیدار شاهزاده برویم. اما وقتی سوار جت شدم، محافظ ها مرا به داخل کشیدند و خانوادهام را جا گذاشتند... بعد از آن، تجاوزها بیشتر شد و محمد مجبورم میکرد در خانه به طور برده وار کار کنم تا یک روز سیگار به دست به سمتم آمد. درحال اتو کردن لباسش بودم. اتو را از دستم گرفت و روی ران پایم فشار داد، جیغ کشیدنم با احساس فشار سیگارش روی پیشانیام بیشتر شد.

همان شب، به من مواد بیحس کننده زد طوریکه همه چیز را حس میکردم، اما قدرت حرکت نداشتم. تیغش را به سمت سینهام نزدیک کرد و آرام آرام شروع به خط خطی کردن. احساس درد و ناتوانی میکردم."

در آخر؛ با درگیر کردن دولت آمریکا، سنگاپور و مالزی مانوهارا موفق به آزادی شد روی کارش به عنوان مانکن تمرکز کرده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکم اعدام فروشندهیِ دختری ۵ ساله
مطلبی دیگر از این انتشارات
به برده گرفتن 100 زن در «مزرعهی تخمک انسان»
مطلبی دیگر از این انتشارات
پروندهی کلثوم اکبری، قاتل زنجیرهای سالمندان تهران