برای تو که بی رحمانه رهایم کردی اما همچنان عزیز تر از جانی برای من...

you’ll always be my favourite memory...
you’ll always be my favourite memory...




دیگر برایم فرق ندارد که امروز شنبه است یا جمعه
دیگر برایم تعطیلی یا روز کاری فرقی ندارد
دیگر برایم اهمیتی ندارد که ناهار قیمه باشد یا قرمه
دیگر مهم نیست که امروز لباس آبی بپوشم با موهای گوجه شده یا لباس زرد با موهای فر
دیگر فرقی ندارد خانه تمیز باشد یا بازار شام
دیگر هیچ اهمیتی ندارد که برای آخر هفته برنامه بچینم
دیگر مرخصی ساعتی گرفتن برایم ضروری نیست چون تو نیستی که برایت صبحانه بیاورم
تو نیستی ...
نمیخواستم این جمله را بنویسیم چون هربار آن را می‌گویم ،دوباره همانند قبل ،قلبم تکه تکه می شود ...
شب قبل رفتنت را به یاد داری ؟اگر نمی توانی به یادش بیاوری بگذار برایت بگویم :
پیراهن سفیدت را پوشیده بودی با شلوار مشکی ..موهایت را تازه کوتاه کرده بودی همان مدل همیشگی
ولی لبخند نداشتی
ولی چشمانت برق نمیزد
ولی وقتی مرا دیدی در آغوشم نکشیدی
ولی عطر تنت فرق داشت
ولی تو آدم امن من نبودی آن شب ...
تغییر را متوجه شدم اما به روی خودم نیاوردم چون تو بودی و این دلیل محکمی بود برای منه ترسو
ساعت ۳شب بود دقیقا که باران شروع به باریدن گرفت ،به زور دستت را گرفتم و به تراس رفتیم
حرف نمی زدی ،بغض داشتم
به چشمانم نگاه کردی اما دم نزدی
همانجا بود که فهمیدم دیگر وقتش رسیده ...وقت آن موضوعی که کابوس های شبانه بود
وقت خداحافظی
وقت ترس بود
وقت شکستن ما
من از نبودت میترسیدم و این را میدانستی چون بارها برایت از این دل‌مشغولی گفته بودم اما من دیگر برایت اهمیتی نداشتم برای همین ساعت ۳ و ۲۴ دقیقه دستت را جدا کردی و بدون حرف از خانه رفتی برای همیشه ...
تو رفتی اما فکر و قلب من در میان آن دستان و آن شب تا ابد ماند ....

‌أنا احبك بروحى...
و الرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي!
‌أنا احبك بروحى... و الرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي!


پ.ن:مقداری غمگینه این متن ...