«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۵) ?
چند وقت پیش یکی از آشنایان تعریف کرد که خودروی پارک کرده و لرزانی را میبیند که صدای داد و فریاد از آن میآید. به خیال اینکه پای تجاوز به عنف در میان است برای امر به معروف و نهی از منکر وارد عمل میشود. ولی نتیجه چیز دیگری از آب در میآید. نمیدانم چه جوری باید نتیجه را بنویسم. فوتبال نیست که بنویسم نتیجهاش برد، باخت و یا مساوی از آب در آمده است! اجازه بدهید کمی فکر کنم و کلماتم را مزه مزه کنم... پروردگارا! خودت کمک کن!
نتیجه این میشود که مردی که در حال صرف فعل بوده است یکی میخواباند در گوش ناهی از منکر مذکور و بعد هم میگوید برو گمشو تا همین فعل را بر روی خودت صرف نکردم! و خانمی هم که فعل بر روی او در حال صرف شدن بوده است، حرمت ناهی از منکر مذکور را با گفتن عبارت "مرتیکهی شکرخور" کمی بیشتر از آن مرد حفظ میکند!
نمونهی این داستان تلخ برای پدر خودم نیز اتّفاق افتاده بود که در یکی از یادداشتهای قدیمیام دربارهاش نوشتهام و از تکرارش در اینجا صرف نظر میکنم.
دیشب وقتی قسمت پنجم از فصل چهارم سریال "نونخ" را میدیدم یاد آن دو داستان تلخ برایم زنده شد. کجای سریال؟ آنجایی که مردم متوجه شدند گاوی که به جای جاناتان، گاوِ سلمان، جا زدهاند تا مبادا از درد جداییاش سکته نکند، نر از آب در آمده است. همان گاوی که به محض دیدن سلمان، کف دست او را لیس میزده و حالا نمیزند! همان گاوی که سلمان برخی از شبها را در طویله، کنار او میخوابیده ولی حالا چون نر از آب درآمده است با او بدرفتاری کرده و او را از طویله فراری داده است!
چه ربطی داشت؟
فصل چهارم سریال "نونخ" تقریباً تا قبل از این سکانس، نکتهی خندهدار خاصی نداشت و نشان از افول این فصل از سریال نسبت به فصلهای قبلش داشت، مگر اینکه در ادامه بهتر شود. این سکانس هم با توسّل به ابتذال، خندهدار از آب درآمده بود. دختران نوری و سایر زنها و مردهای روستا درصدد بر میآیند تا هر طوری شده به سلمان بگویند که گاوش نر بوده است. سلمان به یکی از دخترها میگوید برو ببین میتوانی شیر جاناتان را بدوشی؟! یکی از مردها به سلمان میگوید "دوشیدی و نشد؟ زوده نا امید بشی [با دست کمی ادای شیر دوشیدن را در میآورد!]" یکی از دخترهای روستا میگوید "صداش که خیلی بم بود، صداش شبیه مادهها نبود!" سلمان به شیرین، دختر نوری میگوید "شیرین خانم شما بگو..." و شیرین میگوید "من نگاه جنسیتی ندارم!" و آن دختر دیگر نوری میگوید "مهم اینه که سالم باشه!" و بقیه این نکتهی حیاتی را تایید میکنند!
اگر اسم این عادیسازی بیشرمی و ابتذال در رسانهی ملّی نیست، چیست؟ لطفاً اگر برای ترویج شرم و حیا در جامعه هزینه نمیکنید، لااقل برای ترویج بیشرمی و عادیسازیاش هم هزینه نکنید!
آری، شرم و حیا رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم!
و دردآورتر این که، پس از خواندن نام "تهیهکننده"، "کارگردان" و "نویسنده" به این عبارت بر میخوریم:
با سپاس ویژه از بنیاد پانزده خرداد ستاد اجرایی فرمان امام ره
اما بنیاد پانزده خرداد کجاست؟
یکی از نهادهای خدماتی است که در سال ۱۳۶۰ متعاقب فرمان روحالله خمینی برای رفع محرومیت و برطرف کردن مشکلات اقتصادی خانوادههای شهدا، جانبازان و ایثارگران انقلاب اسلامی تشکیل شد.
کمک به ساخت این سریال چه ارتباطی با ماموریت این نهاد دارد؟ رفع محرومیت و یا برطرف کردن مشکلات اقتصادی خانوادههای شهدا و ایثارگران؟!
تصویر امام خمینی (ره) را در لوگوی بنیاد پانزده خرداد که مالک آن ستاد فرمان اجرایی امام است، میتوانید ببینید!
شاید دیگر بتوان گفت:
در بهار آزادی(!) جای امام و شهدا خالی!
پ.ن:
عبارت "شرم و حیا رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم!" را از عنوان کتاب "کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم" نوشتهی "اسلاونکا دراکولیچ" اقتباس کردم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردانگی اسیدی(خطاب ب این یارو خرسه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۱)