نوشتن، اولین راه برای درمان!
خونه قبلی
این دل صاحب مردم، لک زده واسه سرما خوردن!
دلم تنگ شده برای بینی کیپ شدم و صدای گرفته و خش دار، برای سرفههای چرکی.
برای اونموقعها که گوشه اتاق زیر پنجره، زیر پتو پلنگی قهوهای جمع میشدم و یهو یکی پتو رو میزد کنار و دستشو میزاشت رو سرم و میگفت خیلی داغی!
پاشو چای دارچین آوردم بخور. تا بعد ببینیم چی میشه...
بعدم میرفت سمت تلویزیونو صداشو تا آخر زیاد میکرد و میزد شبکه آی فیلم.
دلم تنگ شده برای اون جلیقه گشاد بافتنیات که همهی زمستون یکی یدونه از اونا تنت بود.
برای اون سوپ سبزات که الان مثل سگ پشیمون که چرا نمیخوردمشون!
دلم تنگه برای نخای چهل تیکهت که همیشه پرز پارچهها و نخای ریز، رو سر و لباسمون بود و فرش اتاق غرق پرز و نخ بودن...
دلم تنگه برای عصرایی که از سوز زیر پنجره بیدار میشدم و میدیدمت عینک زدی و از بالای عینکت داری به میلای بافتنیت نگاه میکنی...
دلم تنگ شده یهو در چوبیه که رنگ و روش رفته بود و باز کنی و سرما از تو هال بزنه تو اتاق و تو با یه سبد کوچولو پرتقال و چندتا سیب شسته شده و یه چاقو بیای تو! بشینیم کنار هم سه تایی. تو میوه پوست کنی و با هم بخوریم، بعد یهو آبجیم اعتراض کنه بگه خب چرا نمک و نمیارین؟! اه، ای بابا، بعد بدو بدو بره سمت در چوبیه حولش بده و بره از آشپزخونه نمک بیاره و توم داد بزنی بگی جونَمرگ اونجوری لخت نگرد، مریض میشی! بعد من داد بزنم دستت به پشتت نمیرسه مگه؟ فلجی؟ آبجیمم طبق معمول با خنده بیاد و بعد...
غرق شدم تو قدیما، آره؟
ببخشید.
حواسم نبود چی دارم میگم.
ولی من حسابی دلم برای بوی پرتقال و پرز رو فرشا و سوز پنجره و هال سرد اون خونه قدیمی و صدای تو تنگ شده؟
چجوری صدات بزنم که برگردی؟
زمستون که بیاد از همیشه تنها تریم، حواست هست اصن؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
صفحاتِ عشق
مطلبی دیگر از این انتشارات
💌 چیزی که بعد از رفتنش در من جا موند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین پرنده