او نیست با خودش. او رفته با صدایش، اما خواندن نمیتواند...
دست همدلیم به خاطر از دست رفته عزیز تو
پری جان، این نامه برای تو فرستاده میشه چون میترسم اگه به آدرس اصلی بفرستم جاسوسها ردشو بگیرن. پس اگه نامهم به دستت رسید به کوچیکترین عضو خانوادهت تحویل بده. متاسفم نمی تونم اطلاعات بیشتری بدم.
آخرش این طور شد، مگه نه؟
منی که خیلی تجربه از دست دادن ندارم با خودم میگم: خب انتظارش میرفت دیگه. آدما پیر میشن، فرسوده میشن و آخر هیچی ازشون نمیمونه.
یا اینکه: قطعا الان جاش بهتره. توی زمین که بود همش درد میکشید. اذیت می شد.
شرمنده، همدرد نیستیم، اما میتونیم همدل باشیم.
نمیدونم تو جزو کدوم دسته ای:
اونایی که در مواجهه با ناراحتیها میخوان تنها باشن و خلوت خودشونو بزرگتر می کنن یا از اونایی که بیشتر از همیشه به یه همصحبت و شونه برای گریه نیاز دارن.
از اونجایی که به میانگرای رو به برونگرایی، دومی بیشتر بهت میخوره.
ولی آیا الان آدم امنی برای امانت گرفتن اشکهات دور و برت هست؟
غمگین من، مطمئن باش اگه دهها کیلومتر ازت دور نبودم به جای ارسال این نامه هر چقدر آغوش گرم یا گوش شنوا میخواستی تقدیمت میکردم.
راستش میخواستم همدلیم رو به زبان خودم نشونت بدم؛ برات ترانه / شعر بسرایم.
شاید ساده باشه، اما نهایت همدلیمه.
برای همین اگه در چند روز (شایدم هفته) آینده نوار کاست رو برات پست کردم، بدون که ارزشش خیلی بیشتر از چندتا نت و کلمهست.
وقتی بابابزرگم فوت شد، بچه هاش دو قسمت شدن:
خاله زهرا و طیبه که از بس جیغ کشیده بودن و گریه کرده بودن نه صدایی براشون موند نه اشکی.
از اونور مامان و دایی و خاله فرزانه که یه گوشه کز کرده بودن و طوری غرق فکر بودن که انگار از زمین جدا شده بودن! البته هر از چندگاهی دو سه قطره اشک از گوشه چشمِ خیره به افقشون جاری میشد.
چقدر بد که نمیدونم الان در کدوم دسته قرار میگیری.
گریه که کردی. اونم خیلی.
حس کارآگاهی رو دارم که با جمع کردن سرنخها از خاطرات مختلف داره سعی می کنه رفتار الانت رو حدس بزنه.
یه چیزی بگم؟
وقتی پیامم رو بعد چند روز ندیدی به دلم افتاد که ممکنه اتفاقی افتاده باشه.
نمی خواستم نفوس بد بزنم، پس خیلی درگیر حسم نشدم.
تو با گریه آشنایی.
غم برات واژه غریبی نیست.
مشکلات کمتر نمی شن، تو قویتر می شی.
گوش کن، رو به روت نیستم اینا رو بگم ولی خیلی مهمن.
خودتو مقصر ندون. احساس گناه رو بذار کنار.
هر چقدر حسرت حرف های ناگفته رو بخوری قرار نیست معجزه رخ بده.
آدما وقتی بدونن در تحمل رنجشون تنها نیستن خیلی حالشون بهتر میشه.
پس رو درواستیِ نداشتهت رو بذار کنار و باهام درد و دل کن.
تو تنها نیستی، باشه؟
اگه حال حرف زدن نداشتی اشکال نداره، ولی همینو بدون که من هستم :)
28 مرداد 1402
مطلبی دیگر از این انتشارات
تَق تَق
مطلبی دیگر از این انتشارات
محبوب من:
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه من؛