دغدغه هویت
تولد، ازدواج و مرگ در ایران
رضا امیرخانی در کتاب «نیم دانگ پیونگ یانگ» میگوید که برای شناخت یک ملت یا فرهنگ باید به سه چیز توجه کنیم: تولد، ازدواج و مرگ. او وقتی که در کرهی شمالی بود از ماموران حکومتی درخواست کرده بود که بتواند آزادانه مراسماتی که برای این سه رخداد برگزار میشود را ببیند و ثبت کند که البته با مخالفت ماموران کارش ناتمام میماند.
رویکرد ایرانیها نسبت به این سه مقوله حاوی ریزهکاریها و ظرایف گوناگون است که بخشی از فرهنگ ما را میسازد و آن را در خود نمایان میکند. بعضیها در همین ویرگول میگویند این فرهنگ غنی کجاست که ما تا به حال ندیدهایم. در حالیکه یک ویژگی برجستهی ایران همین فرهنگ است و اگر کسی نمیتواند آن را ببیند قطعا دچار روحیات جامعه گریزی است یا بیناییاش مشکل دارد:
چون دو چشم دل نداری ای عنود / که نمیدانی تو هیزم را ز عود
چونک گنجی هست در عالم مرنج / هیچ ویران را مدان خالی ز گنج
چون ترا آن چشم باطنبین نبود / گنج میپندار اندر هر وجود
حاصل این آمد که یار جمع باش / همچو بتگر از حجر یاری تراش
زانک انبوهی و جمع کاروان / رهزنان را بشکند پشت و سنان
مولانا
برای دانستن رموز حکمت مربوط به مراسمات اجتماعی این سه رخداد به سراغ غربیها میرویم زیرا به قول سعدی:
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست / هر آنچه از تو آید به چشمش نکوست
غربیها این وقایع را به دید نقادانه ثبت کردهاند در حالیکه این امور برای مردم ایران بیش از حد عادی و روزمره به حساب میآمده و نیازی به ثبت آن احساس نمیکرده اند. اما وقتی در اثر تضعیف سنتهای گذشته تضادهای فرهنگ وارداتی غربی برای ما آشکار میشود تازه متوجه جای خالی آنها میشویم.
تولد
کودکی که به تازگی متولد شده را در گوشش اذان میگفتند. انجام عمل مذهبی روی کودک را مسیحیها هم به شکلهای دیگری دارند. این کارها بیشتر از این جهت اهمیت دارند که سبب پیوند قلبی میشوند. یعنی شخص در بزرگسالی اگر بداند که چه کسی در گوشش اذان خوانده به او محبت قلبی بیشتری پیدا میکند.
نام کودک توسط بزرگان خانواده انتخاب میشد که یا نام بزرگان درگذشتهی فامیل بوده (که در فیلمی مثل برادران لیلا این سنتها به تمسخر گرفته میشود)، یا نامهای نیکو، معنیدار و پرافتخار از شخصیتهای دینی (پیامبران و امامان) و ملی (کتاب شاهنامه).
ساخت گهواره و ختنه سوران نیز در مناطق مختلف ایران به شکلهای گوناگون دارای مراسمات اجتماعی خاص خود بوده است که همگی در راستای پاسداشت و تکریم ورود عضو جدید به جامعه بوده است.
ازدواج
ازدواج نیز همچون تولد و مرگ دارای سنتهای متعدد اجتماعی است که مطابق با شریعت اسلام استقرار پیدا کردهاند. ازدواج در ایران برخلاف غربیها دارای رسومات متعددی بوده است مثل خواستگاری، بله برون، حنابندان، عقدکنان و در نهایت ازدواج. اما همهی این مراسمات در اوج سادگی و با پرهیز از اسراف صورت میگرفتهاند.
مراسمات ازدواج دارای سه جنبهی خانوادگی، عرفی، و رسمی است.
به لحاظ خانوادگی ابتدا خانوادهها با یکدیگر آشنا میشوند و توافقاتی که نسبت به مهریه و شیربها و جهاز صورت میگیرد سبب ایجاد و استحکام رابطهی متقابل میان دو خانواده میشود تا امر ازدواج را از رابطهی محض دختر-پسری خارج نموده و به یک سنت اجتماعی تبدیل نماید.
