موفق غیر آمپولی

حالی بس عجیـــــــب(:
حالی بس عجیـــــــب(:


اسمم کیمیاگره. یه آدم خودبینم! اینجوری که امروز خودمو فقط با دیروزم مقایسه میکنم نقطه سرخط

یه دوستم دارم که بهش میگیم وسواسی! انقد که به همه چی گیر میده.. دیدی میگن یه کتاب رو که جویدی بیخیال شو برو سراغ بعدی. وسواسی ما بعدش که کتاب رو هضم میکنه بازم ول کن نیست! یه همچین آدمیه.. ما رفیق فابیم و یه سری فرق ها داریم که نمیشه کاریش کرد.. از کلنجار در مورد سبک درس خوندنمون که نگم براتون. اصلا همین دیروز..

ترکیب تردید و من

تا زنگ شیمی خورد وسواس از اون ور کلاس خودشو رسوند به من و چشاشو مرموز کرد و گفت چقد گفتم تا وقتی یه درس رو با گوشت و پوستت حس نکردی خودتو سوت نکن درس بعد.. که اینجوری غلط غلوط تحویل کلاس ندی؟ منم تو دلم گفتم حالا یه سوالو جواب ندادما انگار چی شده لشکرکشی کرده.. با خونسردی گفتم اتفاقا من وقتی تست هر درس رو میزنم خیالم راحت میشه و میفهمم کجارو فهمیدمو کجا رو نه... اینارو از خودم درنمیارم که کیمیاگر اعظم میگه... پرید وسط حرفم و گفت که چی حالا؟ تو که همیشه از من چند صفحه عقب تری که، هی مشاورتو میکشی وسط. آدم ضایع­ کن درونم گفت راست میگه، راست میگه! وسواسی همیشه از تو جلوتره. مشکل از روشته. کاری نداره، عوضش کن! این حرفای رومخ منو که به آرامش مطلق معروفم به شک انداخت.. با کلافگی گفتم بیا بریم حیاط وسواس که اینجا بوی فرمولهای شیمی میا

مقایسه مطالعه درست و وسواسی

تلنگر کوچولو اما نجات بخش

هوا سرد و بوفه شلوغ پلوغه ولی بهترین جاس برای کندن از تردید و نگرانی. کیف عالمو میبرم وقتی قاطی بچه ها بوفه دارهای رومخمونو میذاریم سرکار.. ولی ته دلم میدونم اگه بزنم بیخیالی، قید پیدا کردن راه حلم باید بزنم... خدایی اگه آدم به روشش شک کنه باید چی کنه خب؟! بسکه خر تو خر بود و از هر طرف یه صدایی میاد به خودم گفتم حالا که نمیشه جلو رفت بذا تو افکار خودم غرق شم. آخه خیلی مهمه برام، نمیخوام با تردید زندگی کنم.. پس باید اول وضع موجود، یعنی روش مطالعه الانم رو منصفانه مرور میکردم و بعد... که یهو یاد حرفای مشاورم توی اپلیکیشن خویشاوره افتادم که همیشه میگفت اگه از خودت آزمون بگیری و برای رفع ایرادات وقت بذاری بهتر از اینه که درسارو تند تند بخونی و اصلا نفهمی ایرادت کجاست! این تلنگر خفن بود که منو برد به دریای آرامش همیشگیم. از همین جا به آقای جدیدی نژاد میگم ای ول..

بن بست جذاب

مث همه روزایی که کنکور آزمایشی داریم و تا وسواسی برسه دم خونه ما که با هم بریم دق میـــــده، منم شروع کردم ویس های مشاورمو گوش کنم که یه حال خوب کن اساسیه.. چون فقط اونه که درکم میکنه. اصلا قبول داری یکی از بهترین حس های دنیا همین حامی خوب داشتنه(: الهام گرفتن از کسی که یه روز حال و هوای منو داشته از اینکه هی بزنم تو سر خودم که امروزو چی کنم خیلی بهتره؟! خلاصه من که باهاش حال میکنم و به رفیقمم میگم یه بار به مشاور من اعتماد کن تا از این وضعیت بیای بیرون که اونم عاشق پیله تئوری هاشه و عمرا! و بحث ماام تمومه.. هرکس خودش باید به اون نقطه تغییره برسه.. ای ول به خودم که کنکورو مث یه هزارتو میبینم که همیشه چند تا راه درست برای رسیدن به بیرون داره و نگرانی ام ندارم.. تو این فکرای شنگول بودم که سروکله ی رفیق جان پیدا شد.. تند تند راه میرفت و محکم حرف میزد! داشت استرسشو به منم میداد که حال و هوارو عوض کردم و گفتم شبیه اون مجریه شدی که معلوم نیس چی میگه ولی با جدیت تمام زل میزنه تو افق! با تجسم اون یارو خندمون گرفت.. از بازیهای جدید گفتم تا فوتبال اما درس و مشق رو فاکتور گرفتم، چون میدونم وسواسی همیشه با هزار تا دلیل میخواد متدهاشو بهم قالب کنه و اصلا محلم نمیذاره که میگم بابا وقتمونو واسه این حرفا هدر ندیم.. خلاصه داشتیم ادای هیتلرو درمیاوردیم که یهو وسواسی گفت عه یاد معلم ریاضیه افتادم راستی کیمیا تو ریاضی رو چی کردی، یادمه ترازت از منم پایین تر بود؟ منم با خودم گفتم این آدم بااستعداد حیفه اگه تمرکزشو میذاشت رو خودش استیون هاوکینگو میذاشت جیب بغلش.. گفتم آره نزده و غلطهای آزمون قبلیمو تحلیل کردمو واسه آزمون آزمایشی امروز رفعشون کردم و آماده ی آمادم. اونم انگار نه انگار که حرفامو شنیده گفت من جای تو بودم با این ترازم استرسی میشدما. منم گفتم وسواسی جان جوجه رو آخر پاییز میشمرن. اونم گفت آخرش با این شعاره منو میکشی! دیگه داشتیم میرسیدیم...

