با همه غیر ممکن ها مقابله کن و از شکست نترس ...

داستان های موفقیت از کجا شروع میشن ؟!

اسم چه کسی رو میشه گذاشت انسان موفق ؟!

ویژگی های یه انسان موفق چیه ؟!

تمام این سوال ها وقتی توی ذهنم کلید خورد که یه داستان رو گوش دادم :)

داستان یه قهرمان توی مرز های همین کشور

اونم یه جیم جی برداک بود یا شاید یه ملکه کاتوه یا یه کلوئه کیم

(میتونید این داستان های موفقیت رو توی اپلیکیشن خویشاوره ببنیند پیشنهاد ویژه)

حتی میتونم به جرات و با جسارت تمام بگم خیلی موفق تر از این افراد :)

البته که هر فرد در نوع خودش و در جایگاه خودش بسیار موفقه ولی این ادم من رو میبرد به همه وقت هایی که ناامید شدم و دست کشیدم و الان با خودم میگم دیگه دست نمیکشم و باهمه چی مواجه میشم و از شکست هام نمیترسم و...

خب از بحث اصلی دور نشیم ;)

اون کی بود و چی کار کرد که میشه اون رو از هزارن کلوئه کیم و... امثال این افراد برتر دونست؟!

اون پدربزرگه محمد حسنه.

قهرمان داستان ما یه مردیه که توی تصادف رانندگی از کمر قطع نخاع میشه و پاهاشو از دست میده :)

میخوایید بدونید چرا بهش میگم قهرمان؟!

چون...

اون کسیه که حتی وقتی پرفسور سمیعی بهش گفت راه درمانی برات نیست وتو هیچ وقت نمیتونی روی پاهات بیستی اون تسلیم نشد. :)

یه سوال برام پیش اومد همین جا ؟!

چرا تسلیم نشد چرا ادامه داد؟!

و جوابش هم به ذهنم اومد چون اون نیومده بود به این دنیا تا تسلیم بشه؛

اون اومده بود تا بجنگه و خلق کنه.

این قهرمان اونقدر بزرگه که...

نه تنها تسلیم نشده بلکه زندگی خلق کرده امیده داده، هم به خودش هم به خیلیا.

اون به حرف پرفسور سمیعی میگه برو بابا من اگر پا نداشته باشم برای خودم پا میسازم.

(این همه شور توی یه ادم مگه میشه مگه داریم )

اینطوری میشه که میده براش پای فلزی میسازن :)

پاهای فلزیی که پدربزرگ محمد حسن بارها و بارها باهاشون زمین خورد ولی دراخر ایستاد...
پاهای فلزیی که پدربزرگ محمد حسن بارها و بارها باهاشون زمین خورد ولی دراخر ایستاد...

پاهای فلزی و عصاهاش میخواد که بلند بشه ولی هر بار زمین میخوره .

ولی هر بار بلند میشه و دوباره روز از نو روزی از نو

بارها زمین خوردن و نا امید نشدن کار هر کسی نیست

ولی خب بالاخره میشه اون میتونه چون اون یه قهرمانه یه کیمیاگره.

برگردیم به عقب گفتم هم به خودش امید داده هم به خلیا

دوست دارید بدونید برای چی گفتم خیلیا

پدربزرگ محمد حسن هرچی میگذره بیشتر داره برام شگفتی و امید به ارمغان میاره.

اون توی روستای لب مرزی یه کارگاه آجر پزی راه میندازه و خیلی ها توی اونجا مشغول میشن.

و این مرد نه تها پدر فرزندان خودشه بلکه شاید بشه به اون گفت پدر کل اون روستا.

پدربزرگ محمد حسن یه قهرمانه یه استوره یه الگو و یه ادمی که کیمیاگر دورن داشته.

تو هم میتونی مثل پدربزرگ محمد حسن باشی :)

پرفسور سمیعی بهش گفت نمیتونی راه بری ولی اون راه رفت:)

یکی به تو میگه تو کجا کامیپوتر شریف کجا برق شریف کجا حقوق تهران کجا دندون بهشتی کجا :(

اینجاس که تو تصمیم میگیری بجنگی یا تسلیم بشی

(و من میدونم که میجنگی )

هر بار که خوردی زمین بلند بشی باز ادامه بدی از شکست خوردنت نترسی فرار نکنی .

مثل پدربزرگ محمد حسن بجنگی یا بیخیال بشی بگی بابا فلانی میگه نمیشه لابد نمیشه دیگه :(

پدربزرگ محمد حسن ،اون کارش از قهرمان و اسطوره و این حرفا گذشته

میدونید چرا اینو میگم چون اون هر ثانیه در حال کیمیاگریه :)

اون فلز هایی رو به پدال های ماشین جوش میده تا خودش بتونه بره به سمت گارگاه آجر پزی

دنده و کلاج ترمز پدربزرگ محمد حسن توی انباری خونه محمد حسن بهتره بهشون بگیم قوت قلب برای ادامه راه
دنده و کلاج ترمز پدربزرگ محمد حسن توی انباری خونه محمد حسن بهتره بهشون بگیم قوت قلب برای ادامه راه

یه ادم چقدر میتونه امیدوار باشه چقدر میتونه جنگده باشه

این اسطوره هزار بار خورد زمین و بلند شد.

تو پنج تا آزمون رو پشت هم خراب میکنی بلند شو و بازم بجنگ ،بازم تلاش کن و از شکست نترس

پدربزرگ محمد حسن 30 سال با پا های فلزی برای خودش زندگی ساخت و پدریک روستا بود.

اون از شکست نترسید و هر بار قوی تر از قبل بلند شد و ادامه داد.

این تلاشش منو یاد یه اصل کیمیاگری میندازه!

بدون توجه به نتیجه تا اخرش بجنگ :)

جنگیدن ترس داره ،درد داره، ناآرومی داره، ولی بجنگ

با آزمون های بدت، با ناامیدی ها، با شکست های بعد آزمونت بجنگ.

منتظر داستان های موفقیت شما هستیم محمد حسین جدیدی نژاد و من بی صبرانه میخواییم که کیمیاگرهایی رو بشناسیم از همین مرز و بوم :)

کلام اخر

کیمیاگر باشید.