دغدغه هویت
توحید، ایمان و زیبایی
زمانیکه دامنهی حملات چنگیزخان مغول و جانشینانش به اروپا رسید، آنها تازه به این فکر افتادند که با توجه به موقعیت جغرافیایی آسیب پذیر و عدم وجود موانع طبیعی، وجود نژادها و درگیریها و تنشهای قومی و مذهبی درون اروپا، جمعیت کم در مقابل قبایل مهاجم، ضعف تکنولوژی (مثل اطلاع نداشتن از باروت که مغولها در چین آموخته بودند و از آن استفاده میکردند) و احساس تهدید همزمان از ناحیهی شمال آفریقا و مدیترانه در مقابل مسلمانان، باید از خواب غفلت بیدار شده سفیرانی را به جاهای دیگر دنیا از جمله دربار امپراطوری مغول گسیل دارند. از جملهی نخستین این سفیران پلان کارپن بود که یک کشیش از طرف واتیکان بود و به قره قوروم فرستاده شده بود. هدف او یافتن گروههای مسیحی در میان جنگجویان مغول و یا احیانا دعوت مغولها به دین عیسی بود و البته مهمتر از آن کسب اطلاعات دربارهی چیستی و چگونگی قوم مغول، اینکه مثلا چه عقایدی دارند و چگونه میجنگند و برای چه میجنگند. یک گزارش جالبی هم نوشته که قطعا به نظر اروپاییهای آن زمان، دویست سال قبل از اختراع ماشین چاپ، بسیار بیشتر محل توجه بوده است.
در قسمتی از این گزارش فهرستی از گناهان مغول آمده که جالب است از قبیل گذاشتن کارد در آتش یا به کار بردن تبر در نزدیکی آتش، زیرا ممکن است باعث قطع سر آتش شود! مجازات ادرار کردن درون چادر مرگ است و اگر شخصی لقمهای را به دست کسی بدهد و آن لقمه از دهان او پایین نرود آن شخص لقمه دهنده کشته خواهد شد. در مقابل، کشتن انسان، غارت اموال دیگران ابدا گناه و جرم انگاشته نمیشود. این قوانین غیرانسانی حتی در آن روزگار برای همه عجیب بوده است. معمولا وقتی قومی حتی در نهایت بدویت به جایی حمله میکردند در عین کشتار و غارت، درجاتی از جوانمردی و بزرگواری را از خود نشان میدادند. مثلا اسیران را نمیکشتند و یا به زنان تجاوز نمیکردند. یا حداقل اصول و قواعدی برای تجاوز و غارت و قتل در نظر داشتند. اما مغول فاقد همهی اینها بود.
در مقابل قرآن میفرماید کسی که شخصی را نه در برابر فساد و تبهکاری بکشد مانند آن است که همهی مردم را میکشد. اصطلاحی که برای یک شخص به کار میبرد «نفس» است و اصطلاحی که برای مردم به کار میبرد «ناس».
نفس یکی از کلمات قرآنی است که برای توصیف بخشی از وجود انسانی به کار میرود. کلمات دیگر عبارتند از قلب، روح، و عقل. دربارهی تعریف این اصطلاحات و تفاوتهاشان متکلمانی همچون امام محمد غزالی بحثهای فراوان کردهاند.
نفس آن کیفیتی از وجود است که در میان همهی موجودات زنده مشترک است و از ذات الهی نشات میگیرد. در قرآن هم به معنی ذات الهی به کار رفته هم به معنی انسان. این کلمه وقتی در مورد انسان به کار میرود بر انسان به طور مطلق و به عنوان یک موجود دارای حیات اشاره دارد و در عین اینکه یک مفهوم مشترک میان خدا و انسان است اما بر آحاد انسانی به طور انفرادی دلالت دارد. یعنی هر انسان در دارا بودن نفس خود تنها و یکتاست. مثلا در پاداش و جزا تنهاست و هر کسی پاداش کار خود را مستقلا میبیند. یا در روز قیامت هر کسی تنها به فکر کار خودش است و نمیتواند به دیگری بپردازد. یا وقتی از تکلیف انسانها صحبت میشود هر کس به اندازهی توانایی خودش مکلف خواهد بود و بیشتر از آن مورد بازخواست قرار نمیگیرد.
