کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
مدرسه استارتاپ 10: ساخت MVP
تا اینجای مدرسه ی کارکست در مورد این حرف زدیم که قبل از شروع استارتاپمون باید چیکار ها بکنیم. اگه روند مدرسه رو تا اینجا دنبال کرده باشید الان یه ایده دارید، با کاربرها درمورد ایدتون حرف زدید و نظرشون رو میدونید و یک یا چندتا هم بنیانگذار دارید که میخوان باهاتون کار کنن. در مورد اینکه ایدتون رو چطوری به سرمایه گذار های احتمالی توضیح بدید هم حرف زدیم. حالا وقتشه شروع کنیم به ساختن محصول. قراره توی این اپیزود یاد بگیریم چطوری برای MVP مون برنامه ریزی کنیم و چطوری شروع کنیم به ساختنش.
نوشتهای که میخونید، متن اپیزود یازدهم پادکست مدرسه کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.
سلام. این اپیزود 10م مدرسه کارکسته، اولین اپیزود از فصل دوم. یه مدتی نبودیم، سرمون شلوغ بود، ببخشید ولی خب خوشحالیم که دوباره میتونیم مدرسه ی کارکست رو بسازیم. همونطوری که قبلا هم گفته بودیم فصل یک قرار بود در مورد این باشه که چه چیزایی رو قبل از شروع کردن استارتاپمون باید بدونیم. فصل دوم قراره مخصوص این باشه که حالا که میخوایم استارتاپمون رو شروع کنیم چیکار کنیم. همونطوری که اول اپیزود گفتم، قراره تا اینجا شما یه ایده داشته باشید، با کاربر ها در مورد ایدتون حرف زده باشید، هم بنیانگذار هم داشته باشید. بجز هم بنیان گذار اگه هرکدوم دیگه از چیزهایی که گفتیم رو ندارید، اول باید برید سراغ فصل یک دوباره و اینها رو با خودتون بیارید. البته که یادگرفتن این چیزایی که میگیم ضرری نداره برای کسی، احتمالا کلی هم منفعت داره ولی میخوام که همین اول کار بگم که اگه اونچیزایی که لازمه رو الان ندارید و اون فرآیند رو تجربه نکردید، قطعا این فصل کمتر روتون تاثیر میذاره. حالا دیگه من عادتمه، حرف زیادی نزنم بریم سراغ اصل داستان ساختن MVP.
Minimum viable product(MVP)
من کلا از اسم گذاشتن روی چیزای مختلف خیلی خوشم نمیاد. ینی بیخودی یه سری کلمه ی قلمبه سلمبه میگیم همه رو گیج میکنه دیگه. ولی مفهوم MVP چیز مهمیه، انگار اصلا تبدیل شده به فرهنگ جامعه ی استارتاپی توی دنیا. خب آقا اصلا MVP چیه؟ MVP یه چیزیه که از یه کتابی دراومده اولین بار به اسم لین استارتاپ. کتاب لین استارتاپ رو به صورت خیلی خیلی خلاصه ما توی اپیزود 16 کارکست تعریف کردیم. خود کارکست ها نه مدرسه. حالا یه خلاصه که بخوایم بگیم MVP چیه، در واقع MVP اون حداقل ممکنیه که میشه باهاش یه ایده رو تست کرد. حالا مفصل حرف میزنم در مورد اینکه حداقل ممکن ینی چی. MVPمخفف Minimum viable productه. ینی حداقل محصول قابل ارائه. هدفمون از ساختن MVPاینه که بتونیم باهاش این امکان رو درست کنیم که کاربر ها با ایدمون بازی کنن. اون چیزی که داریم توصیف میکنیم رو لمس کنن. بتونن بهتر بهمون نظرشون رو بگن. این MVPآروم آروم پیشرفت میکنه و جلو میره تا تبدیل بشه به محصول اصلیمون. حالا توی این فرآیند MVP و این صحبتا کلی اشتباه رایج هست که آدما انجام میدن که میخوایم توی این اپیزود در موردشون صحبت کنیم. یکم مشخص کنیم هدفمون چیه، چطوری قراره بهش برسیم و این داستان ها. یه کمی هم تعریف میکنیم از استارتاپ های خیلی موفق که اونا MVPشون چطوری بوده.
