زوال فضیلت مردانگی

مردانگی در فرهنگ ایران مترادف است با ارزش‌های والای انسانی که اتفاقا مرتبط با جنس مرد است. یعنی جنسی که دارای «زور بازو» است. اما این زور بازو در حد نرینگی باقی نمی‌ماند بلکه مدافع ارزش‌ها می‌شود. رستم و اسفندیار به عنوان مثال دو شخصیت بارز ارزشی در کتاب شاهنامه، هر دو پهلوان هستند و زور فراوان دارند، اما ارزشی‌اند. اسفندیار مدافع دین نو یا دین حکومتی است و رستم مدافع دین کهن یا دینی که همچنان در میان توده‌ها استوار است و نیز مدافع ایران است. به هر حال هر دو به نوعی اصولگرا هستند. در زندگی اصولی دارند و زور بازوی خود را تکیه‌گاهی قرار می‌دهند در جهت حفاظت از آن اصول و ارزش‌ها.

امام علی نیز در فرهنگ عوام یک پهلوان است. تصویر و یاد و نام او همواره الهام بخش کشتی‌گیران و پهلوانان زورخانه‌ها بوده است. این علی که شیر خدا (اسدالله)، شمشیر عریان و خالص خدا (سیف الله مسلول) و شاه مردان و جوانمردان (فتی) است، و در عین حال پدر خاک (ابوتراب) است و خاکسار و مردمی، یاد و نامش همیشه در قهوه‌خانه‌ها، پرده‌های نقالی و ترانه‌ها و تصنیف‌ها جاری بوده است. این علی شیر پیاپی حمله کننده (حیدر کرّار) و شکافنده‌ی درب خیبر است و هر ایرانی در هنگام کار دشوار مثل بلند کردن جسم سنگین یا آماده شدن برای یک تصمیم سخت، که نیاز به اراده‌ی آهنین دارد، ذکر «یا علی» را به کار می‌برد.

علی همانند رستم مظهر مردانگی، اراده و عمل است. صفت «شیر» و نقش برجسته‌ی آن در سراسر تاریخ ایران، از جمله بر روی پرچم تاریخی ایران متناظر با ویژگی پررنگ مردانگی در ایران است. این مردانگی همچون شیر هم زور بازوی مردانه می‌خواهد و هم قدرت اراده و نیز آراستگی به خصوصیات اخلاق شاهانه، از قبیل عزت نفس و وارستگی. همانطور که یک شیر هیچوقت ته‌مانده‌ی خوراک کفتار را نمی‌خورد بلکه کفتار و روباه است که ته‌مانده‌ی شکار شیر را می‌خورند، شاهان نیز از عزت نفس و کرامتی برخوردارند که به پستی و پلشتی عوام کمتر دچار می‌شوند. مردان زورمند نیز همانند شاهان به دلیل زوری که دارند بیشتر متکی به نفس هستند، به ارزش وجودی خود واقف بوده و آن را ارزان نمی‌فروشند یعنی کرامت نفس دارند، اراده‌شان کمتر متاثر از بیرون است یعنی آزادترند، گفتار و رفتارشان تناسب بیشتری با درونیات‌شان دارد چون شجاع‌ترند و در یک کلام صائب و درستکارند. ز نیرو بود مرد را راستی.

اینکه لطفعلیخان زند به آغامحمدخان می‌گوید «نه مردی نه زنی» و این نقص اختگی او را به او می‌نمایاند، و انواع داستان‌هایی که از پستی و دنائت انسان‌های مخنث (خنثی از لحاظ جنسی - نه مرد و نه زن - ترنسneutral - gender fluid - agender) در ادبیات فارسی هست (از مولوی و سعدی می‌توان چند مثال آورد)، موید این نکته است که در فرهنگ ایران، به درستی هر کدام از دو جنس مرد و زن در صورتی که در جایگاه خود قرار بگیرند می‌توانند واجد ارزش‌های انسانی باشند، اما در غیر این صورت نباید توقع انسانیت از آنها داشت.

