دغدغه هویت
سیاست ورزی ایرانی
یکی از آثار و عوارض تمدن مدرن تغییر پارادایم شیء به سوژه است یعنی اشیاء به خودی خود دیگر محل منازعات فکری نیستند بلکه به شخص اندیشنده ارجاع داده میشوند. یعنی آن شیء یا حقیقت خارجی مستقل از ذهنی که به آن میاندیشد موضوعیتی ندارد. مثلا خدا را به امری ذهنی و درونی تقلیل میدهند که در سخیف ترین حالتش تنها سبب تسکین یا تخدیر میشود و آن را در حد یک مشاور و همراه دلسوز و البته مجانی و بیضرر فرو میکاهند.
یا به شکل مستهجن اسلام رحمانی در میآید که همهی امور عالم را به «دل» شخص محول میکند و قائل به وجود حقیقت مستقل از شخص نیست یا چندان به آن معتقد نیست. حسن آقامیری را میتوان مثال زد. از او دو سه کلیپ تاکنون دیدهام و به نظرم همین اندازه برای قضاوت کلی نظام فکری او کافی باشد. میگفت از فلانی پرسیدند که جهنم چگونه جایی است و او پاسخ میدهد که هیزمی و آتشی و سرب داغی است و اینها را لحنی بیان میکند که گویی از یک عقیدهی خرافی عامیانه رونمایی میکند که با واقعیات علمی سازگاری ندارد. حرف او این است که بهشت و جهنم درون ذهن توست و وجود واقعی و حقیقی ندارد. یا در جایی دیگر از کلیشههای رایج سخن میگوید. مسئولی را تصور میکند که جای مُهر در پیشانیاش است اما مثل زالو به جان اموال عمومی افتاده است. اگر از او بپرسید که این مسئول دقیقا چه نامی دارد و چه ما به ازای بیرونی و حقیقی برایش سراغ دارد احتمالا پاسخی نخواهید شنید. این حتی نقد اجتماعی یا سیاسی هم نیست چون قرار نیست به کسی بربخورد و هیچ مسئولی را نخواهید یافت که خود را مصداق عملی و واقعی این کلیشهی ذهنی بداند. اینها تنها در جهت جذب مخاطب عامی کاربرد دارند. عبارات دیگری که از او شنیده میشود از این قبیل است که مردم دیگر کاری با قرآن ندارند و از دین برگشتهاند. این کلیشهها درست مانند شخصیتها و داستانهایی است که در داستانها و رمانهای کلاسیک وجود دارند که همگان میتوانند درک کنند اما هیچ مصداق عملی نمیتوانند برایش پیدا کنند.
مثال دیگر از سوبژکتیویسم، تعبیر امروزی از ملت ایرانی یا کشور ایران است که آن را به ذهن ایرانیها و تلقی آنها از مفهوم ایران تقلیل میدهیم. این تعریف جدید ملیت است که آن را به ذهن باشندگان و ساکنان یک سرزمین و تصور مشترک آنها تعبیر میکند اما در مورد ملیت ایرانی در ذهن گذشتگان، ایران یک ماهیت حقیقی و واقعی دارد. در ذهن سرایندگان کتابهای با عنوان شاهنامه، که یکی از آنها حکیم بزرگ توس است، ایران سرزمینی اهورایی است و پرتو نور ایزدی در ایران جلوه مییابد و از آن حفاظت میکند از جمله در وجود پادشاه که حافظ کشور است و مسئولیت برقراری عدل و نظم را بر عهده دارد.
نور ایزدی از طریق آگاهی در هستی جلوه مییابد. در سنت عرفانی، سلسله مراتب هستی بر پایهی این آگاهیست: جمادات، گیاهان، حیوان، انسان، فرشتگان و خدا. در واقع همهی موجودات درجاتی از آگاهی را دارا هستند و این خود راهی را نشان میدهد که بدانیم آگاهی وجود دارد و بعد از طریق آن به وجود خدا برسیم. یعنی مشاهدهی آگاهی و سلسله مراتب آن دالّ بر وجود آگاهی مطلق است که همهی انواع آگاهی در پرتو وجودی آن امکان پذیر است.