کسی که این ارائه رو درست کرده آقای مایکل سیبله. توی فصل یک هم ازش حرف زدیم. دوتا استارتاپ خودش توی وای کامبینیتور داشته. یدونه 2007 یدونه 2012. بعدش هم شده مدیرعامل وای کامبینیتور.
سوال ترسناک!
اولین چیزی که خیلی از موسس ها میگن اینه که آقا اصلا فرض کن من MVP ساختم. یه چیزی برای ارائه دارم. بدمش به کی تستش کنه؟ این سواله خیلی رایجه و به طرز دردناکی سوال ترسناکیه. حالا چرا ترسناک؟ چونکه خب از فصل اول یادمونه که ما از یه مشکلی شروع میکنیم استارتاپ رو. یه مشکل داریم، میخوایم حلش کنیم. خیلی هم واضح. حالا که وقتی یکی داره میپرسه محصول رو بدم به کی تست کنه، ینی چی؟ ینی اینکه نمیدونه اون مشتریه که داره مشکلش رو حل میکنه کیه. وقتی نمیدونیم مشتری کیه؟ از کجا بفهمیم که اصلا میخواد این محصول رو. اصلا بدتر از اون، اگه نمیدونیم کیه، از کجا میدونیم همچین مشکلی توی دنیا واقعیه. ینی اگه داریم برای یه مشتری خیالی که نمیشناسیمش یه چیزی میسازیم، احتمال اینکه چیز نامربوطی بسازیم زیاده دیگه. اگه خودمون مشتری محصول باشیم که چه بهتر، خودمون میدونیم این محصول مشکلمون رو حل میکنه یا نه. اگه خودمون مشتری نیستیم، باید بریم اون کسایی که باهاشون حرف زدیم رو بیاریم تست کنن MVP رو. یا کسایی که شبیه اون آدمان.
محصول اولیه داشته باشیم...
خب اصلا هدف یه استارتاپ قبل از اینکه مشتری داشته باشه چیه؟ توی اون روز اول که ما الان احتمالا اونجاییم. هدف اینه که در اولین فرصت ممکن، لانچ کنیم. ینی چی لانچ کنیم؟ ینی محصول اولیه داشته باشیم. حالا در مورد لانچ بیشتر حرف میزنیم. اگه قراره از این اپیزود فقط یه جمله یاد بگیریم، اون باید این باشه که یه چیز بد رو خیلی سریع لانچ کنید. این مهم ترین چیزیه که باید یاد بگیریم. چی؟ اینکه یه چیز بد و ناقص رو خیلی سریع لانچ کنیم. به محض اینکه اون چیز بد و ناقص رو لانچ کردیم هدفمون میشه اینکه اولین مشتری هامون رو به دست بیاریم. قرار نیست یه چیزی بسازیم که همه استفاده کنن ها. نه. قراره یه چیزی بسازیم که حتی شده یه نفر ازش استفاده کنه. اون یه نفر حس کنه این محصول داره کمکش میکنه. یه چیزی بهش اضافه میکنه. اگه برید به آمار شکست استارتاپ ها نگاه کنید، شدیدا شگفت زده میشید از اینکه چه تعداد زیادی از موسس ها قبل از اینکه اصلا به این مرحله برسن شکست میخورن. یعنی اصلا هیچوقت هیچکسی از محصول این استارتاپ استفاده نمیکنه. حتی یه نفر! پس اولین چیزی که میتونه یه نشونه ای از این باشه که توی مسیر درستیم اینه که از این مرحله رد بشیم. یه نفری باشه که داره از محصولمون استفاده میکنه. قدم بعدی میشه اینکه با هرکدوم از کسایی که از محصولمون استفاده کردن حرف بزنیم و سعی کنیم ازشون فیدبک بگیریم. حالا چطوری فیدبک بگیریم، توی اپیزود حرف زدن با مشتری توی فصل اول در موردش حرف زدیم. اپیزود چهار مدرسه ی کارکست. چیزی که اکثر موسس ها توش اشتباه میکنن اینه که چون یه تصویر کامل و جامعی از چیزی که میخوان بسازن توی ذهنشون دارن، هی به خودشون میگن این چیزی که الان داریم که بدرد نمیخوره، خیلی ناقصه، این صحبتا، نتیجش میشه چی؟ میشه اینکه اصلا هیچوقت نمیرسن به اون محصولی که توی ذهنشونه. بعد اصلا معمولا بار اول مشتری وقتی محصول رو میبینه براش ارزشی قائل نمیشه، چون معمولا هیچ دردی از مشتری رو دوا نمیکنه. حرف من این نیست اینجا که اون تصویر رو نباید داشته باشید ها، خوبه که داشته باشید، ولی باید خیلی هم انعطاف پذیر باشید در موردش. اکثر وقتا اون تصویر توی ذهن ما اونچیزی نیست که مشتری میخوادش. وقتی این نخواستن اتفاق افتاد، مشکل رو نگه دارید، مشتری رو هم نگه دارید، راه حل رو باید عوض کنیم.
