آخرین نامه:

من در حال نوشتن برای تو :)
من در حال نوشتن برای تو :)


برایت می‌نویسم،به گمانم برای آخرین بار.

برای آخرین بار از دلتنگی ام برایت می‌نویسم و آن را در بوق و کرنا می کنم!برای آخرین بار طبل رسوایی‌ام را می‌کوبم و از این پس تو باید دنبالم بگردی! بعدا نمی‌توانی از من ایراد بگیری که قبلا این حرف ها را به تو نگفته‌‌ام.

من کمی به مقدار زیادی خسته‌ام که مدام باید در هر رفتار تو دنبال نشانه ای از محبت و علاقه ی تو بگردم.عزیزم، من انسان رکی هستم و در دوست داشتن انسانی ام که تمام و کمال احساسات خود را نشان می دهد .فکر می کنم بااین توصیفات دلایل خستگی من کاملا واضح باشد.من پشت نقاب بی تفاوتی و دوست نداشتن پنهان شده ام چون نمی دانم که تو حتی دلت می خواهد که دوستت بدارم یا نه!

همیشه شنیده بودم "عشق" زیباترین چیزی است که هرکسی می تواند تجربه اش کند اما در این سالیان دور و درازی که در انتظار تو به سر برده‌ام من تنها صبوری و تنهایی را چشیده ام و زیبایی عشق در تصوراتم خلاصه می شد تصوراتی که با جملاتی همچون:

-سر به هوایی و معلوم نیست حواست کجاست!انقدر بهش فکر می کنی تهش که چی؟ منتظر کی موندی؟ کسی که یادشم نیست تو وجود داری و دوستت نداره؟

و صداهای خنده ای که بعد از تک تک جملاتشان می آمد! من در خاطراتم دوست داشتن و عشق تو را اینگونه به خاطر می آورم: کمی بودنت و بعد مورد تمسخر واقع شدنم تا به ابد!

اما عزیزدلم! من کم آورده ام و قلبم هر روز درد می گیرد و مدام هشدار می دهد که ظرفیتش پر شده و باید با تعدادی افراد خدانگهداری کند.فکر می کنم تو یکی از آن کسانی هستی که باید با او خداحافظی کنم...

سخت است.خیلی سخت است.قلب من سالیانی است که با تو و بودنت خاطره ساخته و تمامی آن ها را زندگی کرده و مغزم،هنگامی که خسته و درمانده شده و از همه جا بریده گوشه ای از خاطراتی که با تورا داشتم برایم پخش می کند و مرا باز به زندگی بر می گرداند.منتی نیست.هیچوقت هم نبوده چون عشق تو حتی انتخاب من هم نبوده! من فقط به خودم آمدم و دیدم حاضرم برای بودنت هرکاری بکنم هرچند که انگار تو برای نبودنم حاضر به انجام هرکاری بودی!

سرت را درد نیاورم! عزیز جانم!مهربانم!مهمان قلبم!

چند روزی که در قلبم مهمان بودی،مهمان ویژه و مهم قلبم بودی و همیشه تو را از خودم بیشتر دوست می داشتم و احتمالا خواهم داشت ولی مدت مهمان بودن تو در خانه ی قلبم به پایان رسیده!

نمی دانم بعدها چه خواهد شد! نمی دانم بالاخره تلاش خواهی کرد تا مرا پیدا کنی و دوباره بخواهی ساکن همیشگی قلبم بشوی یا خیر! حتی نمی دانم بعد از خواندن این نامه خوشحال یا غمگین خواهی شد یا اصلا این نامه را خواهی خواند؟!

نمی دانم،هیچ چیز نمی دانم!

فقط می دانم که من به اندازه ی کافی خسته و درمانده شده ام و دیگر برای ادامه ی این داستان عشق یک‌طرفه قلبم گنجایش ندارد.پس می گذارم گاهی برای نبودنت،برای دوست نداشتنت گریه کند اما درش را اینگونه برای دیگران قل و زنجیر نکند!

نمی دانم حتی الان به چه نیتی این نامه را می نویسم! شاید برای خداحافظی،شاید برای هشدار یا شاید هم برای سلامی دوباره به من قبل!

فقط می دانم که انگار این کار درست است.

مراقب خودت باش.از طرف کسی که همیشه امیدوار بود آنگونه که دوستت دارد؛ذره ای دوستش داشته باشی!



نامه ای از ک.م به م.ر