بگذار دوباره به دنیا بیایم

این بار مرا جوری به دنیا بیاور که از وطن‌پرستی برایم آینده بماند نه خاطره های گوناگون . این بار بگذار که در عشق غوطه ‌ور شوم و حسرت خاطرات معمولی با عزیزان بودن را در سرمای مسافت طولانی جبر جغرافیایی نخورم.

بگذار دوباره به دنیا بیایم و این بار بدانم که عشق، ناشناخته ترین است و آدمیزاد ، پیچیده ترین و عاشق‌ترین و خودخواه‌ترین.

مرا در جایی دیگر ، در زمانی دیگر به دنیا بیاور . آن جا که هر بار نام تخت جمشید میاید ، دردی سنگین به قلبم ننشیند که غم دلتنگی برای میراث وطن ، کمتر از دوری عزیزان بر من فشار نمی آورد .

این بار که دوباره به دنیا آمدم ، قلب کوچکتری به من بده که جای آن که دنیا بر آن زنگار بیندازد ، آدم های کمتری در آن ورود کنند تا زخم بزنند .

در جایی دیگر ، جهانی دیگر ، زمانی دیگر شاید من یک آدم معمولی باشم با یک کشور معمولی . کشوری که نامش سر تیتر اخبار نیست . کشوری که آوازه اش ، به بلندی ایران من نیست . شاید آنجا خانه برایم معنای دیگری داشته باشد .

فعلا که من اینجایم. یک بار به دنیا می آیم و هر روز با خود فکر میکنم : من عاشق ایرانی بودنم و از دور بودن از ایرانم غمگین .

کاش که در جایی دیگر ، در جهانی دیگر ، جایی که به دنیا می آیم همان جایی باشد که ترکش نمیکنم .