خب مشکل اصلی بعدیی که پیش میاد اینه که باید iterateکنیم نه pivot. اکثر وقتا. حالا این ینی چی؟ ینی اینکه موسس ها معمولا وقتی یه محصولی رو میسازن عاشقش میشن. بعد نمیتونن ولش کنن یا تغییرش بدن. مثلا چمیدونم شما دارید برای یه مکانیک پیچ گوشتی درست میکنید. بعد پیچگوشتیه درست به کار مکانیکه نمیاد. جای اینکه بیایم پیچ گوشتی رو اصلاح کنیم شروع میکنیم فکر کردن به اینکه خب آقا چه کس دیگه ای ممکنه این چیزی که من ساختم بدردش بخوره؟ شروع میکنیم به فکر کردن که شاید بشه با این پیچ گوشتی غذا هم زد. نمیدونم بشه یه چیزی رو برید. هر کاری. آقا ما اومدیم برای مکانیکه یه چیزی بسازیم که پیچ باهاش سفت کنه. پیچ گوشتی کوفتیمون رو باید اصلاح کنیم نه اینکه یه چیزی بسازیم بیفتیم دنبال اینکه چه مشکلی میشه با همین که ساختیم حل کنیم. جریان همون بابایی که چکش دستش بود همه چیز رو میخ میدید.
حالا اینا رو گفتیم، باید بگیم اصلا توی فرآیند ساختن MVPباید به چه چیزهایی توجه کنیم؟
وقتی در مورد MVP صحبت میکنیم منظورمون lean mvpه. ینی یه چیزی که خالصه. خالص ینی چی؟ یعنی اینکه فقط و فقط اون چیزایی که خیلی خیلی ضروریه توشه. ینی طوری که باید بشه توی نهایتا 2-3 هفته ساختش. هرچی کمتر بهتر. حالا ممکنه یه قدری برنامه بنویسیم. ممکنه فقط یدونه لندینگ پیج درست کنیم. یه چیز خیلی خیلی ابتدایی که نشون بده ایده ی ما چیه. این mvpما باید خیلی خیلی محدود باشه کاراییش. اگه یه محصول شبیه اون چیزی که توی سرمونه رو بخوایم بسازیم یه تیم 10 نفره باید 2-3 سال روش کار کنه یه 20-30 میلیارد هم بودجه خرج کنیم حداقل. ما داریم در مورد چیزی حرف میزنیم که 2-3 نفر بتونن توی 2-3 هفته بسازنش. معلومه که باید فقط چیزای خیلی خیلی خیلی اساسی رو داشته باشه. نگاه کنید چقدر خیلی توی جملهم گفتم، واقعا دارم تمام تلاشم رو میکنم که نشون بدم چقدر باید حداقلی باشه چیزی که میسازیم. باید اون حداقل چیزی رو بسازیم که یه بخش منطقی از نیاز های چند نفر کاربر اولمون رو برآورده کنه. نیاز های چنتا کاربر اول، اونم نه همش، بخشیش، بخش مهمترش که در حداقل زمان میشه ساخت. اکثر موسس ها وقتی به mvp فکر میکنن باخودشون فکر میکنن که باید یه چیزی بسازن که همه ی نیاز های همه ی کاربرهاشون رو رفع کنه. حتی توی محصول نهایی هم قرار نیست این اتفاق بیفته، اینکه mvpه.روی مهمترین نیاز های مهمترین کاربرها تمرکز میکنیم و اون چیز اولیه رو میسازیم براشون، توی 2-3 هفته. هدف از ساختن mvpهمونطوری که گفتیم اینه که یه پایه ای درست بشه که هی تغییرش بدیم و بریم جلو.
