به شعر علاقه دارم، فعلا همین
برای وقتی که عشق را در چشمهای سرباز وظیفه "م.ا" دیدم!
بروی برجکم اما دلم کنار تو است
عروس شهری و چشمم به انتظار تو است
فدای تور سفید و گل و جواهر تو
نشسته ریشهی امید من مجاور تو
خوشا عروسی گرمی که ماه آن تو شوی
خوشا به حال دلی که پناه آن تو شوی
چقدر پل زده ذهنم در آن لباس تو را
من و دو چشم تو و آن نگاه خاص تو را
عزیزکم که کنون ماه خانهی دگری
چگونه بیتو کنم این حیات را سپری؟
بدون من سر آن سفرهای دلت نگرفت؟
ترحمی نرسید و مقابلت نگرفت؟
چقدر خون جگر مانده تا کجا بخورم
رسیده وقت که آخر گلوله را بخورم
گلنگدن بکشم قصه را خلاص کنم؟
و یا به پای تو افتم و التماس کنم؟
چقدر لب بگزم، دست پشت دست کنم؟
ز پادگان نه که از زندگی نهست کنم
چقدر بود امیدم که یار من بشوی
در این هجوم زمستان بهار من بشوی
چقدر بود امیدم که شب به شب سر پست
تو ماه برجک دلگیر و تار من بشوی
به یاد داری از آن روزها و حال خوشت
به یاد داری از آن خندههای گریه کشت
چه لحظههای قشنگی که زود با تو گذشت
به غیر بود هر آنچه نبود با تو گذشت
چقدر قند دلم هر نگاه آب تو شد
که شوق زندگیام خواندن کتاب تو شد
چقدر ذوق تنیده که با صدا زدنت
تمام جان و تنم گوش هر جواب تو شد
چقدر تا که شنیدم که نیستی سر کیف
نفس برید و وجودم همه کباب تو شد
چقدر تا که تو خندیدهای به شوخی من
تمام بودن من مست از شراب تو شد
چقدر لال شدم تا که دیدمت همه بار
وجود شبنمیم محو آفتاب تو شد
پی رضایت تو "من" چه بندگی که نکرد
ولی نصیب دلش قهر و هم عذاب تو شد
عزیز پارهی جانم کنون عزیز کهای؟
دوای دائمی سینهی مریض کهای؟
خوشا به حال دلش که تو خانهاش شدهای
برای این همه ماندن بهانهاش شدهای
خوشا به حال دلش که برای حال بدش
تو ساز و ساغر و رقص و ترانهاش شدهای
خوشا به حال دلش که در این زمانهی پست
تو قند چایی تلخ زمانهاش شدهای
چگونه پر زدن شوق را نظاره کنم؟
چگونه ماه ببینم به آن اشاره کنم؟
چگونه دور تو دور از تمام خود بشوم
"دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟"
تو شاد شادی و اما فرنچ خیس مراست
هجوم اشک و تب و لرز خودنویس مراست
تو غرق پولک و اکلیل و عطر و بوسه و عشق
منم که بیتو نفیر سفید گیس مراست
دلم قرار بگیرد بگو چه چاره کنم؟
به تیغ خو کنم و رو و دست پاره کنم؟
تو نوعروس شوی و من غمین سر برج
عبور خودروی داماد را نظاره کنم؟!
تو در میانهی مجلس، عروس خوانده شوی
و من ستاره شمارم، تو را شماره کنم؟
بگو که زندگیت خوب خوب میگذرد
بگو که خندهی تو بیغروب میگذرد
بگو که قصهی تو شاد و دیدنی شده است
بگو که مزهی بختت چشیدنی شده است
بگو که آن که کنار تو است راغب توست
همیشه هم ز خدا بیشتر مراقب توست
بگو که عاشقیش یادگار همچو منی است
بگو مثال تو در عاشقی پر از سخنی است
چقدر مانده تو شیرین ماجرا بشوی
دلیل خط خطی دشت و کوهها بشوی
چقدر مانده تو در هر حدیث کوری ذوق
مثال نقض شوی، از همه جدا بشوی
چقدر مانده بگویم فقط به وقت دعا
ز یاد او نروی، دل غمین رها بشوی
چقدر مانده که در هر کجا که بیتو روم
تمام روز و شب و حس هر کجا بشوی
خودت بگو که نباشی چه چاره است مرا
که بیتو از همه بودن کناره است مرا
چقدر دل شدهام تا همیشه تنگ تو ام
چقدر دور ز من بود و حال ننگ تو ام
چقدر اشک بریزم بروی عکس تو بعد
بگویمت که خمار رخ قشنگ تو ام
رسیده آخر پاسم و ابتدای فراق
من و خیال تو و پادگان و سوی چراغ
من و کِلاش و خشابی پر و گلولهی زرد
من و دلی که کنون با سر است غرق نبرد
من و قرقشکنی و صدای وحشی ایست
من و سوال پر از بهت و گیج و خستهی کیست
مرور رمز شبِ سیب و مین و شعرِ فروغ
سوال از من و حالم، دروغ پشت دروغ
میان ملحفه بغض و صدای چکهی آب
گل محمد چشم و گلاب بعد گلاب
چه حرفها که گذشت و به شعر تر نرسید
رسید پاس به آخر و قصه سر نرسید ...
۰۳.۴.۱۲
اصفهان. سجادحاجیان
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو؛
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریک، و روشن