زن نیز اگر در جایگاه خودش قرار گرفته باشد آن بُعد دیگر اخلاق و ارزش‌های انسانی را نمایان می‌کند. در این مطلب راجع به مقام بلند زن در شاهنامه از قول اسلامی ندوشن نوشته بودم:

این زن‌ها هستند که به داستان‌های تراژیک آب و رنگ بخشیده‌اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر غم‌انگیز جلوه نمی‌کرد. همین‌گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب‌ترین و پاکیزه‌ترین نحو یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می‌کند، نه به عنوان معشوق.
https://virgool.io/@behnam2/%D8%B2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-iyedljho7oaj

تحقیقات نشان می‌دهد که مردانگی به ویژه در جوامع صنعتی رو به افول است. سطح تستوسترون مردان که متناسب با ویژگی‌های مردانه است در آمریکا و از دهه‌ی هشتاد میلادی هر سال به میزان یک درصد کاهش داشته است. این است که می‌گویند شما به اندازه‌ی پدرتان مرد نیستید.

https://www.forbes.com/sites/neilhowe/2017/10/02/youre-not-the-man-your-father-was/?sh=7dce20d8b7fd

این را در ایران خودمان از مقایسه‌ی بازیگران محبوب فعلی با بازیگران محبوب دهه‌های پنجاه و شصت می‌توان فهمید. آن چهره‌ی مردانه‌ی جمشید هاشم پور، بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی و خواننده‌های آن زمان را بگذارید کنار بازیگران چشم رنگی دهه‌های هشتاد و نود و جدیدا، خواننده‌های مخنث خارجی که تشخیص مرد یا زن بودنشان دشوار است.

این شکل از برابری زن و مرد که همراه و همراستا با پروژه‌ی جهانی «عقیم سازی» به پیش رانده می‌شود، بیش از همه ما را به یاد «دنیای قشنگ نو» می‌اندازد.

از دو پاد-آرمانشهر معروف ۱۹۸۴ جورج اورول و دنیای قشنگ نوی هاکسلی اولی معروف تر است. حتی در بین غربی‌ها، ترس از ظهور مجدد دیکتاتوری بیشتر احساس می‌شده است. در پاد-آرمانشهر هاکسلی دیکتاتوری وجود ندارد بلکه برابری مطلق است.

نیل پستمن در کتاب «سرگرمی تا حد مرگ» این دو را با هم مقایسه می‌کند. هشداری که اورول می‌داد این بود که ما توسط نیروهایی که از بیرون به ما اعمال می‌شوند سرکوب می‌شویم اما در پاد-آرمانشهر هاکسلی نیاز به هیچ نیروی سرکوبگر و هیچ «آقا بالا سر»ی نیست. بلکه مردم در دریایی از اطلاعات بی‌ربط غرق می‌شوند. به نحوی که دیگر حتی نیاز به خواندن کتاب نیز پیدا نمی‌کنند. اگرچه اورول از این می‌ترسید که کتاب‌ها توسط دیکتاتورها سانسور می‌شوند، اما در دنیای هاکسلی دیگر حتی نیاز به سانسور نیز نخواهد بود.

در دنیای قشنگ نو، نقش‌های از پیش تعریف‌شده‌ی فرهنگی و تاریخی رنگ می‌بازند اما این منجر به آزادی انسان از دست سنت‌ها نمی‌شود بلکه انسان تبدیل به موجودی «مهندسی شده» می‌شود که از لحظه‌ی تولد تا مرگ نقش‌های محول شده را بر عهده می‌گیرد.

دنیای هاکسلی دنیایی است که نقش‌های سنتی و تاریخی را پس می‌زند تا انسان را از قید سنت‌ها رها سازد. برای مثال، خانواده دیگر وجود ندارد و نقش‌های تاریخی مبتنی بر خانواده و ارزش‌ها و هنجار‌های اجتماعی رنگ می‌بازد. انسان در آزمایشگاه تولید می‌شود و مفهوم پدر و مادر، خواهر و برادر، اقوام و خویشاوندان دیگر وجود ندارد.

همانطور که هاکسلی نشان می‌دهد، رهایی از قید و بندهای سنتی نه به معنای آزادی بلکه به معنای «در کنترل بودن» بیشتر است و این نفی آزادی، برخلاف اخلاق شاهان و شیرمردان که مبتنی بر اراده بود، ریخت انسانی را از انسان سلب کرده و او را از ظرف انسانیت خارج می‌کند.