خداحافظ و ممنون بابت اون همه ماهی!
دلم برات تنگ میشه کوچولو
رفت
اومد بالا و ازم خداحافظی کرد گفت ما داریم میریم مشهد فکر کردم داره شوخی میکنه چون همیشه تو دنیای بچه گانش غرق بود
یهو برگشت گفت دلم برات تنگ میشه
اولین بار بود همچین چیزی بهم میگفت
اصلا احساساتی نبود
کپ کردم ، ترسیدم ، ترسیدم از وابستگی بیش از حدم بهش
داشت هنوز جمله اشو تکرار میکرد ولی من صداشو نمیشنیدم
رسیدیم پایین مثل اینکه راست راستکی داشتن میرفتن
اون کوچیکه گفت
_ نگاه سنگ جرقه ای هامو
_ نگاه اینجوری جرقه میزنه
داشت جرقه میزد اما من نمیدیدم هیچ چیزی رو جز روزهای دلتنگی
_ بیا اینم برای تو
سنگها رو گذاشت تو دستم
_ به کسی ندیا اینا فقط ماله خودته
اون خودخواه ترین بود هیچ چیزی رو با کسی شریک نمیشد عجیب امشب مهربون و دست و دلباز شده بود
دلم براش تنگ میشه
خیلی زیاد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه روز نسبتا خوب
مطلبی دیگر از این انتشارات
Blood moon
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم برای دوران «آی جیبم!» تنگ شده...