حالا که اینا رو گفتیم بذارید از استارتاپ های قدیمی یه چنتایی مثال بزنیم.
اجاره کردن خونه
اولین مثالی که میخوایم در موردش حرف بزنیم airbnbه. اگه تا الان ندیدیدش همینجا میتونید یه لحظه اپیزود رو متوقف کنید، برید سایتشون رو ببینید، برگردید بیاید. کلیت ایر بی اند بی اینه که آدما بتونن از قبل بجای هتل، خونه یا یه اتاقی از یه خونه ای رو اجاره کنن که با هزینه ی کمتر از هتل یا با امکانات متفاوتی از هتل بتونن از خونه استفاده کنن. جایگزین هتل گرفتن بوده. توی MVP ایر بی اند بی، شما یه صفحه میدیدی که لیست خونه های هر شهر توش نوشته شده بود. این خونه ها نه عکس داشت، نه لوکیشن نقشه داشت. حتی برای پول دادن، سایت از شما پول نمیگرفت، باید حضوری میرفتید توی اون خونه ای که میخواستید بمونید، پول رو نقد میدادید به صاحب خونه. اینایی که میگم رو یه لحظه تصور بکنید. میخواید برید یه جا توی یه شهر دیگه بمونید. برای اجاره کردن، اولا پول از شما نمیگیره اول کار، همش نگرانی که نکنه اصلا برم این جائه وجود نداشته باشه. اگه سرکاری بود چی؟ بعد خونهه نه عکس داره، که ببینی اصلا چطور جایی هست، نه لوکیشن نقشه داره. البته این خوب کار نکرد ها، تا عکس درست نذاشتن خوب کار نکرد.
بازی کامپیوتری
دومین مثالی که میخوایم حرفش رو بزنیم twitchه. توییچ روز اول اسمش بود جاستین تی وی. قرار بوده به آدما اجازه بده یه رئیلیتی شو درست کنن که زندگیشون رو به صورت زنده توش برای مردم استریم کنن. حالا توییچ الان چیه؟ یه جاییه که مردم میرن توش بازی کردن کامپیوتریشون رو برای بقیه به صورت لایو استریم میکنن که ملت ببینن. جاستین تی وی اون موقع یدونه کانال بیشتر نداشته، همین خونه ی آقای جاستین رو به صورت لایو نشون میداده.
حالا بیاید با امروز مقایسه کنیم. اولا شما اگه دوست نداشتی خونه ی آقای جاستین رو نمیتونستی از سایت استفاده کنی. الان چندین هزار نفر دارن چیزای مختلف رو همزمان استریم میکنن. از شطرنج گرفته با گزارش زنده تا بازی های کامپیوتری تا چیزهای دیگه. تنها چیزی از توییچ که شبیه جاستین تی ویه اینه که آدما میتونن چت بکنن وقتی دارن ویدیو رو میبینن و یه ویدوی زنده داره پخش میشه!
stripe
آخرین چیزی که میخوایم مثالش رو بزنیم stripeه. استرایپ احتمالا ارزشمندترین شرکت کل تاریخ وای کامبینیتوره. حتی از ایربی اند بی هم میگن ارزشمندتره. استرایپ اجازه میده به آدما که توی سایتشون درگاه پرداخت بذارن با دردسر کمتر. از نظر قانونی خیلی پیچیدس خارج از ایران این کار رو کردن. اسم استرایپ اون موقع بوده /dev/payment. الان شما میری خودت از توی سایتشون افزونه رو میگیری، میاری نصب میکنی روی سایت خودت، تموم شد و رفت. اما اونموقع، اما اونموقع. اولا شما اگه میخواستی استفاده کنی از استرایپ خود موسس ها پامیشدن میومدن توی شرکت شما، میشستن پای کد شما، خودشون درگاه رو به سایت اضافه میکردن. از نظر قانونی هیچ قراردادی با هیچ بانکی نداشتن، پول رو با حقه کلک جابجا میکردن. حالا جالبیش اینه که وقتی میرفتن پیاده کنن برای مشتری سیستم رو باگ پیش میومد. بعد همونجا خودشون حل میکردن باگ رو. اینطوری آبروشون هم نمیرفت. شما فک کن کسی که مدیرعامله الان، اون روزای اول میرفته روزی چندتا دفتر و شرکت، خودش نرم افزار رو کد مینوشته براشون که بتونن توی سایتشون استفاده کنن.
