دغدغه هویت
راز ماندگاری تمدن ایران چیست؟
«پیر لوتی» جهانگرد معروف فرانسوی در کتاب سفرنامه اصفهان هنگامی که از مزار شیخ سعدی در شیراز دیدن میکند اینطور مینویسد:
این ایران که هیچ چیز آن - نه شکل اندیشههایش و نه زبانش - تغییر نمیکند و هیچ موضوعی در آن فراموش نمیشود، برای شاعران جایگاهی مطلوب و دلپسند است. در کشور ما - جز ادبا و نویسندگان - هیچ یک از مردم عادی، از شعرای قرون وسطی که با سعدی همزمان بودهاند، یاد نمیکند. چه کسی از شاعر گرانقدر ما «رونسار» سخنی بر زبان میآورد؟
منظور آقای لوتی این است که چرا حتی کودکان ایرانی اشعار سعدی را درک میکنند و آن را زمزمه میکنند، اما در کشور فرانسه شعرایی که همزمان با سعدی بودهاند به تاریخ پیوستهاند و باید آثار آنها را مانند خط میخی به زبان امروزی ترجمه کرد. البته آقای لوتی در اینجا مرتکب یک بیانصافی شده است. سعدی سیصد سال قبل از رونسار زندگی میکرده است و چیزی که مد نظر آقای لوتی است بسیار بغرنجتر است. هر چند زیاد فرقی ندارد و ما آثار بزرگانی را که دویست سیصد سال قبل از سعدی میزیستهاند هم میتوانیم به خوبی درک کنیم. مانند فردوسی و رودکی.
در ایران سرعت تغییرات فرهنگی، لااقل تا زمان ناصرالدینشاه که پیر لوتی از آن دیدن کرده، کم بوده است. اما این سرعت کم به چه معناست. در جهان تمدنهای کمی وجود دارند که پیوسته و مداوم بوده باشند. یعنی به مدت هزاران سال دوام آورده باشند. مثلا تمدن مصر با آن عظمتش مدتها پیش از ورود اسلام به این کشور مضمحل شده بود. در مشرقزمین تنها از سه تمدن میتوان به عنوان تمدنهای پیوسته تاریخی نام برد: چین، هند، و ایران. و در سایر نقاط جهان هم شاید از تمدن روم بتوان به عنوان تنها نمونه پیوسته تمدن یاد کرد.
اما تفاوتی بزرگ میان تمدن ایران با دیگر تمدنهای باستانی وجود دارد. یک نظریه معروف در مورد شکلگیری تمدنها این است که همه تمدنها در حاشیه رودخانههای بزرگ شکل میگیرند. این رودخانهها آبرفتی را از کوهستانها همراه خود حمل میکنند و جلگههای اطراف را در فصل طغیان با خاک جدید پر میکنند. در واقع بخشهای مهمی از فرایند کشاورزی شامل خاک ریختن روی بذر، کودرسانی و آبیاری آن را به طور خودکار انجام میدهند. در حاشیه رود فرات، کشاورز کافی بود تا بذر گندم را روی زمین بریزد و بدون انجام هیچ کاری بهترین محصول را برداشت کند. اما در ایران چنین امکانی وجود ندارد، یا حداقل به حدی نیست که بتواند تمدنی بزرگ را تشکیل دهد. منطقه بینالنهرین که تا پیش از اسلام جزو ایران بوده است محل شکلگیری و مرکزیت یافتن تمدن ایرانی نیست. رودخانههای فلات ایران مانند کارون، هیرمند و زایندهرود نمیتوانستهاند تمدنهای عظیمی مانند تمدن مصر را به وجود آورند. حجم آب رودخانه، طول آن، وجود آب و هوای مناسب که باید نسبتا گرم باشد و چندان متغیر نباشد، در این رودخانهها کافی نیست. حجم آبرفتهایی که حکم کود را برای زمین دارد در این رودخانهها شاید یک صدم نیل هم نباشد. البته در حاشیه همین رودخانهها تمدنهای باستانی پیش از آریاییها وجود داشته است اما به آن درجه از ثبات نمیرسیده است که بتواند مدتهای مدیدی تداوم داشته باشد.