به همین صورت اما به طور ضمنی، یکی از اشکال این آگاهی در مفهوم ایران رخ مینماید. یعنی همینکه افراد ایرانی در درازای تاریخ ایران به وجود ایران آگاهی داشتهاند نشان از آن دارد که این یک مفهوم ایزدی و برگرفته از آگاهی مطلق است. همینکه بعد از هزار سال پراکندگی و جدایی میان اقوام ایرانی، شخصی مثل شاه اسماعیل مجددا ایران یکپارچه را تاسیس میکند، و در طول این زمان همواره اندیشهی تاسیس مجدد ایران در ذهن ایرانیها وجود داشته و از میان نرفته، همین نشان دهندهی وجود این آگاهی تاریخی است.
مزن زشت بیغاره ز ایران زمین / که یک شهر از آن به ز ماچین و چین
از ایران جز آزاده هرگز نخاست / خرید از شما بنده هر کس که خواست
ز ما پیشتان نیست بنده کسی / و هست از شما بنده ما را بسی
گرشاسپنامهی اسدی طوسی
اینکه مفهوم چیستی و چگونگی ایران و ضرورت حفظ آن در ذهن شاهنامه سرایان زمان غزنوی در خراسان بوده، (برخی منابع تعداد این شاهنامه سرایان را تا شصت نفر دانستهاند مانند ابومنصور بلخی، اسدی طوسی و فردوسی)، این نشانهی وجود این روح تاریخی است. این روح تاریخی مرزهای دقیقی ندارد. مثلا به لحاظ جغرافیایی مرزهای ایران تا حدودی روشن است اما شاید به معیار مرزبندیهای امروزی چندان دقیق نباشد. ما میدانیم که خراسان و آذربایجان و سیستان همگی جزئی از ایران هستند و کاملا ایرانیاند. اما در مورد گرجستان یا بخشهایی از افغانستان و پاکستان و ترکمنستان این ایرانی بودن همانند یک طیف کمرنگتر میشود. در طول تاریخ نیز حکومتهایی که بر این مناطق فرمان میراندند میل بیشتری به استقلال داشتند تا جایی مثل هرات که ذاتا ایرانی است و اگر دسیسهی بیگانگان نبود هرگز از ایران جدا نمیشد.
یک مغالطهی رایج این است که مرزهای امروزی را ملاک و معیار حدود سرزمین میشناسند و مثلا میگویند اگر یک ایرانی که لب مرز زندگی میکند پنجاه کیلومتر آنطرفتر بود آنوقت عراقی یا ترکیهای میشد و دیگر ایرانی نبود. این مغالطه است چون روح ایرانی مرز دقیقی نمیشناسد. اگر به شاهنامه نگاه کنیم مرزهای حدودی برای سرزمین ایران بدست میآید اما این مرزها آنطور نیست که با خطکش بتوانیم آنها را جدا کنیم بلکه نظیر هر ماهیت آگاهانهی دیگری از یک طیف برخوردار است. همانطور که نمیتوان بین حدود آگاهی دو عارف یا پیامبر خط کشی انجام داد. توضیحات بیشتر در اینجا:
این آگاهی یا روح تاریخی و اهورایی برخلاف تصور عدهای موید و مبلغ فاشیسم نیست. اگر فاشیسم بود میشد مانند قوم برگزیده که در سرزمینهای اشغالی سکونت دارند. آگاهی تاریخی این قوم برگزیده مبتنی بر نژاد و زبان و مذهب است و مبتنی است بر برتری نژادی و مذهبی، در حالیکه آگاهی تاریخی ایرانیان ارتباط علّی با نژاد و زبان و مذهب ندارد. همهی ایرانیان به زبان واحد تکلم نمیکنند و همگی مذهب واحدی ندارند و نژاد یکسانی هم ندارند. این نیز دسیسهی دشمنان ایران و از جمله همین قوم برگزیده است تا این یاوهها را سر هم کنند که زبان فارسی را زبان «قوم فارس» و مذهب شیعه را مذهب حکومت مرکزی قلمداد کنند. پیشتر در این باره اینجا نوشتهام:
در تصور تاریخی ایرانیان، عقل و دل در کنار هم و متمم و مکمل یکدیگرند و این را هم در انسان و هم در مورد کشور به کار میبرند. همانطور که عقل مرکز خرد و اندیشه است و قلب محل احساس و شهود و ایمان است، شاه مظهر شور و احساس و تعلق و وزیر در جایگاه تعقل است.