شمارش جوجه کیمیاگرانه

دوپینگم میکردی این ترازو نمیوردی کیمیاگر! چشماشو از پریز برنمی داشت و مبهوت رد ترازهای لاک پشتی من مونده بود. منم درحالی که درگیر مانستر هانتر بودم، گفتم دوست جانم چیزی نشده که! توام ترازت از قبلیت بهتره، فقط از مال من کمتره که اصلا مهم نیست. مث پاپ کورنی که جامپ میکنه یهو گفت نکنه اون کتاب جدیده رو خریدی؟؟ منم رفتم تو فکر آشنایی این فروچاله متشنج با کیمیاگر اعظم خودمون! بهش گفتم من فقط هر مبحثی که میخونمو با انواع تست زنی، تثبیت میکنم بعد میرم سراغ مبحث بعدی. همین. تجربه دارمو میدونم که این کارم باعث میشه وقتی سر آزمون آزمایشی ها میرمو سوالارو میبینم شوکه نشم. مدام هم که با انواع تستها ملاقات دارم و قلق های تست زنیو فوت آبم! اونم کم نیاورد و گفت وقتی کتابی رو کامل نفهمیم تست زنی چه معنی داره آخه؟! اینجوری فقط لذت کتاب خوندن و جلو رفتن رو دستی دستی به یه ضدحال تاریخی تبدیل میکنیم. وسواسی بازم میخواست کارو به استدلال و سفسطه های بی پایان بکشونه که منم مث یه کیمیاگر کاربلد، حرف مسی-رونالدو رو وسط کشیدم و از کشیدن کار به چت اینستا تا پاسی از شب جلوگیری کردم..

انعطاف یا ثبات قدم

وسواسی امروز بین دوراهی گیر کرد که بین کتاب های ردیف کرده ی گوشه ی دیوار یه تستی ام بزنه یا مثل کاپیتان تایتانیک تراز کمشو بغل کنه و به قعر اقیانوس بره؟ دوراهی سختیه.. داشت ناامید میشد که گفت بذا برم از خود کیمیاگر بپرسم، اون خیلی با معرفته، همیشه راههایی که خودش استفاده میکنه رو به منم میگه. خیلی ریز که تابلو نباشه اومد کنار کیمیاگر، که داشت خودشو کش و قوس دادن میداد وایستاد و گفت چخبر کیمی؟ کیمیاگر گفت فدات. وسواسی گفت منم بد نیستم اگه این کش و قوس های زنگ ورزش بذاره. کیمیاگر یه تابی به کمرش داد و گفت نرمش و گرم کردن درست حسابیه که یه ورزشکارو قهرمان میکنه. وسواسی دقیق شد به کیمیاگر و آروم گفت راست میگی منم برای مث تو شدن به یه کش و قوس قردار احتیاج دارم... کیمیاگر خندید و گفت بیا تو بغل رفیقت، خودت باش و بترکون!!

من اون کیمیاگریم که معتقده اون هاکی بازی باش که میتونه یه توپ کوچولو رو تو دروازه ای که نصفش با پاهای دروازه بون بستس گل کنه. همچین آدمیم! اگه دوست داری منو بشناسی و از ریزه کاری های روش های مطالعم با خبر شی به اپلیکیشن خویشاوره سر بزن تا فرمول دان کنکور بشی.

برگرفته از مسیر قهرمانی افزایش تراز: گام ششم راز تراز بالای 7000