خب این سه تا مثال ما. چرا مثال زدیم؟ چون هر سه تای اینا استارتاپ هایی هستن که امروز چند میلیارد دلار میرزن. درست شنیدین چند میلیارد دلار. همشون خیلی ساده شروع کردن، بدون محصول پیچیده و عجیب و غریب. همشون شبیه هم بودن.
الان شما ممکنه بگید توی کار من اینچیزایی که تو میگی نمیشه. اگه حوزه ی کاریتون صنایعیه که خیلی محدودیت قانونی دارن، مثل بیمه و بانک یا اینکه نیاز به سخت افزار پیچیده دارن، مثلا چمیدونم میخواید هواپیما بسازید یا اینکه توی صنعت بیوتکنولوژی هستید یا مثلا میخواید داروی سرطان بسازید. توی این 3 تا جا ممکنه بگید آقا این چیزایی که تو میگی نمیشه. ما نمیتونم یه چیز حداقلی بسازیم. حرفتونم درسته. مایکل سیبل میگه باید توی این صنایع heavy MVPبسازیم. حالا ینی چی؟ ینی شما توی همه ی این شرایط میتونید با یه دونه سایت خیلی ساده که توش توضیح بده شما دارید چیکار میکنید شروع کنید. آره نمیشه دو سه هفته ای موشک و هواپیما و دارو ی سرطان و نمیدونم این چیزا رو درست کرد. ولی میشه چند روزه یه سایتی درست کرد که توضیح بده این استارتاپ شما داره چیکار میکنه. اینو که داشته باشید، حداقل وقتی با آدما در مورد ایدتون حرف میزنید، دو روز بعد اگه خواستن یه چیزی رو چک کنن، میتونن برن روی سایتتون حرفایی که زدید رو مرور کنن.
لانچ کردن محصول
قبل از اینکه این اپیزودو جمع کنم میخوام در مورد لانچ کردن یه کم دیگه صحبت کنم. اکثر موسس های استارتاپ این تصور عجیب رو توی ذهنشون دارن که وقتی محصولشون رو لانچ میکنن قراره همه ی دنیا یه عالمه در مورد لانچ کردنشون مطلع بشن. این تصوره از اونجایی میاد که ما هنوز به گوگل و فیس بوک و اپل به چشم استارتاپ نگاه میکنیم ولی اینا شرکتای بزرگین که مثل استارتاپ کار میکنن. دیگه استارتاپ نیستن. بعد مثلا نگاه میکنیم گوگل فلان محصول رو لانچ کرده، کلی هم سر و صدا کرده، هنوز محصول نیومده نصف عالم در موردش خبر دار شدن. بعد فکر میکنیم خب استارتاپ منم لابد اگه بخواد موفق باشه باید موقع لانچ یه همچین سر و صدایی به پا کنه دیگه. این تصوره یه ذره که بهش فکر کنیم اصلا خنده دار میشه. الان بذارید من ازتون بپرسم، مثلا گوگل، روز تاسیسش کی بوده؟ فیس بوک چی؟ ایر بی اند بی؟ اپل؟ مایکروسافت؟ اوبر؟ اسنپ؟ دیجی کالا؟ میبینید هیچکدوم رو نمیدونیم. از قضا انگار اصلا هیچ اهمیتی نداره که کی داریم لانچ میکنیم استارتاپ رو.
