تفاوت فلسفه و حکمت


ادوارد سعید در کتاب شرق شناسی می‌گوید اولین تمایز بین غرب و شرق در افسانه‌های کهن یونان به قدمت ایلیاد پدیدار می‌شود. زمانی که آسیا، یعنی سپاه خشایارشا، در برابر یونان شکست می‌خورد. آسیا (پارس) مغلوب اروپا (یونان) می‌شود. در همین آثار کهن بیان شده است که شور شرقی با اینکه به طرز مرموزی جذاب است، باعث تضعیف منطق می‌شود و مغایر ارزش‌های معقول و طبیعی است. تفاوت شرق و غرب از همینجا آغاز می‌شود.

تفاوت غرب و شرق در اصل به معنی تفاوت ایران و یونان است.

لحظه‌ای که خشایارشا از بلندی‌های سالامیس ناظر از بین رفتن ناوگان دریایی ایران است، لحظه‌ایست که تمدن غرب دارد شکل می‌گیرد.

بعد از این شکست برای سیصد سال یونان و روم از هجوم ایرانی‌ها در امان هستند و مایه‌های تمدن غرب، در شکل فلسفه و ریاضیات و هنر، در همین زمان مستحکم می‌شود، و بعد از آن هم تا انتهای دوران ساسانی ایران هرگز تهدیدی برای روم و یونان نبوده و صرفا روی مالکیت مناطقی مثل سوریه و ارمنستان با یکدیگر اختلاف داشته‌اند.

تمام عناصر نظری تمدن غرب در یونان باستان هم یافت می‌شود و این را میتوان در نگرش یونانی‌ها به هستی پیدا کرد یعنی فلسفه.

قبلا هم در مطالب مختلفی نوشته‌ام که فلسفه مال ایران نیست (از جمله در اینجا). چیزی که در ایران داشتیم و داریم حکمت است.

فلسفه امری خالی شده از ارزش و تنها مبتنی بر انتزاعات ذهنی است اما حکمت چنین نیست و به صورت معمولا گفتاری، و گاه نوشتاری، از ارزشهای انسانی، الهی و اخلاقی و در واقع از اصل توحید سرچشمه گرفته و در تمامی مراحل و شئونات زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی تسری می یابد.

حکمت همان چیزی است که در سخن سعدی یا فردوسی یا فرمایشات امام علی در کتاب نهج البلاغه است.

اگرچه برخی حکمای ایرانی نظیر حافظ و خیام رگه هایی از تفکر فلسفی یونان را دارا هستند، اما در سخنان سعدی به عنوان مثال هیچ نشانی از فلسفه پیدا نمیکنیم و این را خیلی ها گفته‌اند که سعدی فیلسوف نیست و بعضا اینطور گفته‌اند که سخنان سعدی به همین خاطر عوامانه است یا نهایتا آن را به کشکولی از نصایح اخلاقی تنزل میدهند.

کسانی که اینطور تصوری دارند فلسفه زده هستند و معنای حکمت را نمی شناسند.

ریشه های فلسفه یونانی در حکمت ایرانی، مصری و مناطق بین النهرین است که توسط فیلسوفان اولیه یونان نظیر طالس و فیثاغورث ساختاربندی شد، یا هفت خردمند یونانی که پیش از ظهور سوفسطایی‌ها، آناکسیماندر و فیلسوفان ملطی، و در نهایت سقراط وجود داشتند. این حکما همگی بخشی از عمر خود را در ایران، بین النهرین، مصر و هند گذرانده بودند. این حکما ماقبل ظهور فلسفه بافی یونانی ها بودند.

یونانی ها کاری که کردند در اصل ساختاربندی بود. آنها ریاضیاتی را که مردمان مناطق بین النهرین و مصر برای تقسیم آب و زمینهای زراعی استفاده می کردند به نحوی انتزاعی درآوردند که نه با آب و زمین بلکه با نماد کار می کرد. با حکمت نیز همین کار را کردند و آن را در ظاهر لفاظی‌های خود ساختارمند کردند و نامش را فلسفه گذاشتند.

در حالیکه فلسفه همانند ریاضی فاقد نظام ارزشی است.

فلسفه در اکثر مواقع چیزی جز بازی با کلمات و الفاظ نیست و فیلسوفان بزرگ مکتب تحلیلی در قرن بیستم متوجه همین اشکال بودند که تلاش می‌کردند به یک شکل و منطق فرمال شبیه ریاضیات دست یابند تا جلوی مغلطه پردازی، مهمل گویی، مبهم گویی و بازی با کلمات را که ایراد مهم تمامی فیلسوفان است بگیرند.

حکمت دارای نظام ارزشی است. شخص حکیم توانایی تشخیص و قضاوت «صائب» دارد که بخشی ممکن است ناشی از تجربیات شخصی باشد و بخشی مبتنی بر تجربیات جمعی یا دانش اندوخته شده و نیز تفکر. نظر صائب همواره مقبول «وجدان عمومی» واقع خواهد شد زیرا در نظام ارزشی، انسان دارای فطرت یا ضمیر حقیقت طلب است و به سوی حقیقت گرایش دارد. اما در فلسفه نظام ارزشی وجود ندارد.

فلسفه از آن جهت که به شدت انتزاعی است معمولا وابسته به کانتکست و زمینه نیست. به همین خاطراست که یک شخص فیلسوف معمولا از دید مردم بیشعور است زیرا ملاحظه ندارد و پیش زمینه ها را نمی‌فهمد. فیلسوف دنبال شناخت هستی چیزها و پدیده‌ها به صورت «فی نفسه و لنفسه» است یعنی حقیقت آن چیز درون خودش. این در حالیست که حکمت همیشه بر پایه شرایط و وضعیت است. مثلا سعدی در یک جا ممکن است دروغ را جایز بشمرد و بگوید «دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز» و جای دیگر همین دروغ گفتن را مذمت کند و بگوید «گر راست سخن گویی و در بند بمانی / به زان که دروغت دهد از بند رهایی». اما یک فیلسوف بزرگ و سرشناسی مانند کانت باید کلی دست و پا بزند تا بتواند بفهمد چرا دروغ گفتن بد است و آخر سر همان را هم به اندازه‌ی یک فرد عادی نمی‌تواند درست بفهمد که چرا نباید دروغ بگوید یا در چه مواقعی دروغ گفتن ممکن است جایز باشد. مثلا اگر از کانت بپرسید که اگر شخصی مجبور باشد دروغی بگوید و جان یک میلیارد انسان را نجات دهد آیا باید این کار را بکند؟ و کانت در کمال تعجب پاسخ خواهد داد خیر.

حکمت همچنین برخلاف فلسفه امری همگانی است و سینه به سینه به نسلهای جدید از طریق ضرب المثل‌ها، داستان‌ها، شعر و ادبیات و هنر منتقل میشود. این را در فلسفه نمی‌بینیم و جالب اینکه تعدادی از فیلسوفان تعمدا تلاش در پیچیده گویی دارند تا شاید در صورتی که دستشان رو شد راه فراری برای خود داشته باشند.