پس با این حساب راز شکلگیری تمدن ایران چیست؟
ویل دورانت مینویسد زندگی ایرانیان به سیاست و جنگ بیشتر وابسته بود تا مسائل اقتصادی، و ثروت ایران بر پایه قدرت بود، نه بر پایه صنعت و منابع طبیعی. بنیاد شاهنشاهی عظیم هخامنشی بر پایه قدرت بود. جمعیت پارس و ماد در آن روزگار دو میلیون نفر تخمین زده میشود، و جمعیت کشورهای تحت سلطه چهل میلیون نفر. که در مقایسه با جمعیت ۱۱۰ میلیون نفری جهان آن روز عدد بزرگی است. حکومتهای ایرانی به لحاظ سیاسی و اداری بسیار موفق بودند و به طور مثال گفته میشود مردم فلسطین و سوریه و مصر از اینکه یکی از استانهای ایران به حساب بیایند راضی بودهاند. یعنی اینطور تصور میکردهاند که اگر کشوری مستقل باشند وضعشان بهتر نخواهد شد.
میتوان اینگونه گفت که سرزمین ایران فاقد شرایطی است که بتواند تمدنی پایدار و بزرگ را فراهم آورد، اما به دلیل برتری سیاسی و نظامی توانسته تمدنهای کوچک را در هم ادغام کند و تمدنی بزرگ بیافریند. موقعیت جغرافیایی ایران که در مرکز جهان قدیم و مابین تمدنها قرار داشته به این امکان کمک میکرده است. این تمدن بزرگ تا پیش از حمله اعراب حداقل هزار سال دوام یافته و به اوج خود رسیده است. یعنی نقطه اوجی که تمدن غرب هنوز به آن نرسیده، یا شاید تا به حال به آن رسیده باشد، در ایران مدتها پیش سپری شده است.
حال به پرسش دیگر میرسیم. راز ماندگاری تمدن ایران در این ۱۱۰۰ سال پیش از اسلام چه بوده است؟
هگل در فلسفه تاریخش تمایز این سه تمدن شرقی را روشن کرده است. به عقیده او، این سه تمدن، در شکل ابتدایی تکامل تمدنها قرار دارند، که بعد از آن با تمدنهای یونانی، رومی، و بالاخره ژرمنی - مسیحی به تکامل نهایی خود میرسد. در واقع تمدنهای آسیایی حالت دوران کودکی تمدن را دارند. در تمدنهای شرقی، کشور وجود دارد، اما در شاه تجلی پیدا میکند. به تعبیر هگل، آگاهی در شرق در رئیس کشور تجسم مییابد و از این فراتر نمیرود. کشور به وجود میآید ولی بر بنیاد خانوادگی قرار دارد و شیوه اداره آن سرپرستی به شکل پدرانه است. در این تمدنها، آنچه کل جامعه را به هم پیوند میزند صرفا ترس از سرزنش و مجازات است.
هگل میگوید این کشورها نمیتوانند خود را دگرگون کنند، بلکه در ارتباط با یکدیگر تغییر میکنند. یعنی همیشه با هم در حال جنگ هستند. هر نظام تازهای که جایگزین قبلی میشود، باید به نوبه خود فروبریزد و ویران شود. به همین خاطر هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود. و در تاریخی بیتاریخ به سر میبرند. هند با این همه آثار غنی فکری که قدمت آن به هزاران سال میرسد، فاقد تاریخ است.
با این حال هگل معتقد است که در بین این سه ملت، تنها ایران است که توانسته جریان تکامل تاریخ را هدایت کند و آن را به دست غربیها برساند. در واقع اگر ایران نبود، تمدن بشر در همان حالت اولیهاش باقی میماند. در چین و هند، انسانها همچنان در بند طبیعت هستند و نتوانستهاند به آن یگانگی انتزاعی دست پیدا کنند. در هندوستان، نظام طبقاتی کاست مردم را به دستههایی طبقهبندی میکرده است. یعنی هر کسی که متولد میشد دارای طبقه خاصی بود که از سوی طبیعت به او تحمیل شده، و فرد نمیتواند فراتر از آن باشد یا آن را تغییر دهد. در چین هم نظام پدرشاهی وجود داشته، به این معنی که انسان آزاد نیست و امر اخلاقی صرفا چیزی است که پادشاه بگوید. مانند فرزندانی که هر چه پدر بگوید، مستقل از خوب و بد بودنش، باید اطاعت کنند.