بذارید حالا دوتا اسم جدید درست کنیم که این فرآیند رو برامون راحت کنه. لانچ کردن رو به وقتی میگیم که یه مشتری از محصولمون استفاده کنه. یه عبارت دیگه هم درست میکنیم بهش میگیم لانچ رسانه ای. اون موقعی که رسانه ها متوجه ما میشن و شروع میکنن در موردمون حرف زدن. این دوتا رو باید حواسمون باشه که از هم جدا کنیم. هدف ما باید این باشه که اون لانچی که یدونه مشتری از توش در میاد رو بذاریم به عنوان الویت اصلی، سعی کنیم در اولین فرصت ممکن یدونه مشتری بدست بیاریم.
بحث دوم اینه که خیلی سخته از مشتری ها چیزی یاد بگیریم در حالی که محصولی بهشون ندادیم که باهاش بازی کنن و سروکله بزنن. این لانچ کردنه، ینی یه محصولی داریم که مشتری میتونه در موردش باهامون حرف بزنه، خوبیا و بدیاش رو بگه. مشتری ممکنه یه روز تمام در مورد مشکلش با شما حرف بزنه، ولی آخر شب شما نمیتونی بگی چیزی که میخوای بسازی مشکل رو حل میکنه یا نمیکنه! وقتی محصول رو میذاری جلوی طرف، بعد میبینی که مشکل حل شد یا نشد، جواب رو در لحظه گرفتی. تمام. حتی اگه وقتتون رو صرف این کنید که سرمایه گذار پیدا کنید هم به اندازه ی اینکه وقت بذارید یه محصولی بسازید که مردم دوستش دارن ارزش نداره. هیچ چیزی قد وقت روی ساختن محصول خوب گذاشتن ارزش نداره. من یه جمله میخوام از خودم بگم اینجا. تمام فرآیند های مربوط به ارائه دادن ایده، جذب سرمایه، جذب نیرو، اینا همه یه سری کار اضافه ی اجباری که ما توی استارتاپ داریم انجام میدیم. انگار نمیخوایم مجبورمون کردن ولی. چیزی که باید بخوایم توی استارتاپ اینه که در سریعترین زمان ممکن یه محصول بدیم دست مشتری و هرروز و هرروز اون محصول رو بهتر کنیم.
آخرین چیزی که میخوام توی این اپیزود در موردش حرف بزنم یه سری میونبره برای اینکه MVPمون رو سریعتر بسازیم .
اولین کاری که باید بکنیم اینه که توافق کنیم و روی کاغذ بنویسیم که دقیقا اون محصول حداقلی که قراره بسازیم چه خصوصیاتی داره. بعد باید یه زمان مشخص و دقیق براش تعیین کنیم . مثلا توی 3 هفته نهایتا لانچ میکنم. بعد با خودمون بگیم اینکه نوشتیم رو میشه توی سه هفته ساخت؟ اگه میشه که خوبه، اگه نمیشه، چیزای غیر ضروریش رو باید حذف کنیم. بعد ممکنه بگیم هیچ چیز غیر ضروری نداره ولی بازم توی اون زمان نمیشه. بعد میگم بهتون چیزای ضروری رو شروع کن حذف کردن. خیلی خیلی راحته که بیفتیم توی اون تله ای که میخوایم محصول عالی توی ذهنمون رو هی بیشتر و بیشتر بسازیم. باید خیلی مواظبت کنیم که این اشتباه رو نکنیم. حالا چرا میگم بنویسیدش روی کاغذ؟ خیلی به نظر ساده میاد و آدمای زیادی گند میزنن توی این قضیه. مسئله اینه که در حین ساختن شما دارید با کاربر ها حرف میزنید، خودتون هی فکر میکنید. توی این فرآیند از این شاخه به اون شاخه پریدن خیلی رایج میشه. یکی میاد میگه این محصولت به هیچ دردی نمیخوره، ممکنه شروع کنیم عوض کردن داستان. یا اینکه خودمون حس میکنیم فلان چیز رو بسازیم خیلی باحال میشه ها. این اشتباه ها کلا قضیه رو داغون میکنه. بعد اگه ننوشته باشیم چی میخوایم بسازیم اصلا توی این فرآیند ها نمیفهمیم قضیه رو داریم تغییر میدیم. تهش به خودمون میایم میبینیم چرا شد 3 ماه جای 3 هفته؟ هیچی هم که نساختم درست. وقتی شروع کردیم به ساختن یه چیزی برای 2-3 هفته. باید تا تهش رو بسازیم. نباید نصفه ولش کنیم و هی عوض کنیم چیزی که داریم میسازیم رو.
