من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
همسرش در قطارِ درحال حرکت، ناپدید شد

«من به سمت سرویس بهداشتی میروم و زود میآیم.»
شوهر جیا چشمانش را باز و موبایلش را روشن میکند؛ ساعت 1 نیمه شب است. پتویش را کنار میزند تا جیا را همراهی کند. آنها در قطاری هستند که شبانه به سمت خانهشان میرود.
«نه، اشکالی ندارد. بلند نشو. تلفن همراه دارم. زود برمیگردم.»
او به سمت دستشویی حرکت می کند - مراقب است که هیچ یک از مسافران دیگر بیدار نشوند. او از پله های تخت دوطبقه پایین می رود و از راهرو تا دستشویی تعادلش را برقرار می کند.
صدایی بلند شوهر جیا را از خواب میپراند. 1 و نیم نیمه شب است و هنوز جیا از سرویس بهداشتی برنگشته است. او قبل از اینکه به راهبر قطار خبر دهد، کل واگن را جست و جو میکند: «شما باید کمکم کنید، همسرم گم شده است.»
راهبر قطار لبخندی تحویلش میدهد: «مسخره بازی در نیاور! هیچکس در قطار درحال حرکت گم نمیشود!»
«منظورت چیست؟ چطور گم شده است؟ او همراهت بود و الان نیست؟» راهبر قطار با تعجب میپرسد.
«این معنی گم شدن است! همسرم گم شده، باید کمکم کنید تا پیدایش کنم.»
آنها زیر هر میزی را میگردند، داخل هر واگن و محوطهای میشوند، جیا را پیدا نمیکنند.

«جیا اینجا هستی؟ چیزی بگو.» همسرش همزمان با صدا زدن او، به گوشی همراه جیا زنگ میزند و کسی پاسخگو نیست. راهبر قطار چراغ قوه را به سمت صورت مسافران میگیرد تا همه شناسایی شوند. هرچه زمان بیشتر میگذرد، سوالات راهبر قطار مشکوک تر میشوند: «زندگی خوبی با هم داشتید؟ چرا همراه همسرت به سرویس بهداشتی نرفتید؟ اگر میدانی کجاست، همین الان بگو و وقت من را تلف نکن.»
شوهر جیا با اخم جواب میدهد: «میدانی چیست؟ من بدگمانتر از تو ندیدهام... نگاه کن. تا الان 58 بار به او زنگ زده ام و نگران او هستم. چرا باید به او آسیبی بزنم؟»
«مطمئنید با شما به قطار آمد؟»
شوهر جیا فریاد میزند: «معلوم است که آمد!»
به سمت سرویسهای بهداشتی میروند. در همان دستشوییای که جیا از آن استفاده کرد، قفل است.
راهبر قطار با صدای بلند حضورشان را اعلام میکند: «ما میخواهیم در دستشویی را باز کنیم. آماده باشید.» تا اینکه صدای باز کردن قفل از آنطرف در را میشنوند. مردی پنجاه ساله از دستشویی بیرون میآید. به چشمان لی (شوهر جیا) خیره میشود و به راه خودش ادامه میدهد.
لی سریع به سمت در دستشویی میرود و تا آخر بازش میکند. هیچ چیز مشکوکی نمیبیند.

بعد از ساعتها، لی به شنیدن صدای بوق آزاد و نا امید شدنش، عادت کرده بود.
دست چپ، دکمهی تماس، موبایل به سمت گوش، بوق آزاد، تماس صوتی، قطع تماس.
دست چپ، دکمهی تماس، موبایل به سمت گوش، بوق آزاد، تماس صوتی، قطع تماس.
دست چپ، دکمهی تماس، موبایل به سمت گوش، بوق آزاد، تماس صوتی، قطع تماس.
دست چپ، دکمهی تماس، موبایل به سمت گوش، بوق آزاد: «بله؟»
صدای یک مرد است. لی بهت زده است: «سلام، ببخشید قربان...»
«همسر شما در بیمارستان است. خودتان را به اینجا برسانید.»
لی با شنیدن نالهی جیا نزدیکش میشود: «آرام باش، همه چیز خوب است. میدانم پای چپت درد میکند اما یادت باشد دکتر چه گفت... همه چیز در سرت است عزیزم. به درد بگو که واقعی نیست چون... دیگر پای چپ نداری.»

جیا به خودش نگاهی میاندازد. دست چپ، ران چپ و پای راست ندارد. بعد از 190 روز خوابیدن روی تخت بیمارستان، لی از جیا میپرسد که چه اتفاقی برایش افتاد.
بیم دو کوپه که سر راه جیا بود، روی زمین، دریچهای قرار داشت. برای مسئولان قطار، به نظر باز نشدنی میآمد تا اینکه پای جیا درست در جایی قرار گرفت که نباید.
زیر پای جیا خالی شد و قطار با سرعت 22 مایل در ساعت از روی او رد. برای مدتی از شب روی ریل قطار بیهوش افتاده بود تا اینکه با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. تصمیم گرفت کمی خودش را از روی ریل قطار کنار بکشد.

اما دست و پاهایش تکان نمیخورند. بعد از مدتی تقلا، دوباره سرش را روی ریل قطار میگذارد و بوی خون ماندهی خود را استشمام میکند. زنگ موبایلش او را به یاد پسر و همسرش میاندازد و اینکه مردن او چقدر آنها را ناراحت خواهد کرد. مادرت زنده خواهد ماند پسرم. تمام تلاشم را میکنم.
جیا با دست راستش، ریل قطار را میگیرد و بدنش را به سمت بیرون از ریل هل میدهد. کمتر از یک سانت تکان که خورد، دست از تلاش میکشد. صدای موبایلش دوباره به گوش میرسد. جیا دوباره تمام انرژی اش را صرف هل دادن بدن بیجانش میکند و دوباره استراحت میکند.
پس از بینهایت تلاش، موفق به فاصله گرفتن از ریل قطار میشود. دهانش را باز میکند تا نفسی عمیق بکشد اما دندان درد امانش را میبرد. لبانش از فرط کشیده شدن روی زمین، میسوزد. تا اینکه صدای قطار میشنود.
جیا اجازه میدهد نور چراغ قطار بدن بیجانش را لمس کند. دست راست و سرش را با تمام قدرت بالا میبرد تا راننده او را ببیند.
پلیس و آمبولانس او را به سمت بیمارستان میبرند.
کتف او شکسته بود، پای راستش از زیر زانو قطع شد، شانهی چپش قطع شد، ران چپش قطع شد، قسمتی از پوست سرش کنده شده بود طوریکه جمجمهاش نمایان بود، در تمام بدنش خراشیدگی دیده میشد، نیمی از خون بدنش را ازدست داده بود. جیا نمیتوانست حتی به خودش نگاه کند. هر موقع به آینه نگاه میکند، خودش را هیولایی میبیند.

مسئولان قطار به قصد نصب کولر زمینی، آن سوراخ را درست کرده بودند. جیا از آنها شکایت کرد و آنها فقط 1 میلیون و 500 هزار دلار جریمه شدند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من 7 سال با یک قاتل سریالی ازدواج کردم! کمکم کنید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
پروندهی کلثوم اکبری، قاتل زنجیرهای سالمندان تهران
مطلبی دیگر از این انتشارات
زنی به مدت 12 سال در کاناپه ذوب شد