انتهای کوچه ، جایی که پروانه ها برای چشمانت غزل میسرایند ¹

"من یه نویسنده‌ام. یه نویسنده ، که عاشق تویی شده که دیوونه ی نوشتنی.
من یه نویسنده‌م. یه نویسنده که دیوونه نوشتن برای چشمای درشت عسلیِ توعه!"

عرفان ، نویسنده ی غیر معمولی یک روزنامه معمولی ، مشغول نوشتن نامه هایی برای منحصر به فرد ترین دختر دنیا میشود. دختری که نه نام خاصی دارد و نه چهره ی خاصی ، اما منحصر به فرد است ، چون هیامِ عرفان است.
«آنجا که پروانه ها برای چشمانت غزل میسرایند»
یک داستان معمولی است. یک داستان مانند تمام عاشقانه های دنیا. یک داستان معمولی با شخصیت هایی که مانند تمام ما هستند. اصلا ، چه کسی میداند؟ شاید یکی از آنها خود خود ما باشیم :)
داستان صوتی «آنجا که پروانه ها برای چشمانت غزل میسرایند»
داستانی با صدای ریحانه مِهر و به قلم زا‌.شین است.
به امید آنکه مورد پسندتان قرار گیرد.
این داستان ، ادامه دارد :)