دغدغه هویت
ایران چیست؟
تاریخ به قول هگل داستان پیشرفت عقلانیت است یا «پیشرفت خودآگاهی آزادی» که در بستر آن انسان از ظرفیت کامل آزادی خود برای پرورش تواناییهای مادی و معنوی استفاده میکند.
در هندوستان که یک تمدن عالی باستانی با میراث غنی فکری و معنوی است حکومت تاریخی وجود ندارد. مردم آنجا علیرغم همهی پیشرفتهای فردی همچنان درگیر طبیعت بوده، وجود حکومت صرفا در درون شاه خلاصه میشده (که همانها هم عمدتا متاثر از فرهنگ ایرانی-اسلامی بودند) و وابستگی مردم به نهاد کشور یا دولت و آنچه که مردم را به هم پیوند میزند صرفا ترس از مجازات پادشاه است.
شاید تا پیش از آنکه نادرشاه به هند حمله کند مردم این کشور «غرور ملی» نداشتند و حملهی نادر و لگدمال شدن حیثیت باعث پیدایش این حس ملی گردید.
تمدنهای پیشرفتهی آسیایی نظیر هند و چین «نباتی» هستند. هر شاهی که میرود یک شاه دیگر جایگزین او میشود بدون آنکه تغییری در نگرش مردم ایجاد شود. لذا تاریخ چنین کشورهایی سراسر جنگ است و هر جنگ منجر به نابودی سراسری نظام قبلی و ایجاد مجدد یک نظام جدید میشود.
از طرفی در جوامع کمتر توسعهی یافتهی آسیایی مثل عربستان جاهلی افراد خود را به نام قوم و قبیلهشان یا اصل و نسب و شجرهنامهشان معرفی میکردند که حاکی از یک ویژگی نژادی برای قومیت است. لذا در این جوامع نیز آگاهی ملی توسعه پیدا نمیکند.
در مقابل در کشور ایران از قدیم این آگاهی وجود داشته. هگل هم این را میگوید اما به نظرم به دلیل آنکه با ادبیات ایران در پس از اسلام آشنایی نداشت دیدگاهش نقص دارد. او آگاهی ایران را به اندیشههای زرتشت و فرمان کوروش نسبت میدهد که برای اولین بار در تاریخ، جهان آگاهی به چیزی جدای از خود تعلق پیدا میکند و از بندهای سنتی آزاد میشود. برای اولین بار در تاریخ کوروش است که فرمان میدهد هر کسی میتواند دین و مسلک خودش را داشته باشد و در زیر چتر امپراطوری ایران به آسودگی زندگی کند. اینجا اولین نقطهی تاریخ است که حکومتداری از زندگی مردمان مستقل و آزاد میشود.
در ایران برخلاف تمدنهای نباتی و اجتماعات ماقبل تمدن نظیر عربستان، مفهوم «شهر» به معنی state از قدیم وجود داشته است و واژهی «ایرانشهر» موید همین است.
مفهوم شهر مستقل از نژاد و دین و قومیت و زبان یا قراردادهای سیاسی است. این همان معنای مدرن ملیت است چنانکه سعدی خود را مردی از «خاک پاک شیراز» و نظامی خودش را شهروند گنجه (نظامی که در گنجه شد شهربند) و بعد ایرانی (دهقان فصیح پارسی زاد) معرفی میکند.
در هویت ایرانی تا پیش از آنکه زمزمههای شیطانکها و خناسان و کتابهای ترجمهای فراگیر شود مسالهی نژاد و مذهب و زبان مطرح نبوده است و همانند دنیای مدرن، «شهر» یا «کشور» مرجع هویتی فرد است.
این خودآگاهی آزادی ابعادی بسیار وسیع در فرهنگ و تمدن ایران دارد که به دلیل آنکه هگل و سایر اندیشمندان اروپایی طبیعتا زبان فارسی نمیدانسته و با تاریخ و ادبیات و فرهنگ ایران آشنایی کافی نداشتهاند نارسا باقی مانده.
این خودآگاهی را در ایران به شکلی متفاوت با تاریخ اروپا در «حکمت» میبینیم.
زندگی طبیعی یعنی آن زندگی که درون طبیعت انجام میشود پیوسته محل جنگ و نزاع انسان با عوامل طبیعت است. حیوانی را میخواهد شکار کند و حیوان یا شخص دیگری آن شکار را از دست او در میآورد. غذایی را میخواهد انبار کند و غذا فاسد یا طعمهی موش میشود. میوهی شیرینی را میخواهد برای فردای خود ذخیره کند و آن میوه از آنجایی که شیرین است سریعا توسط حشرات آلوده میشود. قبیلهی مجاور که دچار قحطی شده حمله میکند و زن و فرزندش را از دستش میرباید. حاکم سرزمین مجاور او را اسیر گرفته و به کار بردگی وامیدارد. در همهی اینها «جنگ» هست و زندگی سراسر داستان جنگ است.
در جنگ همیشه دو چیز متضاد وجود دارد. حکمت داستان همین تضادهاست و به نظرم دلیل آنکه از زمان باستان در ایران شعر بسیار رایج شده، و شعر خودش متشکل از اجزای دودویی و متقابل است مثل رباعی که از قدیمیترین فرمهای شعر در ایران است، و مثل تقابل و دوئی بودن خیر و شر در اندیشههای ایران باستان، همین فرم هنری لازم برای انتقال حکمت است.
