دغدغه هویت
تاملاتی در اصل توحید
۱. وحدت گوینده و شنونده
سعدی میگوید:
فهم سخن چون نکند مستمع / قوت طبع از متکلم مجوی
شنونده باید پذیرا باشد تا گوینده حوصله داشته باشد و بتواند مطالب را به خوبی بیان کند. از طرفی گوینده باید مطالب خوبی داشته باشد تا شنونده را بر سر ذوق آورد. پس معلوم نیست که اینجا اول شنونده باید خوب باشد یا گوینده.
اما خیلی از مسائل اصولا ماهیت دیالکتیکی دارند و به همین دلیل یافتن یک ریشهی واحد برای مشکلات دشوار است. اگر کسی حرف تو را نمیشنود ایراد از شنونده و گوینده هر دو است. اما فعلا بهتر است که گوینده ایرادات را از سمت خودش را اصلاح کند چون به شنونده دسترسی ندارد و امکان این را هم ندارد تا او را مجبور کند که از او خوشش بیاید. لااقل در مورد «دوست داشتن» همهی ابناء بشر در همهی زمانها آزادند و کسی نمیتواند آنها را وادار به دوست داشتن چیزی کند. پس گوینده باید اصلاح جهان را از خود شروع کند.
۲. عشق
طبیعت هر سال هنگام بهار تازه میشود و انسان نیز با عشق زندگی تازهای پیدا میکند و از نو متولد میشود. بین این دو قطعا رابطهای از جنس وحدت هست و انسان عاشقی را از طبیعت میآموزد. بهار همانند عشق فصل گرما و حرارت و جنبش و شور و جوشیدن خون تازه است. حیوانات که سطح پایینتری از معرفت را دارا هستند در بهار جفتگیری میکنند و انسان به معنایی فراتر از هیجانات جنسی و هورمونی میرسد که همان عشق است.
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار / هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب (چوب خشک) است
سعدی
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری / تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
سعدی
۳. افسردگی
سعدی در دیباچهی کتاب گلستان مینویسد که پس از سرایش کتاب بوستان دچار افسردگی شده بود، از عمر رفته حسرت میخورده و «سنگ سراچهی دل را به الماس آب دیده» سوراخ میکرده.
همایون کاتوزیان مینویسد که این افسردگی در میان نویسندگان و شاعران متداول بوده است و به چیزی شبیه افسردگی پس از زایمان میماند. انسان تا وقتی کار تمام نکردهای دارد معنایی هم برای زندگی خودش میتواند داشته باشد، اما اتمام کار همان و آغاز افسردگی نیز همان.
در زمان افسردگی یک اشتباه رایج این است که انسان میخواهد مشکلش را به صورت «منطقی» حل کند. سعدی هم دچار این حالت میشود و چارهی علاج افسردگیاش را در این میبیند که خاموش شود و دیگر سخن نگوید.
تا اینکه دوستی او را راضی میکند تا برای گردش و تفرج در ماه اردیبهشت به باغات اطراف شیراز بروند. روز بعد که قصد بازگشت به شیراز میکنند دوست سعدی تعدادی گل چیده و همراه خود میآورد. سعدی به او میگوید که گل بوستان ناپایدار است و به آن وفایی نیست. اما من میتوانم کتاب گلستانی تدارک ببینم که در گذر زمان پژمرده نشود.
گل همین پنج روز و شش باشد / وین گلستان همیشه خوش باشد
و همین میشود بهانهای برای سرایش گلستان.
افسردگی سعدی و اکثر نویسندگان ناشی از بیمعنایی است. اگر آدم زندگیاش را بیهوده و بیمعنی میبیند باید خودش دست به کار شود و معنایی برای زندگیاش پیدا کند. در «بیرون» خبری نیست، باید از «درون» اقدام کرد. اما همین درون (انفس) نیاز دارد تا خودش را از طریق بیرون (آفاق) دریابد، یعنی همان کاری که سعدی کرد و برای تفرج به درون طبیعت سفر کرد.