یه هفته از کارکردنتون که گذشت، میفهمید که آقا، من خیلی زیادی کار چپوندم توی این برنامه ی 3 هفته ای. اصلا نمیشه 3 هفته ای اینو ساخت. باید 1 هفته که گذشت بازنگری کنید این نوشتتون رو. یه بخشاییش رو حذف کنید. حذف کنید ها، نه تغییر بدید، نه چیز جدید بسازید. نه. از همون چیزایی که قرار بود بسازید یه بخشاییش رو حذف کنید.
عاشق نشید!
در نهایت، اصل آخر ساختن MVP اینه که عاشق MVPتون نشید. خیلی از آدما عاشق تصویر توی ذهنشون میشن و شروع میکنن بی توجهی به خواسته ی مشتری هاشون. هیچ کدوم این محصول هایی که توی این اپیزود گفتیم شبیه اون تصویر ایده آل توی ذهن موسس هاشون نشدن. تغییر کردن توی مسیرو تغییر کردن بخشی از داستانه. بزرگترین تغییری که میشه ازش حرف زد slackه. شاید ازش استفاده کرده باشید توی شرکتی که کار میکنید. Slackاولش قرار بود بازی کامپیوتری بسازه. 2 سال هم کار کردن. این چیزی که ما به عنوان اسلک میشناسیم امروز یه ابزار داخلیه که ساخته بودن که بتونن خوب باهم ارتباط برقرار کنن. بعد یه مدت فهمیدن که بازی ساختن به جایی نمیرسه ولی ابزاری که ساختن برای ارتباط رو همه ی دنیا میخوان!
یادتون باشه ما هیچکدوممون عاشق انشا اول دبستانمون نشدیم و فکر نکردیم که این انشا هنری ترین نوشته ایه که یه آدم میتونه بنویسه. MVP هم همونه. یه قدم اول برای یه مسیر طولانی!
جمع بندی:
خب دیگه وقتشه که جمع بندی کنیم این اپیزود رو بعد هم تمومش کنیم. توی این اپیزود در مورد MVP حرف زدیم. گفتیم هدف اصلی و اساسی هر موسسی باید این باشه که در کوتاه ترین زمان ممکن، حداقل محصولی که میتونه به یه بخش کوچیکی از کاربر ها ارزش اضافه کنه رو به کاربرها بده. همه چیز باید دور این طراحی بشه که محصول در سریعترین زمان برسه دست مشتری. بعد از مشتری شروع کنیم به یادگرفتن و بهبود اون MVP. تعریف کردیم که MVPشرکت های مختلف روز اول چطوری بوده، در نهایت هم اومدیم در مورد یه سری از اشتباه های رایج در مورد ساخت MVP حرف زدیم. مهمترین هاش این بود که روی کاغذ بنویسیم دقیقا چیزی رو که میخوایم بسازیم و یه زمان مشخص به خودمون بدیم که باید توی اون محدوده ی زمانی تموم شه کار. اگه نمیرسیم همه ی کار رو تموم کنیم، کار رو کم کنیم، محدوده ی زمانی رو دست نزنیم!
رسیدیم به آخر این اپیزود از مدرسه ی کارکست. خوشحالم که تونستیم فصل دوم رو بالاخره شروع کنیم. امیدوارم لذت برده باشید از این اپیزود. حتما مارو به دیگران معرفی کنید. حیفه کسی بخواد استارتاپ شروع بکنه ولی در جریان این موضوعات قرار نگیره. آخر سر هم مثل همیشه ممنونم از شما که مارو گوش میکنید و به دیگران معرفی میکنید.
منبع:
https://www.ycombinator.com/library/6f-how-to-plan-an-mvp
بقیه قسمت های پادکست مدرسه کارکست رو میتونید از castbox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 2: اشتباههای غریزی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 6: همبنیانگذار
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه استارتاپ 9: جمعبندی