معلم کره‌ای پس از اینکه دانش‌آموز ۸ ساله‌اش را برای «می‌خواهم با کسی بمیرم» با چاقو به قتل رساند، خندید

دو نفر به اورژانس منتقل می‌شوند. پزشکان و پرستاران سؤالی نمی‌پرسند چون تنها هدف آنها، نجات این افراد است.

هر دو از زخم‌های چاقو رنج می‌برند. متأسفانه، فقط یکی از آنها زنده می‌ماند. هانول 8 ساله، بر اثر ضربات متعدد چاقو به گردن، پشت و سینه‌اش فوت می‌کند.

با این حال، زن 48 ساله زنده است.

پرستاران با اطلاعات کمی که دارند، حدس می‌زنند چه اتفاقی افتاده است. زن مسن‌تر معلم و دختر ۸ ساله در مدرسه ابتدایی خود مورد حمله قرار گرفته است.

شاید، یک دیوانه چاقو به دست، مخفیانه وارد مدرسه شده و به دختر کوچک حمله کرده است. شاید، معلم سعی کرده از دانش‌آموز خود محافظت کند اما در این حین چاقو خورده است.

اما وقتی معلم از خواب بیدار می‌شود ... او می‌خندد.

او ریزریز می‌خندد و پرستاران نمی‌دانند باید چه واکنشی نشان دهند.

او هانول 8 ساله را کشته و ظاهراً خوشحال است. راضی. از هیجان گیج و منگ.

هانول
هانول

بعد از اتمام کلاس، معلم هانول را به سمت راهرو هدایت می‌کند تا به کلاس‌های بعد از مدرسه‌اش برود، مادربزرگش برای ده دقیقه جلوی در راهرو منتظر او می‌ماند اما هانول هیچوقت به در خروجی نمی‌رسد.

کارکنان مدرسه، پلیس، مادربزرگ و پدر هانول، تمام مدرسه‌ی خالی را می‌گردند. زیر میزها، سلف مدرسه، کلاس‌ها و ... اما هانول غیبش زده است. مادربزرگ از طریق برنامه‌ی ردیابی‌ای که روی گوشی هانول نصب کرده بود، صدای آژیر گوشی هانول را بلند می‎‌کند تا راحت‌تر او را پیدا کند اما آن طرف خط، صدای باز شدن زیپ کیف هانول و دکمه‌های گوشی هانول می‌آید، کسی در کشویی‌ای را باز و بسته می‌کند که به گوشی هانول دسترسی دارد و مدام صدای آژیر را قطع.

مادربزرگ برای بار دهم طبقه‌ی دوم مدرسه را جستجو می‌کند که چشمش به در کوچکی می‌افتد، بالای در نوشته شده است: «اتاق صدا و تصویر»

این اتاق را همه‌ی مدرسه های کره دارند. اتاقی که معلم ها دانش آموزان را برای دیدن کلیپی مرتبط با درسشان یا شنیدن سخنرانی می‌برند. همیشه درِ این اتاق قفل است تا دانش‌آموزان به آن سرک نکشند.

دستگیره‌ی در را می‌چرخاند و در بدون نیاز به کلید، باز می‌شود. اتاق کاملاً تاریک است. با چراغ گوشی، اتاق را می‌گردد تا به یک کمد نسبتاً بزرگ می‌رسد. درون کمد پاهای بزرگ یک زنِ خوابیده است. چراغ گوشی‌اش را بالاتر می‌برد که با دیدن سر خونین زن، گوشی از دستش می‌افتد. با نفسی عمیق گوشی را از زمین برمی‌دارد تا چهره‌ی زن را ببیند: «آیا نوه‌ام را دیده‌اید؟ اسمش هانول است.»

زن پاسخ می‌دهد: «نه.»

چند دقیقه‌ی بعد پلیس به اتاق صدا و تصویر می‌رسد اما در اتاق از پشت قفل شده است.

هر مدرسه‌ای در کره، داستانی درباره‌ی روح در مدرسه دارد و داستان این مدرسه، معلمی است که همه با دیدنش ساکت می‌شوندو رو به دیوار می‌ایستند. او کاتر در دستش را باز و بسته می‌کند.

پلیس بالاخره در را باز می‌کند، معلم ترسناک و هانول با هم در کمد، در خون غلتیده و بی‌هوش هستند. او با چاقو سمت چپ گردن هانول، سینه و شانه‌اش را مورد شتم قرار داده بود. روی گردن معلم هم اثری از چاقوی خودش بود.

هانول یک ساعت بعد در بیمارستان، مُرده اعلام و معلم به ICU برده شد. معلم بعد از شنیدن این خبر، به قهقهه می‌افتد. قهقهه‌ی معلم انگیزه‌ پرسش و پاسخ به پلیس‌ها از معلم می‌دهد:

«آیا هانول را میشناختی؟»

«نه.»

«پس چرا او را کشتی؟»

«من فقط می‌خواستم همراه با کسی بمیرم.»

«چطور او را کشتی؟»

«بعد از تمام شدن کلاسش، به او گفتم که باید کتابی بخواند تا مادربزرگش از راه برسد و در اتاق صدا و تصویر خفه‌اش کردم و به او چاقو زدم.»

«کار دیگری هم کرده‌ای؟»

«4 روز پیش وسط کلاس به زمین خیره شده بودم و به این فکر می‎‌کردم که چرا فقط من باید افسرده باشم که یکی از معلم ها وارد کلاس و نزدیک من شد، دستانش را از پشت گرفتم و یقه‌ی لباسش را از پشت کشیدم تا خفه شود... معلم هم به مدیر گزارش می‌دهد و مدیر پیشنهاد می‌کند تا 6 ماه مرخصی درمانی بگیرم، اما بعد از 20 روز برگشتم.»

نه دانش آموزان و نه بقیه‌ی معلم ها دلیل رفتار عجیب او را نمی‌فهمیدند. او قبل از این 20 روز، معلمی مهربان و چند جایزه به عنوان بهترین معلم برده بود.

حالا معلم تا آخر عمرش در زندان خواهد ماند.

مردم هم به نشانه‌ی احترام، کنار دروازه‌ی مدرسه گل و اسباب بازی به یادگار گذاشتند