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی / ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
مولانا
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
حافظ
۴. وحدت در عین کثرت
گفت پیغمبر ز سرمای بهار / تن مپوشانید یاران زینهار
زانکه با جان شما آن میکند / کان بهاران با درختان میکند
مولوی
جهان مادی که در آن حیات آلی وجود دارد نیازمند تغییر و تغیر است. تغیر خود نیازمند اختلاف و حرکت است. یعنی یک چیز از یک آغاز به یک انجام منتهی شود. اما این تغیر خودش نیازمند وجود یک جوهر ثابت است زیرا باید چیزی پیش از تغییر وجود داشته باشد تا بواسطهی تغیر حرکت کند. لذا جهان وحدت در عین کثرت است. آن چیز واحد که در وجود انسان هست در طبیعت نیز وجود دارد و همانگونه که درختان با باد بهاری تازه میشوند، جان انسان نیز با بهار تازه میشود.
۵. قیامت
قیامت نیز نوعی تازه شدن و زنده شدن مجدد است. همانطور که درختان مرده مجددا زنده میشوند، مردگان رفته در خاک نیز میتوانند زنده شوند. مولانا مبتنی بر حدیث نبوی، یک برهان وجود قیامت را همین میداند:
این بهار نو ز بعد برگریز / هست برهان وجود رستخیز
در بهار آن سرها پیدا شود / هر چه خوردست این زمین رسوا شود
مولانا
۶. دیدار خدا
هر که امروز نبیند به جهان طلعت دوست / غالب ان است که فرداش نبیند دیدار
سعدی
Who has not found the heaven below, will fail of it above.
[هر کس که بهشت را در زیر پایش ندیده آن را در بالا هم نخواهد یافت - امیلی دیکینسون]
این یگانگی طبیعت، انسان و ماورای طبیعت یکی از مضامین متواتر سخن سعدی است. اگر کسی امروز در زیباییهای طبیعت خدا را نبیند در روز محشر هم او را نخواهد دید.
۷. انسان و عناصر طبیعت
اینجا جنبههای زندگی انسانی به طبیعت پیوند زده میشوند. پدیدههای طبیعی جنبهی انسانی پیدا میکنند. بنفشه نماد انسان متفکر میشود و نرگس که استعاره از چشم انسان است نماد انسان هوشیار. داماد گل از حجله بیرون میآید و سرو در باغ به رقص، غنچه بعد از آنکه سیراب شد دهان میگشاید و باد گیسوی درختان را شانه میکند.
برای دانستن رموز پیچیدهی انسانی و فهمیدن جنبههای انسان باید به طبیعت نگاه کرد.
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق / نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش / حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند / بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی / هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین / ای که باور نکنی فیالشجرالاخضر نار
سعدی
در هر فلکی مردمکی میبینم / هر مردمکش را فلکی میبینم
ای احول اگر یکی دو میبینی تو / بر عکس تو من دو را یکی میبینم
مولانا
۸. ریاضی
گرایش به همه خدا انگاری (pantheism) در دین اورفئوسی و آیین فیثاغورثی یونان باستان نیز وجود داشت.
تمایل فیثاغوریان به ریاضی از این جهت بود که اصول آن را حاکم بر تمام هستی میدانستند و زیبایی حقیقی هستی را درون ریاضی میدیدند. مثلا رابطهی دو شیء در جهان واقع عبارت است از نسبت دو عدد در ریاضی (جهان مجرد). یا نظم و ترتیب اشیاء را میتوان با اعداد بیان کرد. فواصل نتهای موسیقی را میتوان با عدد بیان کرد. یا مفهوم نامتعین یا نامحدود را میتوان با مفهوم بینهایت در ریاضی بیان کرد. به همین نسبت هماهنگی جهان وابسته به عدد است. تمامی افلاک یک گام موسیقی و یک عدد است.
۹. جنگ
وجود فقط هست و تغییر نمیکند و واحد است. واحد در عین حال کثیر است زیرا نیاز به تحول و دگرگونی دارد. اگر تحول و دگرگونی نباشد واحد عدم است. جنگ و تضاد در ذات و کنه هستی است.