حکمت جایی است که آگاهی به طور آزاد و کلی نمایان میشود. این آگاهی که درون حکمت است از اشیای جزئی فاصله میگیرد. زیباییشناسی، اخلاق، پند و اندرزهای سیاسی، عرفان، توصیف طبیعت و وام گرفتن از استعارههای طبیعت در جهان انسانی، انواع مناسبات اجتماعی، جشنها، داستانهای مردمی، اسطورههای ملی (نظیر رستم و سیاوش) اینها همگی مفاد حکمت ایرانی (و بعدا ایرانی-اسلامی) را تشکیل میدهد.
ایرانیان تنها قوم باستانی جهان اند که تاریخ پیوسته داشتهاند. تاریخ پیوسته به این معنیست که قومی از هویت خود «آگاهی» داشته، خود را به عنوان قومی مجزا از دیگران اقوام شناخته (ایران و انیران در شاهنامه یا تقابل عرب-عجم در سراسر دوران اسلامی)، در امتداد قومیت خودش حرکت کرده و بدین صورت قوم ایرانی اولین قومی است که به شکل «ملت» ظهور میکند.
تاریخ امری رو به جلو و پیشرونده است که تک تک آدمها درون آن مشارکت دارند. لذا تاریخ ایران را باید با همهی زمینههای آن از جمله حکمت، فرهنگ، هنر، حکمرانی و سیاست شناخت.
به عنوان مثال، نظامی گنجوی یک شعر معروف دارد:
همه عالم تن است و ایران دل / نیست گوینده زین قیاس خجل
منظور نظامی از ایران چیست.
نظامی نخست به عنوان یک «حکیم» شناخته میشود همانند فردوسی و سعدی. کتب آسمانی قرآن کریم و نهج البلاغه نیز با عنوان حکمت شناخته میشوند و در میان شخصیتهای قرآنی به ویژه «لقمان» دارای صفت حکیم است. به تعدادی از فیلسوفان قدیم یونان که مدتی را در ایران سپری کرده بودند همچون فیثاغورث و تالس نیز عنوان حکیم اطلاق میشود.
فردوسی و سعدی و نظامی در آثارشان انواعی از سیاستنامهها را دارند که نمایش روشن و واضحی از سیاست و حکمرانی ایرانی است. این را خیلی واضح میتوان گفت که اعراب و دیگر اقوام چنین سیاستنامه هایی را ندارند و موضوع این سیاست نامهها (به اضافهی موارد دیگر از خواجه نظام الملک و غزالی و قابوس نامه و غیره) کاملا ایرانی است.
بسیاری از مفاهیم حکمت مختص ایران است و همینها ما را یاری میکند تا ایران را بشناسیم. به عنوان مثال در داستان «رستم و اسفندیار»، تقابل میان بندگی و آزادی، کهنه و نو، جوان و پیر، دین حکومتی و دین مردمی، و نام و ننگ ترسیم شده است:
ز من هرچ خواهی تو فرمان کنم / به دیدار تو رامش جان کنم
مگر بند کز بند عاری بود / شکستی بود زشت کاری بود
شاهنامه کتاب حکمت است و این حکمت عبارت است از آگاهی قوم ایرانی از «تاریخ خود». چرا که تا پیش از ظهور تاریخنویسی مدرن تصور و درک ایرانیان از تاریخ کهنشان بر پایهی شاهنامه بوده که یک درک حکمت آمیز و اخلاقی است و به موضوعی ماورای تاریخ گسترش مییابد.
ایرانیان پیوسته به این حکمت در آثار بزرگان به ویژه سعدی و فردوسی رجوع میکنند و پیوسته به آن برمیگردند.
پس از حملهی اعراب دستگاه خلافت از همان آغاز تصوری از «انتقام عحم از عرب» داشت. ایرانیان تنها قومی بودند که پیش از حملهی اعراب «نظام آگاهی ملی» را دارا بودند و خود را به عنوان قومی متمایز از اعراب میدانستند و هرگز به طور کامل درون فرهنگ و زبان عرب مستحیل نشدند. لذا دستگاه خلافت نیز این را میدانست که هر موقعی که دستشان برسد ممکن است انتقام بگیرند. لذا بعد از آنکه چند سلسلهی ایرانی کنترل نواحی خاصی از ایران را به دست گرفتند، از نفوذ غلامان ترک به درون ایران و مهاجرت گستردهی ترکها به درون فلات ایران حمایت کردند تا آنکه تدریجا سلسلههای ترک نژاد از جمله غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان پدیدار شدند.
اما جالب اینجاست که همین سلسلههای ترک که برای مقابله با «عجم» از سوی دستگاه خلافت عباسی پشتیبانی میشدند آداب ایرانیها و زبان فارسی را آموخته و خود درون تمدن ایران حل شدند.
به عنوان مثال، ترکها در فرهنگ خودشان عید نداشتند و کلمهای را به آن نام نمیشناختند. اما پس از ورود به حوزهی تمدنی ایران با مفهوم عید آشنا شده و کلمهی بایرام (ریشه گرفته از پدرام فارسی) را برای آن ابداع کردند. در فرهنگ عربی نیز بسیاری از مضامین از ایران گرفته شده و بخش بزرگی از درونمایههای ادبیات عرب فارساتیه یا ایرانشهرانه است که همان موضوعات حکمت ایرانی است. به طوریکه یک ادیب معروف عرب میگوید: «اللغه لنا و المعانی لهم» یعنی زبان از ماست و معانی از آنها (ایرانیان).
همهی اینها نشان از ویژگیهایی دارد که مختص ایران است و ایران را در کنار زبان فارسی که برخلاف تصورات فعلی زبان هیچ قومی نیست و بلکه زبان ارتباط اقوام ایرانی است، به عنوان یک ملیت تاریخی و اصیل تعریف میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا ملیت ایرانی حاصل کار رضاشاه است
مطلبی دیگر از این انتشارات
تولد، ازدواج و مرگ در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاملاتی در اصل توحید