آسیاب

از قعر جهنم برایت نامه می‌نویسم.

هنگام درد و درد و تنها درد، من به شوق تو می‌نویسم.

من برایت می‌نویسم همچون آسمانی به رنگ کویر، با ترک‌های آبی‌ام.

در این روزگار بی‌پدر از استواری کوه‌های سفت و سنگی نمی‌گویم.

آنقدر دوستت دارم که می‌خواهم در این میان من برایت نور باشم، چنگت نزنم.

اما چه کنم دردانه‌ی قلب رنجورم!

چرخه اعصاب من را هم‌میزنند، آسیابی بودم من برای نان و آرد، در درونم سنگ می‌ریزند و دندان هم میزنند!