واژهی نفس به معنی ذات واجد حیات است که در تمام موجودات زنده و خدا مشترک است. اما واژهی «قلب» یک مفهوم انسانی است که پیرامون وجدان و شناخت انسان است. قلب محل عواطف است و از دید قرآن، مرکز و کانون رشد و هدایت و ایمان به شمار میرود.
در واقع همانطور که بارها در مطالب قبلی گفتهایم و با متفلسفان علاقه مند به فلسفهی من درآوردی اسلامی و ارزشیهای طرفدار «مناظره و جدل علمی و تریبون و گفتمان» بحث کردهایم، جایی که سبب هدایت و گمراهی انسان میشود قلب است و نه مغز. همانگونه که در دنیای جدید، رسانه و هنر است که افکار عمومی را جهت میدهد و نه آثار دانشمندان. هر جا صحبت از ایمان و کفر میشود، همزمان صحبت از احساسات مثبت و منفی نیز میشود از قبیل یاس و امید یا اندوه و شادی یا احساس تزلزل در برابر اطمینان. این قلب است که ایمان را میپذیرد:
ولكن الله حبب إليكم الإيمان وزينه في قلوبكم (ولی خداوند متعال ایمان را محبوب شما گردانیده و آن را در قلب هایتان آراسته است.)
سه واژهی کلیدی حب، قلب و زینت به صراحت نشان میدهد که ایمان امریست مبتنی بر زیبایی شناسی و دوست داشتن. کسی که ایمانش استوار است حتما آن را زیبا میبیند و دوستش دارد.
قلب اساس فطرت سلیم است یعنی اگر انسانی فطرتش آلوده نشده باشد به راحتی زیبایی حقیقت را میشناسد و ایمان میآورد. این را هم در مطالب قبلی عرض کردهایم که وقتی کتابهای خاصی منتشر میشوند، هر مطلب ضد منافع ملی در شبکههای اجتماعی و حتی تلویزیون پخش میشود و هر کسی که بیشتر مدافع منافع کشورهای دیگر است تا ایران کاملا آزادی دارد تا هر چه میخواهد بگوید (البته تا زمانی که به حلقهها و باندهای خاصی از قدرت متصل باشد)، آن جماعت انقلابی هر چقدر هم که تلاش کنند تا راه حقیقت را به مردم نشان بدهند و شبهه زدایی کنند موفق نخواهند بود. زیرا قلبی که ناپاک شود به سختی ایمان میپذیرد.
واژهی قرآنی دیگر در خصوص انسان «روح» است که عامل افاضهی حیات از سوی خداوند به انسان است. مثلا جایی که خدا از روح خود در انسان میدمد یا جبرئیل را که حامل روح است بر حضرت مریم نازل میکند و نظایر اینها. پس نفس به معنی ذات انسانی یا الهی و روح به معنی منشاء و عامل حیات نفس است.
عقل نیز با قلب در ارتباط است. قلب در لغت به حقیقت یا لُبّ یک چیز اشاره دارد. معنی دیگر قلب دگرگونی است که در حقیقت یک شیء رخ میدهد. اما غقل به بستن و نگاه داشتن یک چیز دلالت دارد. قلب به معنی حقیقت شیء و عقل به معنی پیدا کردن شناخت نسبت به آن شیء است.
معرفتی که توسط عقل حاصل میشود یا از راه حواس است یا قیاس و استدلال. اما معرفت قلبی بی واسطه است و در اثر شیوهی خاصی از زیست حاصل میشود. مثلا زیست اسلامی که عبارت است از زندگی در جامعهی اسلامی همراه با تقید و التزام کامل به تمامی شئونات و ارزشها و قواعد و احکام اسلامی. همانگونه که صوفیه معتقد به شیوهی خاصی از زیست بودند، مثلا میگفتند باید دائما ذکر بگویی و ریاضت بکشی تا معرفت قلبی پیدا کنی و حقیقت را بی واسطه درک کنی، شیوهی زیست اسلامی با الگو قرار دادن پیغمبر یک رکن اساسی در زندگی مسلمانان صدر اسلام بوده است.
