همش درد دلم بود اگه قصه میگفتم.. چنل تلگرامhttps://t.me/meliiooo18
have scars
ما
بودیم و
اندوهی مداوم
که گاه در پس تبسمی کوتاه
از یادمان می رفت ...

جزوه زبان از استاد قیومی جلومه فردا نهایی زبان دارم لم دادم دارم فک میکنم به کلمه ای که خط کشیدم زیرش have scars یعنی جای زخم داشتن..!
زخم هایی که دیگه وسط کلاس زبان بغضم نمیترکه براشون.. زخم هایی که دیگه اون دختره که یه زمانی فک میکردم دوستمه تیکه نمیندازه بخاطرشون بهم.. زخم هایی که دیگ نیستن تا استاد فیزیکم با تمسخر بهم نگاه کنه یا استاد ریاضی م با ترحم !
زخم هایی که از دنیای رنگی پرتم کرد به یه دنیای تاریک و سیاه.. خیلی تاریک بود من ترسیدم مامان خیلی ترسیدم از تاریکمی اون روزا .. مامان من از تاریکی میترسیدم ؛ هنوزم میترسم!
مامانی بغلم کن که هنوز ترس اون روزا تو وجومه.. سرمو بزار روپاهات و موهامو نوازش کن تا اروم بخوابم ..
اره تاریکی و سیاهی اون شبا گذشتن مامان .. ولی سیاهی جای خودشو به خاکستری داد!
الان زندگی دختر کوچولوت که آخر دفترهای ابتدایی ش براش شعر های قشنگ مینوشتی و با مداد رنگی مینوشتی دوست دارم دیگه سیاه و تاریک نیست ولی مثل مداد رنگی ها رنگی هم نیست..
مامان میشنوی صدامو؟!
اون روزای سخت گذشت ولی همیشه یه ردی ازش توی وجودم هست.. درست مثل دیوار شیشه ای که نمیزاره لمس کنم شادی رو... من قبول دارم که مرحله ای از زندگی م بود که باید ازش عبور میکردم تا دختر منطقی امروز باشم .. میدونم اگه این درد ها نبودن هیچ وقت به بلوغی که الان دارم نمیرسیدم ولی خب میدونی چیه؟!
گاهی وقتا برای عبور از یه مرحله اونقدر درد میکشیم و تغییر میکنیم که دیگه خودمونم نمیتونیم خودمونو بشناسیم :)))
درد عبور میکند و رنج آن درد ما را تغییر میدهد!

ولی من امیدورام؛ امید دارم که یه روزی حق با خانم مقیمی بشه.. :))
404/3/5
مطلبی دیگر از این انتشارات
ستاره کوچولو بیا روی دستم بشین...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمام زمستان را خواهم رفت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرزوهای بر باد رفتهی او...