دغدغه هویت
نقدی بر لیبرالیسم ایرانی
یک ایراد مهم در نگرش روشنفکران ایرانی به دنیای غرب این است که فلسفهی غرب را میبینند (البته به طور ناقص) ولی تاریخ غرب را نمیبینند. یعنی فلسفه منهای تاریخ. یا میتوان اینطور گفت که نگرش غیر تاریخی به تاریخ. این نگرش را گروهی که نام انقلابی یا حزبالهی را یدک میکشند نیز نسبت به شناخت اسلام دارند یا ناسیونالیستها همین وضعیت را نسبت به شناخت ایران دارند.
حزباللهی ها میگویند اسلام را باید از روی متون اسلامی (قرآن و حدیث و فقه) شناخت و به زمینههای تاریخی و اجتماعی آن، اعم از پیدایش اسلام و دوران اوج گیری تمدن اسلامی کاری ندارند. برای مثال وقتی در مورد موضوع حجاب یا خلافت و حقانیت شیعه بحث میکنند مستقیما به متون دینی ارجاع میدهند و زمینههای اجتماعی و عرفی و فرهنگ جامعه اعراب را در نظر نمیگیرند. گویی که پیامبر هر چه گفته است اعراب به همان عمل میکردند. این مشابه این است که بگوییم رهبران ایران نیز هر چه میگویند پیروان آنها سریعا به آن عمل میکنند در حالیکه بیشتر سعی بر توجیه و تاویل گفتهها و نظریات آنها بر اساس عقاید خودشان دارند تا اجرای آن.
ناسیونالیستها نیز به دوران هخامنشی و متن اوستا ارجاع میدهند و دقیقا به روشی مشابه عمل میکنند. آنها به چیزی که در زمان حال موضوعیت ندارد استناد میکنند زیرا ۲۵۰۰ سال فاصلهی زمانی را طی نکردهاند و مستقیما از گذشته به زمان حال پرش داشتهاند.
روشنفکران نیز وقتی از چیزی مثل لیبرالیسم صحبت میکنند مستقیما به سراغ متون فلسفی جان لاک و آدام اسمیت و مونتسکیو و غیره میروند و به زمینههای اجتماعی جوامع غربی که پیشرانههای اصلی لیبرالیسم هستند ابدا کاری ندارند.
برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد پیدایش لیبرالیسم به همین تضاد میان «متن» و تاریخ اشاره دارد. او میگوید کسانی که بیشتر سر و کارشان با کتاب است (اساتید دانشگاه و دانشجویان) تاثیر فلسفه (یا متن به طور کلی) را بیش از حد جلوه میدهند و در مقابل کسانی هم هستند (ماتریالیستها) که درک مادی و مکانیکی از تاریخ دارند و متفکران را تحت تاثیر اراده تاریخ میدانند.
سنتیها میگویند افراد برگزیده (فیلسوفان و پیامبران) تاریخ را به حرکت درمیآورند و ماتریالیستها میگویند این افراد برگزیده خود تحت تاثیر ارادهی تاریخ هستند. اما واقعیت چیزی مابین این دو است.
در واقعیت اگر لیبرالها به نظریات جان لاک ارجاع میدهند به دلیل این است که جان لاک عقاید قبلی آنها را تایید میکند و نه به این دلیل است که پیرو او باشند. هر چند که جان لاک به لحاظ انسجام فکری میتواند برای آنها الگو باشد. یا مثلا عمر و ابوبکر پیرو همهی نظریات پیامبر نبودند و جاهایی با او مخالفت میکردند. آنها پیرو نظریاتی بودند که با عقاید و ادراکات خودشان سازگار باشد. اگرچه پیامبر به لحاظ الگوی منسجم اخلاقی و فکری برای آنها بسیار مهم است. واقعیتی که در عمل اتفاق افتاده است چیزی ما بین متن و تاریخ است.
تاریخ عبارت است از برآیند و انباشت اراده انسان در گذر زمان و درک انسان از آن. تاریخ هم شامل اراده است و هم درک انسان از خود تاریخ. درک انسان از تاریخ سبب تکامل و حرکت تاریخ میشود.
تاریخ هم متاثر از ارادهی انسان است و هم ارادهی انسان متاثر از تاریخ است.
در دوران پیش از تاریخ این رابطه یکطرفه بود. انسانهای ماقبل تاریخ بنده و بردهی جبر تاریخ بودند اما زمانی که به درک تاریخی از خود رسیدند توانستند ارادهی خود را در آن داخل کنند.
مثلا ۲۰ هزار سال پیش گروهی از شمال آسیا در اثر تعقیب شکار وارد خاک قارهی آمریکا شدند بدون آنکه هدفی برای مهاجرت و تغییر محل سکونت داشته باشند. تمام انسانهای پیش از تاریخ به دلیل عدم درک تاریخی در برابر جبر محتوم تاریخی بی اراده بودند اما زمانی که تاریخ را شناختند توانستند آن را تابع اراده خودشان بکنند.
در مورد لیبرالیسم هم همچون سایر پدیدههای تاریخی باید آن را به صورت تاریخی بشناسیم حال چه انسانها تابع جبر تاریخ باشند یا آنکه آن را به حرکت درآورده باشند.
لیبرالیسم هم تابع ارادهی انسانهاست و هم ارادهی انسانها تابع آن.
لیبرالیسم در محیطهای کوچکی مانند هلند و انگلستان شکل گرفت که پروتستانها و کسانی که از سلطهی کلیسا به دنبال محل آزادی بودند به آنجا میرفتند. از طرفی محیط نامساعد این کشورها و دسترسی به دریاهای آزاد سبب توسعهی بازرگانی شد.
لیبرالیسم اولیه در خدمت منافع بازرگانان بود و به همین دلیل به دنبال راهی بود که به آزادی بیشتری برای بازرگانها در برابر تسلط و اقتدار دولتها که عمدتا پادشاهی بودند برسد و نیز در خدمت منافع جستجوکنندگان آزادی مذهب بود که به سرزمینهای شمال اروپا مهاجرت میکردند. توسعهی بازرگانی کم کم مبدل به استعمار میشود و لیبرالیسم هم تابع استعمار و هم تقویت کنندهی آن بود.
لیبرالیسم یک توصیف از جوامع غربی است و نه یک نسخهی فکری-فلسفی که همگان با پیروی از اصول آن بتوانند به سعادت دست یابند.
اما سراسر تاریخ ایران نشان میدهد که «اقتدار» رمز اصلی پیشرفت کشور و رفاه حال مردمان است و این را میتوان به کرّات در شاهنامه و سیاستنامههای ایرانی دید. به قول سعدی در مدح ابوبکر زنگی حاکم شیراز، دل پادشاه اگر «جمع» باشد کشور نیز جمع و معمور (آباد) خواهد شد و این همان اقتداری است که لیبرالیسم آن را نقد میکند:
غم از گردش روزگارت مباد / وز اندیشه بر دل غبارت مباد
که بر خاطر پادشاهان غمی / پریشان کند خاطر عالمی
دل و کشورت جمع و معمور باد / ز ملکت پراکندگی دور باد
مطلبی دیگر از این انتشارات
تولد، ازدواج و مرگ در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
زوال فضیلت مردانگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی ماست