فلسفه‌ی نوروز



بین همه‌ی جشن‌ها و آیین‌ها در همه‌ی فرهنگ‌ها این نوروز است که متصل کننده‌ی انسان به طبیعت است. این گونه است که آدم وقتی کم‌کم متوجه نسیم نوروزی می‌شود حضور آن را احساس می‌کند و نه صرفا بر اساس قراردادها در «تقویم». چند روز مانده به نوروز چیزی زیر پوست طبیعت آرام آرام می‌لغزد که لطیف و همسان شکوفه و سبزه است، تازه و البته ناملموس و غیرناگهانی، همانند وقتی که آب زمین کشاورزی را در برمی‌گیرد یا هوای تازه به درون اتاق می‌آید. اینگونه نیست که یک روز از خواب بیدار شویم و بگوییم امروز عید است و فردا دیگر عید نیست. آن وجه پیوستگی و تازگی که در نوروز هست برای انسان مهم است، به خصوص انسان مدرن که هیچ نسبتی با طبیعت ندارد.

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
حافظ

باشلار در «روانکاوی آتش» می‌نویسد تخیل درباره‌ی زمین یا آرامش‌بخش است و یا برانگیزنده‌ی تلاش و کوشش. زمین از یک سو «رحم مادر» است و در بیشتر فرهنگ‌ها و اسطوره‌ها همین معنی را دارد مانند Mother Nature. تصاویر غار، شکم، خانه و قبر همگی نمودار بازگشت به زهدان مادرند. این تصویر بازگشت، عمیق‌ترین بخش از ناخودآگاه انسان است. بازگشت به شکم مادر و تولد دوباره یک نیروی کششی در درون ماست که ما را به سوی خودش فرا می‌خواند و به واسطه‌ی گرما و آرامشش به ما نیرو و انگیزه می‌دهد تا دوباره ما را مانند مردگان روز قیامت از درون قبر برانگیزاند و هر روز ما را نو کند. این بستر نرم و راحت یک تجلی انسانی دارد و آن خانواده است. همه‌ی ما دوست داریم نوروز را در خلوت‌ترین و امن‌ترین حریم آرامشی که می‌شناسیم سپری کنیم یعنی خانواده.

از سویی دیگر زمین «سخت» است. اینجاست که تخیل نسبت به زمین آدمی را به کوشش و جهد وامی‌دارد زیرا ماده آشکارکننده‌ی نیروهای ماست. بعد از دریافتن ماده و پی بردن به سختی آن، اندیشه‌ای که در ذهن آدم پدیدار می‌شود «راحتی» است و اینجاست که تخیل انسان دست به کار می‌شود تا ماده را نرم و مطیع کند. در نوروز اما توجه به زمین نه با کار و کوشش بلکه با شادی و شادباشی، تفکر و تعمق، دیدار دوستان و اقوام، حتی آنهایی که درگذشته‌اند، و از بین بردن کدروت‌ها همراه است. در نوروز همه جا تعطیل است و انتظار کار کردن از کسی نمی‌رود اما این وقفه و سکون، این تعمق و این خودشناسی از راه قطع کردن ارتباط انسان از وسیله‌ی معاشش که هر روزه به شکلی بی‌معنی تکرار می‌شود، برای داشتن سالی پربرکت و پرنشاط، و سالی پرتلاش لازم است، و چه جالب است که ایرانی‌ها از یک ماه قبل نوروز هوای معیشت همدیگر را در این چند روز خودیابی و خودیاری دارند و مثلا وقتی به سلمانی می‌روند انعامی هم به عنوان عیدی می‌پردازند تا محتاج کار کردن در مدت عید نباشد، و یا سازمان‌ها که به موجب قانون کار مبالغی را به عنوان عیدی می‌پردازند.

چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمان‌روا
جهان انجمن شد برِ تخت او / شگفتی فرو ماند از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین / برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شاهی بیاراستند / می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به جا ماند از آن خسروان یادگار
شاهنامه

ناخودآگاه انسان هم گیاهی است و هم حیوانی. طبیعت حیوانی سراسر جنگ، بی‌عدالتی، خشونت و ویرانی است اما طبیعت گیاهی منشاء خیر و نیکی، یا در شکل روانکاوانه‌اش، گرمی و نرمی است و نوروز بیشتر کفه‌اش به سمت طبیعت گیاهی سنگینی می‌کند تا حیوانی و فکر می‌کنم همین ویژگی باعث شده که مورد پذیرش اسلام نیز واقع شود زیرا در باطنش بعد از زدودن خرافات جز تصویری از خوبی برای نمایاندن به انسان ندارد.

بشر اساسا بازتاب خود را در آینه‌ی چیزها (طبیعت) می‌بیند و هر آن چیزی را که تصویر او را به او بازمی‌تاباند، زیبا می‌انگارد. حکم زیبا برآمده از خودبینی نوع اوست.
نیچه - غروب بتها

نوروز همچنین با مقوله‌ی زمان عجین است. جایی خوانده بودم که آن ۶ ساعتی که هر سال از ۳۶۵ روز اضافه می‌آید تولید دردسر کرده بود و بعضی سالها به زمستان می‌افتاد. ملکشاه سلجوقی از دانشمندان درخواست کمک می‌کند و حکیم عمر خیام تقویم جلالی را پایه‌گذاری می‌کند که روز اول نوروزش مصادف با اعتدال بهاری باشد و عقب جلو نشود. رابطه‌ی زمان و نوروز قطعا آنقدر برای گذشتگان اهمیت داشته که به دنبال چنین تقویم پیشرفته‌ای باشند و امروزه هم برای ما دانستن دقیقه و ثانیه‌ی سال تحویل، و اینکه در آن لحظه کجا و در حال انجام دادن چه کاری هستیم مهم است.

هگل یک جمله‌ی به ظاهر ساده دارد: «مکان زمان می‌شود» یعنی وجود مکان به واسطه‌ی توالی زمان‌ها مشخص می‌شود که در هر لحظه دارای یک نوع «هستن» است و به طور پیوسته در حال «شدن». وجود مکان تنها به واسطه‌ی زمان رسمیت پیدا می‌کند و ما هر سه‌ی کلمات این جمله‌ی مهم را در نوروز داریم، نوروزی (زمان) که طبیعت (مکان) در آن در حال «شدن» است. شرط آنکه یک نقطه به عنوان مکان موجودیت پیدا کند آن است که زمان داشته باشد تا موجودیت پیشین خودش را نفی کند و همچنان باشد و نتیجه بخش باشد. اگر نوروز یکسال وسط زمستان باشد و سال دیگر وسط بهار، نمی‌تواند واجد خصوصیاتی باشد که در این مطلب بیان شد زیرا دیگر «مکان» یعنی طبیعت در آن موضوعیت ندارد و فقط یک تاریخ قراردادی است.

نوروز یک مبداء زمانی است به عنوان مکانی که «شدن» به شکلی ملموس احساس می‌شود و «زمان» بیش از هر لحظه‌ی دیگری به چشم می‌آید که همه‌ی ما سال کاری خود را بر اساس آن آغاز می‌کنیم، برای دیگران آرزوی موفقیت می‌کنیم و سال خوبی را برای خودمان و دیگران از خدا طلب می‌کنیم.