به طور اجمالی، چهار بُعد وجود انسانی یعنی نفس و روح، عقل و قلب، با هم در ارتباط هستند. نفس در عربی یعنی حقیقت حیات، و این حقیقت چیزی نفیس و ارزشمند است و در میان تمام موجودات زنده از جانب خدا گسترده است (جان شیرین خوش است). روح عاملی است که سبب حیات نفس میشود و بیشتر موضوعی است که اختصاص به انسان دارد. قلب دوردست ترین بخش وجود انسان است که سبب هدایت و گمراهی میشود. اگر قلب صاف باشد و توانایی حصول معرفت قلبی را دارا باشد، آن وقت به وجود حقیقت ایمان خواهد داشت و این معرفت متعالی ترین شکل عقل است. اگرچه معرفت غیرقلبی و صرفا عقلی نیز ممکن است و مثلا میتوان دانشهایی را در زمینههایی مثل فیزیک و شیمی از راه عقلی کسب کرد.
نفس یک مفهوم کثیر و در عین حال واحد است. هر موجود زندهای نفس دارد اما همهی انفاس از ذات الهی سرچشمه میگیرند. اینجاست که قرآن میگوید کشتن یک انسان معادل قتل همهی انسانهاست. انسانیت یک مقولهی توحیدی است.
و نیز گفته شد که ایمان یک امر مبتنی بر دوست داشتن و یک مفهوم زیبایی شناختی است. در دوران اوج تمدن اسلامی، هنر اسلامی نیز اوج میگیرد و این هنر همواره به منشاء توحیدی زیبایی توجه دارد. زیبایی در هنر اسلامی از طریق شباهت و تناسب جزء به کل شناخته میشود. یعنی میگوید هر جزئی و هر چیزی در جای خودش زیبا و نیکو و بدیع است.
اصولا حکمت اسلامی به همین تناسبها و شباهتها خیلی اهمیت میدهد. سعدی میگوید:
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار / هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب (چوب خشک) است
وقتی در نوروز طبیعت نو میشود و سرخوشی و طراوت و تازگی و شور میپذیرد، چرا آدمی نباید نو شود. چرا انسان نباید این شور طبیعت را در بهار بپذیرد و عاشق نشود.
یا مولانا که بر پایهی حدیث نبوی، فصل بهار را برهانی بر وجود روز قیامت و زنده شدن مردگان میداند:
این بهار نو ز بعد برگ ریز / هست برهان وجود رستخیز
از این موارد در ادبیات فارسی و هنر ایرانی-اسلامی فراوان دیده میشود. اینها همگی نشانهی وحدت انسان و جهان هستند:
هر که امروز نبیند به جهان طلعت دوست / غالب ان است که فرداش نبیند دیدار
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
نکتهی دیگر اینکه قائل به تفکیک فرهنگ ایرانی و اسلامی نیستیم. مضمون این شعر سعدی:
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد / با نفس خود کند به هوای مراد خویش
برگرفته از این حدیث نبوی است که:
أعدی عدُوِّکَ نفسُکَ الّتی بینَ جَنْبَیْک (دشمن ترین دشمنان تو نفس تو است که در درون تو جای دارد)
و این نیز خود شباهت دارد با این گفته در کارنامهی اردشیر بابکان:
چی داناکان گوپت ایستیت کو دوشمن پت دوشمن آن نی توبان کرتن اهچ ادان مرت هچ کونشنی خویش اویش رسیت (چه دانایان گفته اند که دشمن به دشمن آن نتواند کرد که به مرد نادان از کنش خویش به او رسید)
(به نقل از کتاب تحلیل اشعار ناصرخسرو نوشتهی علامه مهدی محقق)
آن شکلی از اسلام که در ایران هست کاملا ایرانی است و آن فرهنگ ایرانی که از مطالعهی تاریخ و ادبیات و هنر سرزمین ایران شناخته میشود کاملا اسلامی است و جدا کردن و تفکیک اینها از همدیگر خیانت به فرهنگ ایرانی-اسلامی است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردن
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زوال فضیلت مردانگی