این جهان جنگ است کل چون بنگری / ذره با ذره چو دین با کافری
مولوی
۱۰. علم و دین
پیشرفت علم عبارت است از حرکت به سوی کُل (wholeness). مثلا کار مهم نیوتون این بود که فهمید قوانینی که برای سقوط اجسام در زمین صادق است بر گردش سیارات نیز حکم میکند. یا کار مهم انیشتین این بود که فهمید فضا و زمان دو کیفیت مستقل از هم نیستند بلکه نمودهایی از یک کلیت بزرگتر به نام فضا-زمان اند. یا کار مهم فیزیک نوین این بود که فهمید عناصری که در زمین پیدا میشوند در سیارات و ستارههای دیگر نیز وجود دارند. یا کار مهم داروین این بود که خط متمایز کنندهی میان انسان و دیگر موجودات زنده را از میان برد.
پیشرفت ادیان نیز در جهت توسعهی اصل توحید است. در ادیان باستانی خدایان همان ویژگیهای مثبت و منفی انسانی را داشتند منتهی از جنسی برتر و با محدودیتهای کمتر. این خدایان نمود ترسهای غیر قابل درمان و آرزوهای دست نیافتنی بشر بودند. خلقت این خدایان از جنس ساختن یک میز توسط نجار بود یعنی یک رابطهی فاعلی و طولی مثل رابطهی پادشاه و رعیت. اما هر چه که ادیان پیشرفت کردند خالق و مخلوق به هم نزدیکتر شدند:
مَعَ کُلِ شَیءٍ لا مُقارِنَ وَ غَیرُ کُلِ شَیء الا به مُزایِلَه
امام علی
با هر چیزی خدا هست ولی نه به گونهای که همنشین و نزدیک او باشد. و او غیر از هر چیزی است ولی نه بدان سان که از او دور باشد.
۱۱. انسانیت
پیشرفت انسانیت در گروی توسعهی اصل توحید است. وحدت انسان و خدا سبب میشود تا انسانیت از درون آن منتزع شود. دیگر انسان خود را از دیگر انسانها، طبیعت، موجودات زنده، محیط زیست، کشورهای دیگر و نژادها و مذاهب دیگر جدا نمیبیند. لذا تبدیل میشود به انسانی که به صورت بی قید و شرط مهر میورزد: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست».
این آدم تازه به مراتبی میرسد که میگوید «بنی آدم اعضای یکدیگرند». در نتیجه به عالم عشق میورزد همانطور که به اعضای بدن خودش محبت دارد و این پیوستگی را میفهمد. این آدم دیگر صدای بلبل را بهتر از کلاغ نمیداند زیرا همه چیز رنگ و صبغهی الهی دارد:
جامی در این چمن دهن از گفتگو ببند / آنجا نوای بلبل و صوت زغن یکی است
عبدالرحمن جامی
یار بی پرده از در و دیوار / در تجلی است یا اولی الابصار
از می و بزم و ساقی و مطرب / و ز مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است / که به ایما کنند گاه اظهار
که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا شریک الا هو
هاتف اصفهانی
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم / به دریا بنگرم دریا ته بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا ته بینم
بابا طاهر عریان
هم دزد عیاران منم، هم رنج بیماران منم / هم ابر و هم باران منم، در باغها باریدهام
مولانا
۱۲. امر به معروف و نهی از منکر
تمثیلی که پیامبر برای امر به معروف و نهی از منکر به کار میبرد به تنهایی موید این موضوع است که اسلام در جهت wholeness قرار دارد و به همین خاطر دین کامل به حساب میآید. میفرماید در یک کشتی گروهی بودند که زیر پای خود را سوراخ میکردند و میگفتند که این فقط به خودمان مربوط است و بقیه هم چیزی به آنها نمیگفتند. این آدمها منفک بودند و خود را از جامعه و محیط و جهانشان جدا میدیدند. پس سرنوشت آنها این است که غرق شوند.
وحدت و یگانگی در «لا اله الا هو» یعنی همه به هم وابسته و هستی یک کلیت پیوسته است و کسی از آن جدا نیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
افسانه ملیت ها در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
هژمونی ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاملات عرفانی در سیاست