کارهایی که شاه میکند شاهانه است. مثلا عاشقی و شکار، بزم و سفرهداری، انعام و بخشش یا خشم بی حساب و کتاب، قصر باشکوه، جمال و جلال. شاه همانطور که بر بندگان و رعایا بخشنده است و واسط فیض و کرم خداوند است، در هنگام جنگ نیز شجاعترین رزمنده است و مسئول ایجاد شور و شعف.
از آن طرف کارهای وزیر یا صدراعظم خردمندانه است و اوست که در مواقع ضرور باعث تعدیل تصمیمات احساسی شاه میشود و یا با او مشورت میکند و جوانب مختلف و نظریات گوناگون خواص و نخبگان را در اختیار او قرار میدهد تا شاه با در نظر گرفتن عواقب و فواید این راهها قادر به گرفتن تصمیم خردمندانه باشد.
بدان که مثال تن چون شهری است و دست و پای و اعضا پیشه وران شهرند و شهوت چون عامل خراج است و غضب چون شحنه شهر است و دل پادشا ه شهر است و عقل وزیر پادشاه است و پادشاه را بدین همه حاجت است تا مملکت راست کند.
غزالی
شاید آخرین نمودار شاه سرکش و وزیر خردمند مربوط به ناصرالدین شاه قاجار باشد که وزرای خردمندی همجون امیرکبیر، حاج میرزا آقاسی و میرزا حسین خان سپهسالار داشت. اما به تدریج و با ورود مدرنیته، تا حدودی این تعادل دوگانه به دولت و سازمانهای قانونی واگذار میشود.
میتوان گفت پروسهی انتقال قلب-عقل به سازمانهای قانونی به طور کامل طی نشده است و آن دوگانگی که در نظر غرالی سبب میشد مملکت «راست» باشد اکنون به تضادهای درونی رسیده است. برای مثال این را در اجتماع گروههایی از قشر مذهبی برای مبارزه با بیحجابی میشود دید.
حرف اینها این است که ما به قانون یا به جنبههای عقلانی حکومت اعتمادی نداریم و کار خود را میکنیم. این وضعیت شبیه دوران آشوبناک مابین سقوط رضاشاه و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ یا مانند دوران مابین انقلاب مشروطه سال ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۴ است.
در ایران به طور کلی هر گاه که اقتدار حکومت مرکزی کاهش یابد نتیجهی آن فقر و ناامنی و آشوب است. این در حالیست که امام خمینی به عنوان یک حکیم الهی برای نخستین بار رهبری مذهبی و پادشاهی سیاسی را در قالب ولایت فقیه متحد و یکپارچه کرد و عقل و دل در وجود ایشان یکجا جمع شده بود که این بزرگترین خدمت او برای حفظ ایران بود.
نقش پادشاه در کشور همانند دل در بدن است و دل پادشاه دل کشور است. بر پایهی آگاهی تاریخی ایرانیان، برای داشتن یک حکومت خوب در این سرزمین، و داشتن یک کشور معمور، باید دل پادشاه جمع باشد و پراکندگی یا تشتت قدرت کم باشد. به قول شیخ اجل:
دل و کشورت جمع و معمور باد، ز ملکت پراکندگی دور باد
که بر خاطر پادشاهان غمی، پریشان کند دل عالمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفره در فرهنگ ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکمت کهن شاهنامه در سخن حافظ
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح زیبایی در ایران