به لحاظ رسمی، وقتی نامزدی صورت میگیرد یا حتی قبل از آن وقتی که نام یک دختر برای پسری بر زبان آورده میشود پسر به نوعی در برابر آن زن مسئولیت و تعهد پیدا میکند. در روز عروسی نیز یک عاقد یا ملا با ذکر عبارات شرعی و با حضور شاهد به ازدواج رسمیت میبخشد. در بعد رسمی ازدواج از رابطهی فردی (یعنی زنا یا ازدواج سفید) خارج شده و مبدل به یک رابطهی اجتماعی و حتی یک سنت پسندیده میشود.
به لحاظ عرفی نیز آداب و رسوم متنوعی در مراسمات ازدواج وجود دارد از قبیل سفرهی عقد، بردن جهاز، سابیدن کله قند، جشن و پایکوبی و موسیقی، سور و مهمانی.
مراسم ازدواج به لحاظ عرفی نوعی مشارکت اجتماعی همهی آحاد مردم به حساب میآمده است و همهی مردم در تامین هزینههای این جشن و حتی تامین مایحتاج اولیهی زوجین (از قبیل مسکن) مشارکت داشتهاند.
مرگ
ژان دیولافوا باستان شناس فرانسوی که ۱۵۰ سال پیش به ایران آمده بود مینویسد که ایرانیها بهتر از ما حشمت و جلال مرگ را میشناسند. در مراسم آنها از تزئینات گران بهای ملل اروپایی و آمریکایی و تاجهای گل که با مرگ تضادی ریشخند آمیز دارند خبری نیست. در حالیکه این تاجها جدیدا مرسوم شدهاند.
به نظر یک ایرانی، خاک دوباره به خاک باز می گردد و تمامی مراسمات مربوط به شستشوی میت، تشییع، به خاک سپاری، فاتحهخوانی، خیرات و نذری، با سادگی و آرامش روح توام است زیرا مسلمان مرگ را به عنوان یکی از مراحل قانون جبر که بر عالم حکمفرماست قبول دارد.
فرد دیگری موسوم به پولاک که یک پزشک اتریشی بود و به دعوت امیرکبیر برای تدریس در دارالفنون به ایران آمده بود مینویسد که هرگز آن حال پرشکنجهی ترس از مرگ را که اغلب پزشکان در اروپا به آن روبهرو میشوند در ایران ندیدهام.
آرامش ایرانیان هنگام رو به رو شدن با مرگ مبتنی بر ایمانی است که به تقدیر محتوم و غیر قابل تغییر خود دارند. اگر اجل شخص فرا نرسیده باشد، به قول سعدی حتی ماهی روی خشکی نخواهد مرد (صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد).
ایرانی با وجود آنکه در زمان حیات بسیار پایبند زندگی خانوادگی است، با اینحال نگران سرنوشت اعضای خانوادهی خود پس از مرگ نیست زیرا اطمینان دارد که بعد از مرگ، یکی دیگر از اعضای خانوادهاش جای وی را پر میکند. میداند که خویشاوندانش کودکانش را به سرپرستی قبول میکنند و احتیاجات زندگی زنانش پس از او با ازدواج مجدد تامین میشود.
ایرانی دم مرگ در حضور یک ملا وصیت میکند و در موقع وصیت بیشتر به فکر تاسیس پل، کاروانسرا، مسجد، مدرسه و غیره است تا تقسیم اموال میان وراث، زیرا اطمینان دارد که حق وراثت با قوانین محکم شرعی تنظیم میشود و جای نگرانی ندارد.
این آرامش خاطر در هنگام مرگ برعکس اروپاییهایی که به گفتهی پولاک با زجر و شکنجه جان میدهند یک امر مثبت بوده است. مثلا سعدی در مدح حاکم شیراز این نکته را که پدر این شخص با آرامش از دنیا میرود نشانهی یک عمل خیر (باقی گذاشتن فرزند صالح به عنوان حاکم جدید) میداند:
نرفت از جهان سعد زنگی به درد / که چون تو خلف نامبردار کرد
از طرفی ایرانیها همواره به یاد مردگان خود هستند مثلا در آخرین پنجشنبهی سال، و زمانی که دسته جمعی به سوی قبرستان میروند مردگان قدیمی را نیز فراموش نمیکنند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زن در شاهنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا سعدی و حافظ همجنسباز بودند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
درنگی بر اندیشهی توحید