اما در ایران، برای اولین بار در تاریخ بشر، انسان از بند طبیعت رها میشود. منشاء این رهایی در تعالیم زرتشت است؛ یعنی همان روشنایی که به معنی نیکی است، و برای همه انسانها از هر قومیت و نژاد و مذهبی یکسان است. به عقیده هگل، این جهانبینی زرتشتی به خوبی در روش پادشاهی کوروش و شاهان هخامنشی نمود پیدا میکند و باعث استقلال انسانها از قید و بندهای طبیعی میشود:
با امپراطوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخیاند، ایران نخستین امپراطوری از میان رفته تاریخ است. در حالیکه هند و چین در وضعی ثابت ماندهاند و تا زمان ما همچنان به شیوه گیاهی و طبیعی زیستهاند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد. اگر امپراطوریهای هند و چین جایگاهی در تاریخ داشتهاند، تنها از دید خودشان بوده است. ولی از ایران است که نخستین بار آن پرتوی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند سر بر میزند. زیرا روشنایی زرتشت، به جهانآگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را مییابیم که هستیهای خاصی را که جزو ذات آنند، به حال خود آزاد میگذارند، همچون روشنایی که تنها نشان میدهد که اجسام به خودی خود چه هستند. این یگانگی تنها از آن رو بر افراد فرمان میراند که ایشان را برانگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خویش را استوار سازند.
روشنایی هیچگونه فرقی میان هستیها نمیگذارد. بر پارسا و گنهکار و بلند و پست یکسان میتابد، و بر همه، به یک اندازه بهروزی و برکت ارزانی میدارد. روشنایی تنها هنگامی جانبخش است که با چیزی جز خود، و جدا از خود، پیوند یابد و بر آن تاثیر کند و آن را بپرورد. روشنایی ضد تاریکی است، و این تضاد، اصل کوشندگی و زندگی را بر ما آشکار میکند. اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز میشود. پس آغاز تاریخ جهانی، به معنای درست از اینجاست.
در ادامه هگل روشن میکند که چرا امپراطوری ایران توانست برای مدت حداقل ۱۱۰۰ سال تداوم یابد:
در امپراطوری ایران برخلاف چین و هند، مردم فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه میدارند. این امپراطوری نه پدرشاهی، نه ایستا و بدون جنبش، نه زودگذر، و نه بنیادش بر ستمگری است. بلکه ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه میدارند، به کانون یگانگی بخشی وابستهاند که میتواند آنان را خشنود کند. به همین خاطر امپراطوری ایران روزگاری دراز را پشت سر گذارده است.
شکوههای پیامبران یهود و نفرینهایشان بر اوضاع موجود پیش از گشوده شدن بابل به دست کوروش، از سیهروزی و تباهکاری و آشفتگی حال آنها خبر میداد و نیز از سعادتی که کوروش بر سراسر آسیای غربی ارزانی داشت. آسیاییها تا قبل از آن عادت نداشتند که طعم استقلال و آزادی را با تمدن، و در زیر سایه امن یک امپراطوری بچشند.
زمین و آب تنها چیزی بود که داریوش و خشایارشا از یونانیان میخواستند. ولی شاه فقط به معنای انتزاعی حق حاکمیت داشت، و هرگونه حق بهرهبرداری از مملکت، به خود اقوام زیردست تعلق داشت. البته سوای از تعهداتی که در قبال پرداخت هزینههای دربار و حکومت وجود داشت.
اما رمز ماندگاری تمدن ایران بعد از اسلام چیست؟
پس از حمله اعراب، به جز مناطقی که به مرکز خلافت نزدیک بودهاند، مانند مناطق شرقی کشور امروزی عراق، در سایر نقاط تمایل به بازگشت به آن وضعیت پایدار که هگل توصیف کرد وجود داشته است. این تمایل به بازگشت معمولا در قیامهای ایرانیان علیه اعراب جنبه افراطی به خود میگیرد. اما نهایتا چیزی که پایدار میماند همان حالت میانه است. یعنی تمدن قدیم ایران به شکل جدید ایرانی-اسلامی استحاله پیدا میکند که نمود فرهنگی آن در شاهنامه، و نمود سیاسی آن در سلسلههایی مثل سامانیان (به طور ناقص) یا صفویه (به طور کامل) به خوبی پدیدار میشود.
اگر در ایران رودخانهای مانند نیل وجود داشت، هرگز این تمایل به بازگشت شکل نمیگرفت. چون در چنین وضعیتی پیوسته منابعی که برای تشکیل تمدن نیاز است وجود دارد، و دلیلی ندارد انسان گذشته خود را یادآوری کند. عظمت تمدن مصر مدیون نیل بود، و نیل بعد از اسلام با پیش از اسلام هیچ تفاوتی نکرده بود. اما وقتی چنین منابعی وجود نداشته باشد، یاد نوستالژیک آن انسان را وامیدارد تا به آرامشی که قبلا داشته، یا لااقل در خاطره جمعی قوم باقی مانده، فکر کند. و تصور میکنم دلیل پایداری تمدن ایران همین خاطره جمعی است که باعث بازگشت مردم به گذشته میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنای جمهوریت در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح زیبایی در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاملاتی در اصل توحید